جدول جو
جدول جو

معنی درپذیر - جستجوی لغت در جدول جو

درپذیر
(دَرْ)
درپذیرنده. پذیرنده:
در که نالم که دستگیر توئی
درپذیرم که درپذیر توئی.
نظامی.
رجوع به درپذیرفتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
(دخترانه)
مطبوع، پسندیده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
دل پسند، دلخواه، پسندیده، مرغوب، آنچه انسان بپسندد و به آن دل ببندد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ)
خلل پذیر، مغموم و آشفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ)
پذیرفتن. قبول کردن:
گر ایدون که او درپذیرد مرا
از این تاختن دست گیرد مرا.
فردوسی.
چنین رای بینم من ای پهلوان
اگر درپذیری به روشن روان.
فردوسی.
پدر درپذیرفتش از نیکوی
بدان دین که خوانی ورا پهلوی.
فردوسی.
الهی ز فضلت نباشد بدیع
خطاهای ما درپذیر از شفیع.
نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 48).
تویی پایمرد و تویی دستگیر
ببخشای و رحمت کن و درپذیر.
نزاری (دستور نامۀ ص 48)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ یَ)
دل پذیر. دل پذیرفته. که دل آنرا بپذیرد. دلاویز است که مطلوب و مرغوب و دلخواه باشد. (برهان) (آنندراج). پذیرفتۀ دل و آنکه حرکات و سکنانش مقبول دلها باشد. (از شرفنامۀ منیری). دل نشین. دلخواه. دلچسب. محبوب. مطبوع و پسندیده. مقبول و موافق میل و خاطر و مرغوب و محبوب و دلخواه و منظور و خاطرنواز و خوب و نیک. (ناظم الاطباء). مطلوب:
بسی خوب جایست و بس دلپذیر
که آبش گلابست وخاکش عبیر.
فردوسی.
ببردند چیزی که بد دلپذیر
فرستاد تا خرۀ اردشیر.
فردوسی.
همانندۀ شهریار اردشیر
فزاینده وفرخ و دلپذیر.
فردوسی.
ز پرمایه تر هرچه بد دلپذیر
همی تاخت تا خرۀ اردشیر.
فردوسی.
همی راند با اردوان اردشیر
جوانمرد بد شاه را دلپذیر.
فردوسی.
بدو گفت کاکنون ره خانه گیر
بیاسای با مردم دلپذیر.
فردوسی.
که فرزند ساسان منم اردشیر
یکی پند باید مرا دلپذیر.
فردوسی.
چو دید آن بر و چهرۀ دلپذیر
ز پستان مادر بپالید شیر.
فردوسی.
چنین داد پاسخ به پیران پیر
که هست این سخنها همه دلپذیر.
فردوسی.
تو بشنو ز گفتار دهقان پیر
اگر چه نباشد سخن دلپذیر.
فردوسی.
بدو گفت خاتون که ای مرد پیر
نگوئی همی یک سخن دلپذیر.
فردوسی.
سخنها چو بشنید ازو اردشیر
همه مهرجوینده و دلپذیر.
فردوسی.
چوآگه شد از هفتواد اردشیر
نبود آن سخنها ورا دلپذیر.
فردوسی.
اگر حدیث خوش و دلپذیر خواهی کرد
حدیث شاه جهان پیش گیر و زین مگذر.
فرخی.
بسی خواست زو پوزش دلپذیر
که این بد که پیش آمد از من مگیر.
اسدی.
گمان نکو بردی ای دلپذیر
ولیکن گمانت کمان بد نه تیر.
اسدی.
شد آن خامه چون کش بتی دلپذیر
پرستندۀ دست چابک دبیر.
اسدی.
که هست این پرستشگهی دلپذیر
بتی در وی از رنگ همرنگ قیر.
اسدی.
کیانی نشستنگهی دلپذیر
گزیدند بر گوشۀ آبگیر.
اسدی.
بی شکی از بهشت همی آید
این دلپذیر و نادره معنی ها.
ناصرخسرو.
من دل سپار و آن بت مه روی دلپذیر
کی جز به دلپذیر دهددل سپار دل.
سوززنی.
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
منت پذیرم ارچه مرا دلپذیر نیست.
خاقانی.
پشیمانی و تلهف دستگیر و ندامت پایمرد و دلپذیر نبود. (سندبادنامه ص 258).
دلم گر برد زلفت دلپذیر است
که هندو را ز دزدی ناگزیر است.
