جدول جو
جدول جو

معنی درکات - جستجوی لغت در جدول جو

درکات(دَ رَ)
جمع واژۀ درکه، به معنی ته و نشیب است، و این در مقابل درجات است (که مراتب بهشت باشد) ، و درکات به معنی منازل دوزخ است. (از غیاث) (از آنندراج) : یکی از جمله صالحان به خواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی در دوزخ، پرسید که موجب درجات این چیست و سبب درکات آن چه. (گلستان سعدی). رجوع به درکه شود
لغت نامه دهخدا
درکات
جمع درکه، اشکوب های دوزخ، تک هاته ها، فرودها ته تک، نشیب سرازیری، طبقه پایین، طبقه دوزخ جمع درکات
فرهنگ لغت هوشیار
درکات((دَ رَ))
جمع درکه
تصویری از درکات
تصویر درکات
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدرکات
تصویر مدرکات
حواس پنجگانه، در علم زیست شناسی بویایی، چشایی، لامسه، شنوایی و بینایی، حواس خمسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکات
تصویر برکات
برکت ها، فراوانی ها، افزونی ها، بسیاری ها، خجسته بودن، مبارکیها، نعمت ها، جمع واژۀ برکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرکات
تصویر حرکات
حرکت ها، تغییر مکان دادن ها، جنبش ها، جمع واژۀ حرکت
فرهنگ فارسی عمید
(دُرْ را)
جمع واژۀ دره. (منتهی الارب). مرواریدهای بزرگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
جمع واژۀ عرکه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عرکه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهری است حاکم نشین ایالت مدرس که دارای 350000 تن جمعیت است
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
جمع واژۀ حرکت. (دهار). حرکتها. جنبشها. جنبیدن ها. مقابل سکنات:
حرکاتش همه رهه هنر است
برم از جان من عزیزتر است.
عنصری.
متناسبند و موزون حرکات دلفریبت
متوجهند با ما سخنان بی حسیبت.
سعدی.
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
بزبان خود بگوئی که به حسن بی نظیرم.
سعدی.
وه که از او جور و تندیم چه خوش آمد
چون حرکات ایاز بر دل محمود.
سعدی.
- خوش حرکات. رجوع به همین ماده شود.
- شیرین حرکات. رجوع به همین ماده شود:
فتنه انگیزی و خون ریزی و خلقی نگرانند
که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی.
سعدی (طیبات).
- امثال:
هر خوش پسری را حرکاتی دگر است
لغت نامه دهخدا
(تُ رِ)
جمع واژۀ ترکه. (ناظم الاطباء) : سلطان مثال داد تا ترکات او به پسر او، امیر ابوحفص سپردند. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه سازمان)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
ج درجه. (منتهی الارب). پایه های بلند. (غیاث) (آنندراج). مراتب. مقامات: اصحاب سلطان... همیشه این مراتب را منظور نداشته اند، بلکه بتدریج... آن درجات یافته اند. (کلیله و دمنه). ما از آن طبقه نیستیم که این درجات را مرشح توانیم بود. (کلیله و دمنه). رفتن بر درجات شرف بسیار مؤونت است. (کلیله و دمنه). آنرا سبب نجات و رفع درجات و وسیلت قربت و زلفت به حضرت باری تعالی ساخته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). یکی از جمله صالحان به خواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی در دوزخ، پرسید که موجب درجات این چیست و سبب درکات آن چه ؟ (گلستان سعدی). علو درجات بندگان به درگاه حق تعالی همین مثال دارد. (گلستان). رجوع به درجه شود، اسبابی بود که قبل از اختراع ساعت برای تعیین اوقات روز بتوسط سیر سایۀ آفتاب استعمال می کردند. و لفظ درجات یا پله ها، می نماید که صورتاً چون پله ها بوده و تیره ای داشته که در هنگام پست و بلندی آفتاب سایه ای از آن به بعضی یا به بسیاری از آن پله ها می افتاده است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان چناررود بخش آخورۀ شهرستان فریدن واقع در 46 هزارگزی جنوب خاوری آخوره و 5 هزارگزی راه چادگان به تنگ گزی، با 149 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه محلی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قصر و کاخ، و آن فارسی است. (از اقرب الموارد). درگاه و رجوع به درگاه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
جمع واژۀ برکه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (ناظم الاطباء). افزایش و زیادت و نیکبختی ها. (از آنندراج). برکت ها و افزایش ها. (ناظم الاطباء) : چون کارها بدین نیکوئی رفت برکات این اعقاب را خواهد بود. (تاریخ بیهقی). طریقی که پدران ما بر آن رفته اند نگاه داشته آید که برکات آن اعقاب را باقی ماند. (تاریخ بیهقی). رسولان فرستادند و گفتند که این صلح از برکات و شفقت او بود و با وی عهد کردند. (تاریخ بیهقی). برکات و مثوبات آن شاهنشاه غازی محمود و دیگر ملوک این خاندان را مدخر میشود. (کلیله و دمنه).
