جدول جو
جدول جو

معنی درچاق - جستجوی لغت در جدول جو

درچاق
(دَ)
دهی است از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد، واقع در 7هزارگزی جنوب بجستان و 6هزارگزی باخترراه شوسۀ عمومی بجستان به فردوس. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
دوکانچه و زمین کوچک کوفته و هموارکرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین، واقع در 27هزارگزی باختر معلم کلایه، با 408 تن سکنه (در سال 1335 هجری شمسی). آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. نصف از اهالی آن طایفۀ مراغه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ / دِرْ)
تریاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). تریاک. (دهار). لغتی است در تریاق و آن معرب از رومی است. (از المعرب جوالیقی). چیزی که الم و غم میبرد. پادزهر. پازهر. یک قطعه از آن ’ثریاقه’باشد. (از اقرب الموارد). طرّاق. طریاق. (المعرب). و رجوع به تریاق شود، می. (منتهی الارب). خمر. (از اقرب الموارد). و رجوع به تریاق شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ناخن. اسم ترکی ظفر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). اسم ترکی ظلف است. (فهرست مخزن الادویه). به معنی ناخن، و این ترکی است. (آنندراج) :
اسیر نکبت هجران شدم بدانگونه
که همچو پیل ز سرپنجه رویدم درناق.
ملا فوقی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ درقه. (منتهی الارب). رجوع به درقه شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ را)
تریاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یکی آن دراقه است. (از اقرب الموارد) ، می. (منتهی الارب). خمر، درختی است میوه دار و میوۀ آن. (از اقرب الموارد). شفتالو. هلو (معمول در سوریه). (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درناق
تصویر درناق
ترکی ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریاق
تصویر دریاق
تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درداق
تصویر درداق
تپه هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراق
تصویر دراق
می، پاد زهر، جمع درقه، سپرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چادرچاقچوری
تصویر چادرچاقچوری
دارای هر دو پوشش چادر و چاقچور، کنایه از پی گیر در پوشاندن سر و روی
فرهنگ فارسی معین
چاق و فربه
فرهنگ گویش مازندرانی