نظامی.
چون ز فرمان شه گزیر نبود
عذر یا ناز دلپذیر نبود.
نظامی.
گر آید ز من بازیی دلپذیر
هم از بازی چرخ گردنده گیر.
نظامی.
فتنه فروکشتن از او دلپذیر
فتنه شدن نیز برو ناگزیر.
نظامی.
پراکنده ای کو بود جایگیر
گر آید فراهم بود دلپذیر.
نظامی.
ز دانستنش عقل را ناگزیر
بزرگی و دانائیش دلپذیر.
نظامی.
ناخوردنت ارچه دلپذیر است
زین یک دو نواله ناگزیر است.
نظامی.
پذیرا سخن بود شد جایگیر
سخن کز دل آید بود دلپذیر.
نظامی.
دلی گر بدست آیدت دلپذیر
به اندک دل آزار ترکش مگیر.
سعدی.
کنار و بر مادر دلپذیر
بهشتست و پستان در او جوی شیر.
سعدی.
هر سلطنت که خواهی می کن که دلپذیری
در دست خوبرویان دولت بود اسیری.
سعدی.
حافظ چه طرفه شاخ نباتی است کلک تو
کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است.
حافظ.
- بزم دلپذیر، بزم خوش:
شراعی بزد بر لب آبگیر
بیاراست بزمی خوش و دلپذیر.
اسدی.
- بیان دلپذیر، بیان دلنشین:
بیانی چنان روشن و دلپذیر
که در دل نه در سنگ شد جایگیر.
نظامی.
- پند دلپذیر، پند که به دل نشیند. پند نیک:
به تو همی نرسد پند دلپذیرم ازآنک
تو بی تمیز به گوش خرد گران شده ای.
ناصرخسرو.
- جامۀ دلپذیر، جامۀ دلپسند:
برو طشت آب آر و مشک و عبیر
یکی پاکتر جامۀ دلپذیر.
فردوسی.
- جواب دلپذیر، جواب موافق طبع:
خود کسی باجود او ماند فقیر اندر جهان
کس بدین فتوی نداند زد جواب دلپذیر.
سوزنی.
من این قصه پرسیدم از چند پیر
جوابی نداده ست کس دلپذیر.
نظامی.
- خط دلپذیر، خط خوش:
یکی نامه بنوشت خوش بر حریر
بدان خط شایسته و دلپذیر.
فردوسی.
- دلپذیر آمدن، مطبوع طبع واقع شدن:
سخن بشنوی بهترین یادگیر
نگر تا کدام آیدت دلپذیر.
فردوسی.
نه هر کو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر آمد
تذرو طرفه من گیرم که چالاک است شاهینم.
حافظ.
- دلپذیر شدن، مطبوع شدن. مقبول طبع واقع شدن:
هم آنگاه شدشاه را دلپذیر
که گنجور او رفت با اردشیر.
فردوسی.
همی نام جست از دهان هجیر
مگر کآن سخنها شود دلپذیر.
فردوسی.
- دلپذیر کردن، دلپسند نمودن. مطبوع ساختن. مقبول قرار دادن:
بر این برشدن بنده را دست گیر
مر این پرگنه را توکن دلپذیر.
فردوسی.
- دل ناپذیر، نامطبوع. نادلپذیر: رسل را به معاذیر دل ناپذیر بازمی گردانید. (جهانگشای جوینی).
- سخن دلپذیر، سخن شیرین و شایسته و دلنشین و مطبوع طبع. سخن پذیرفتنی:
چو بشنید گردن فراز اردشیر
سخنهای بایستۀ دلپذیر.
فردوسی.
همه خواند بر ما یکایک دبیر
سخنهای شایستۀ دلپذیر.
فردوسی.
که دانای هندوش خواند اثیر
سخنهای چرب آرد و دلپذیر.
فردوسی.
ز فردوسی اکنون سخن یادگیر
سخنهای پاکیزه و دلپذیر.
فردوسی.
این هر دو مهتر سخنان دلپذیر گفتند تا غازی خوشدل شد و بازگشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 229).
- شاه دلپذیر، شاه شایسته. شاه مقبول عامه:
یکی موبدی گفت با اردشیر
که ای شاه نیک اختر دلپذیر.
فردوسی.
- صورت دلپذیر، صورت زیبا:
بیاورد و بنهاد پیشش حریر
نبشته برو صورتی دلپذیر.
