جدول جو
جدول جو

معنی درپوشاندن - جستجوی لغت در جدول جو

درپوشاندن
(پَ دَ)
پوشاندن. در بر کردن. به تن کسی کردن: ابراهیم بر شتری نشست و به مقام اسماعیل آمد و هاجر را گفت که سر اسماعیل را شانه کن... و جامه های نیکو درپوشان. (قصص الانبیاء ص 51). رجوع به پوشاندن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوشاندن
تصویر پوشاندن
جامه به تن کسی کردن، در پرده کردن، روپوش روی چیزی کشیدن
پنهان ساختن، پرده پوشی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درخشاندن
تصویر درخشاندن
روشن کردن، تابان و پر نور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درنشاندن
تصویر درنشاندن
نصب کردن چیزی در جایی مثل نصب کردن یا جا دادن دانۀ یاقوت یا فیروزه بر روی انگشتر، نشاندن، جا دادن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ کَ دَ)
پوشیدن. در بر کردن. بتن کردن. اکتساء. (المصادر زوزنی). لبس: دروقت بیامدم و جامه درپوشیدم و خری زین کرده بودند برنشستم و براندم. (تاریخ بیهقی). همگان سلاح درپوشیدند برآسوده نشستند و توکل بر خدای عزوجل کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 81). مصلحت آن می نماید که امشب، جامه برسم مردمان این شهر درپوشی و به خانه او روی. (سندبادنامه ص 308).
کاین جامه حلالی است درپوش
با من به حلال زادگی کوش.
نظامی.
اویس گفت: پس مرقع پیغمبر به من دهید تا دعا کنم، ایشان مرقع به وی دادند و گفتند درپوش، پس دعاکن. گفت: صبر کنید تا حاجت خواهم. (تذکره الاولیای عطار). لباس پادشاهی بدر کرد و خرقۀ درویشی درپوشید. (مجالس سعدی ص 19).
چه زنار مغ در میانت چه دلق
که درپوشی از بهر پندار خلق.
سعدی.
سلاح درپوشید و بر اسب نشست. (تاریخ قم ص 259). اجتیاب، احتزام، درپوشیدن جامه. (تاج المصادر بیهقی). افتراء، پوستین درپوشیدن. (دهار). تدجج، درپوشیدن تمام سلاح را. (از منتهی الارب). تدرع، زره و مانند آن درپوشیدن. (المصادر زوزنی). تلبس، جامه درپوشیدن. کسوه، لباس، لبس، لبوس، هر چه درپوشند. (دهار). یلب، چیزی از دوال که بجای زره درپوشند. (دهار). و رجوع به پوشیدن شود، پنهان کردن. پوشیدن. نهان و مخفی کردن:
تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی
که همچون آفتاب از جام و خور از جامه پیدائی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ)
درافشاندن. افشاندن در. پراکندن در:
دیده درمی فشانددر دامن
گوئیا آستین مرجان داشت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ بُ دَ)
نشاندن. قرار دادن. اجلاس. ارداف: استرداف، از پی درنشاندن خواستن. (دهار) ، بسختی فروبردن. استوار کردن. فرو بردن با زخم و ضرب چیزی را در چیزی. (یادداشت مرحوم دهخدا). هصهصه. (از منتهی الارب) :
بر اندازۀ رستم و رخش ساز
به بن درنشان تیغهای دراز.
فردوسی.
یکی مرد را شاه از ایران بخواند
که از ننگ مارا بخوی درنشاند.
فردوسی.
همی تیر پیکان بر او برنشاند
چو شد راست پرها بدو درنشاند.
فردوسی.
سه پرّ و دو پیکان بدو درنشان
نمودم ترا از گزندش نشان.
فردوسی.
من به مشتی چو چکندر سی و دو دندانت
درنشانم به دو لب چون به دو باتنگان سیر.
سوزنی.
، نشاندن و نهادن، مانند نگینه و یاقوت و امثال آن در انگشتری و غیره. (آنندراج). جای دادن، چنانکه نگین را در انگشتری. مرصع کردن. سوار کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). دانه نشان کردن. ترصیع کردن: ترصیع، درنشاندن جواهر و غیر آن به تاج یا کمر یا غیر آن. درنشاندن گوهر به چیزی. جواهر درنشاندن. (دهار). تسلیس، درنشاندن جواهر و ترکیب دادن زیور غیر شبه را. ترکیب، درنشاندن چیزی در چیزی. (از منتهی الارب). بر هم سوار کردن دو چیز، غرس. کاشتن:
درختی که تلخ است وی را سرشت
گرش درنشانی به باغ بهشت.