پس ز طاعت بده زکاتش از آنک
بزکاتست مال را برکات.
خاقانی.
دیگران هم ببرکات شما مستفید گردند. (گلستان سعدی). و رجوع به برکت شود.
- برکات الارض، گیاه زمین. (منتهی الارب) (آنندراج).
- برکات السماء، باران. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از دهات بهرستاق لاریجان مازندران. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 114 و ترجمه آن ص 154)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
آنچه از اشیاء که ادراک شود. (فرهنگ فارسی معین). آن چه که دریافته و ادراک شود یا قابل درک و فهم باشد. جمع واژۀ مدرکه. رجوع به مدرک و مدرکه شود.
- مدرکات امکانیه، در فلسفه، موجودات امکانیه. (فرهنگ علوم عقلی از فرهنگ فارسی معین). رجوع به حکمت اشراق ص 256 و اسفار ج 1 ص 322 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
عقلها. دانشها. (غیاث اللغات). جمع واژۀ مدرکه. رجوع به مدرکه شود.
- مدرکات خمس، قوای پنجگانه باطنی: حس مشترک، خیال، وهم، حافظه، متصرفه. (فرهنگ علوم عقلی، از فرهنگ فارسی معین). رجوع به اسفار ج 1 ص 27 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
جمع واژۀ درقه. مقاسم میاه. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درقه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ برکه. گوسپندان دوشیدنی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به برکه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از درات
تصویر درات
جمع دره، مروارید ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرکات
تصویر حرکات
جنبشها، جنبیدنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکات
تصویر برکات
جمع برکه برکت، فزونی ها جمع برکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درکار
تصویر درکار
بکار آینده، لازم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع درجه، پایگاه ها پایه ها پغنه ها رچان ها پایه پله رتبه، نردبان، هر یک از تقسیمات آلات علمی مانند: گرماسنج هواسنج باد سنج، میزان الحراره گرما سنج، مقام منزلت رتبه: بدرجه بلندی رسیده، مرتبه نظامی. 360- 7، 1 محیط دایره جمع درجات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مدرکه، اندر یافتگان دانش ها جمع مدرکه (مدرک) آنچه از اشیا که ادراک شود. یا مدرکات امکانیه. موجودات امکانیه. یا مدرکات خمس. قوای پنجگانه باطنی: حس مشترک خیال وهم حافظه متصرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرکات
تصویر حرکات
((حَ رَ))
جمع حرکت، جنبش ها، کارها، اعمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدرکات
تصویر مدرکات
((مُ رَ))
جمع مدرکه، آن چه از اشیا ادراک شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درجات
تصویر درجات
((دَ رَ))
جمع درجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درجات
تصویر درجات
زینه ها، پایگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درکار
تصویر درکار
مشغول
فرهنگ واژه فارسی سره
ادا
متضاد: سکنات، رفتار، اعمال، ژست
متضاد: اقوال، گفتار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پایه ها، مراتب، مراحل، منازل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
موجود، مهیا
فرهنگ گویش مازندرانی
تحرّک، حرکات
دیکشنری اردو به فارسی