فردوسی.
به گنجور گفت آن درخشان حریر
نبشته براو صورت دلپذیر.
فردوسی.
ولیکن بدین صورت دلپذیر
فرفته مشو صورت خوب گیر.
سعدی.
- غزل دلپذیر، غزل دلنشین:
مطرب یاران بگو آن غزل دلپذیر
ساقی مجلس بیار آن قدح غمگسار.
سعدی.
- نادلپذیر، نامطبوع. نامقبول. سخن درشت. ناروا. ناملایم:
بدو گفت طوس ای سپهدار پیر
چه گوئی سخنهای نادلپذیر.
فردوسی.
بدو گفت شاه ای زن آرام گیر
چه گوئی سخنهای نادلپذیر.
فردوسی.
مرا این سخن بود نادلپذیر
چو اندیشه کردم من از هر دری.
منوچهری.
- نامۀ دلپذیر، نامۀ مطبوع و مقبول:
ولیکن بدین نامۀ دلپذیر
که بنبشت با درد دل سام پیر.
فردوسی.
بزرگان که این نامۀ دلپذیر
شنیدند از گفت فرخ دبیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
در شاهد زیر از نظامی بمعنی دهنده و بخشندۀ زر آمده است:
تنگدستان ز من فراخ درم
بیوگان سیر و بیوه زادان هم
هرکه زر خواست، زرپذیر شدم
وآنکه افتاد دستگیر شدم.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 339)
لغت نامه دهخدا
تصویری از در گیر
تصویر در گیر
گرفتار، مشغول، آغاز زد و خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
مطبوع بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
((~. پَ))
مطبوع، پسندیده، مسلّم، یقین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
مطبوع، مقبول، مطلوب
فرهنگ واژه فارسی سره
پسندیده، دلچسب، دلخواه، دلربا، شیک، لذت بخش، مطلوب، مقبول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
جذّابٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
Delightful, Dulcet, Dulcetly, Gratifying, Refreshingly, Sensuous, Snuggly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
délicieux, doux, de manière douce, gratifiant, de manière rafraîchissante, sensuel, douillet
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
восхитительный , сладкий , сладко , приятный , освежающе , чувственный , уютный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
keyifli, tatlı, tatlı bir şekilde, hoşnut edici, ferahlatıcı bir şekilde, duyusal, rahat
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دلپذیر
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
আনন্দদায়ক , মিষ্টি , মধুরভাবে , সন্তোষজনক , তাজা , আকর্ষণীয় , আরামদায়ক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
خوشگوار , خوشبودار , میٹھے انداز میں , خوش آیند , تازگی سے , دلپذیر , آرام دہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
ดีใจ , หวาน , อย่างหวาน , พึงพอใจ , อย่างสดชื่น , เซ็กซี่ , อบอุ่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
furaha, tamu, kwa ladha, kufurahisha, kwa njia ya kutegemeza, hisia, starehe
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
楽しい , 甘い , 甘美に , 満足感のある , 爽やかに , 官能的な , 心地よい
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
기쁜 , 달콤한 , 달콤하게 , 기분 좋은 , 상쾌하게 , 관능적인 , 아늑한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
erfreulich, süß, sanft, befriedigend, erfrischend, sinnlich, gemütlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
נעים , מתוק , בצורה מתוקה , מספק , באופן מרענן , חִסִּי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
आनंदजनक , मीठा , मधुर रूप से , सुखद , ताजगी से , इन्द्रिय , आरामदायक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
menyenangkan, manis, dengan manis, memuaskan, dengan menyegarkan, sensual, nyaman
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
delicioso, dulce, de manera dulce, gratificante, refrescantemente, sensual, acogedor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
delizioso, dolce, in modo dolce, gratificante, rinfrescante, sensuale, accogliente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
delicioso, doce, de maneira suave, gratificante, refrescantemente, sensuoso, aconchegante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
令人愉快的 , 悦耳的 , 悦耳地 , 清新地 , 感官的 , 舒适的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
wspaniały, słodki, słodko, satysfakcjonujący, orzeźwiająco, zmysłowy, przytulny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
приємний , солодкий , солодко , приємний , освіжаюче , чуттєвий , зручний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دلپذیر
تصویر دلپذیر
aangenaam, zoet, bevredigend, verfrissend, zintuiglijk, knus
دیکشنری فارسی به هلندی