فردوسی.
رجوع به نشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(پِ کَدَ)
مخفف در فشاندن. در افشاندن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به شاندن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نُ / نِ / نَ دَ)
دور کردن و به یک طرف راندن. (برهان). مخفف فرونشاندن. (آنندراج). برطرف کردن و برانداختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
درخشانیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به درخشانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ)
پوشانیدن. پوشاندن: خلعت هارون... بر نیمۀ آنچه خلعت پدرش بود، راست کردند و درپوشانیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 361). رجوع به پوشانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ نِ بِ تَ)
بخروش واداشتن. بخروش و صدا دستور دادن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پُ کَ دَ)
افشاندن: بوزنه دیگر بار لطافتی بجای آورد و شاخه ها درافشاند و خوک بکار می برد تا هیچ نماند. (سندبادنامه ص 169). رجوع به افشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ کَ دَ)
خواندن. آواز کردن. پیش طلبیدن: دهگان و پنجگان را همی درخواندندی (به خانه خواب ذوالاعواد) و همی کشتند، تا مهتران سپری شدند. (مجمل التواریخ و القصص). رجوع به خواندن شود
لغت نامه دهخدا
پایین نشاندن، ته نشین کردن، کم کردن حرارت چیزی، خاموش کردن، کم کردن حدت چیزی، آرام کردن تسکین دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درپوشیدن
تصویر درپوشیدن
دربرکردن، بتن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جامه بتن کسی کردنجامه در بر کسی کردن ملبس کردن در پوشانیدن، پنان ساختن پرده پوشی کردن مخفی کردن، مستور کردن فرا گرفتن پوشاند: سبزه سراسر زمین را پوشانیده، کسف، تعیین کردن پشتوانه در بانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشاندن
تصویر پوشاندن
Cloak, Coat, Drape, Mask, Overlap, Screen, Sheath, Shroud, Span, Upholster
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پوشاندن
تصویر پوشاندن
couvrir, draper, masquer, se chevaucher, fourrer, envelopper, englober, tapisser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پوشاندن
تصویر پوشاندن
bedekken, maskeren, overlappen, in de schede steken, omvangen, bekleden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پوشاندن
تصویر پوشاندن
덮다 , 가면을 쓰다 , 겹치다 , 칼집에 넣다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پوشاندن
تصویر پوشاندن
覆う , 仮面をつける , 重なる , 鞘に収める , 張る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پوشاندن
تصویر پوشاندن
לכסות , לכסות , להסתיר , לחפוף , לכסות , להכניס לנרתיק , לכסות , לכסות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پوشاندن
تصویر پوشاندن
ढकना , ओढ़ना , मास्क लगाना , ओवरलैप करना , ढकना , आवरण में डालना , फैलाना , आच्छादित करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پوشاندن
تصویر پوشاندن
menutupi, mengenakan masker, bertumpang tindih, memasukkan ke sarung, mencakup, menutup
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پوشاندن
تصویر پوشاندن
คลุม , สวมหน้ากาก , ทับซ้อน , ปกปิด , ใส่ในฝัก , ปกคลุม , หุ้ม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پوشاندن
تصویر پوشاندن
покрывать , накрывать , маскировать , перекрывать , экранировать , вкладывать в ножны , охватывать , обивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پوشاندن
تصویر پوشاندن
bedecken, verhüllen, maskieren, überlappen, abdecken, in die Scheide stecken, überspannen, polstern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پوشاندن
تصویر پوشاندن
cubrir, abrigar, enmascarar, superponer, enfundar, abarcar, tapizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پوشاندن
تصویر پوشاندن
coprire, drappeggiare, mascherare, sovrapporre, infilare nella guaina, tappezzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پوشاندن
تصویر پوشاندن
cobrir, mascarar, sobrepor, enfurnar, abranger, estofar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پوشاندن
تصویر پوشاندن
覆盖 , 戴面具 , 重叠 , 遮掩 , 插入鞘 , 遮蔽 , 跨越 , 装饰
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پوشاندن
تصویر پوشاندن
przykrywać, maskować, nachodzić na siebie, zakrywać, chować do pochwy, obejmować, tapicerować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پوشاندن
تصویر پوشاندن
покривати , накривати , маскувати , накладатися , екранувати , вкладати в піхви , охоплювати , оббивати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پوشاندن
تصویر پوشاندن
örtmek, maskelemek, örtüşmek, kınına koymak, kaplamak, döşemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی