- دروک
- هیزم باریک، تراشه چوب
معنی دروک - جستجوی لغت در جدول جو
- دروک
- تراشۀ چوب و تخته، هیزم باریک
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دریافت شده، در رسیده
سلام
باطن، وارد، داخل، بطن
زردالو
یکی از سازهای بادی است نی لبک
گیاهی است دارای ساقه بلند و مجوف که بر زمین میخوابد. برگهای آن شبیه بادام و گلهایش زرد است و ریشه اش گره دار و بهیئت عقرب و طعمش تلخ است و در پزشکی مصرف دارد
اندرون، باطن، در شکم
شبرو، بد رفتار زن
سخن ناراست، قول ناحق، خلاف حقیقت، کذب
جمع درع، زره ها
جمع درص، بچه موشان بچه خرگوشان بچه خار پشتان
درفش، افزار کفشدوزان
جمع درس
جمع درز، پارسی تازی گشته درزها شکاف های دوخته
بازار گرمی، نرم شدن، خویرانی (خوی عرق)، خازروانی (خاز خمیر)
تخته، چوب بمعنی صلوات که از خدای تعالی رحمت و از ملائکه استغفار و از انسان ستایش و از حیوانات دیگر تسبیح باشد
جمع درج
فرانسوی شفت میوه گوشتدار
ستور رام شتر رام، جمع درب، از ریشه پارسی دروازه ها جمع درب دروازه ها
محتاج الیه، حاجت سرنگون، آویخته
آرد سپید، خاک نرم، سوده سونش
درک کننده، نیک دریابنده دریابنده پیاپی پشت همی کسی که امور را دریابد نیک دریابنده. یا دراک فعال صفت موجود زنده است
قبای جلو باز و آستین کوتاه، لباس کوتاه بی آستین
هیزم باریک را گویند
آفتاب زردی خور نشین بویه آنچه برای خوشبو کردن بر تن زنند یا مالند فرو شدن آفتاب گشتن آفتاب وقت زوال
تند تیزرو، آسیاب تند
جمع دیک، خروسان دیو کوچک، زالو، کرم گونه ای که در پشمینه ها افتد و تباه کند دیوک بید
شکننده، آس کننده
چین و شکنج را گویند
بید،
موریانه، نوعی حشره با آرواره های قوی که به صورت اجتماعی زندگی کرده و از چوب تغذیه می کند، چوب خوٰارک، تافشک، رشمیز، رونجو، ریونجو، لبنگ، ارضه
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد، زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوچه، دشتی، علق
موریانه، نوعی حشره با آرواره های قوی که به صورت اجتماعی زندگی کرده و از چوب تغذیه می کند، چوب خوٰارک، تافشک، رشمیز، رونجو، ریونجو، لبنگ، ارضه
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد، زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوچه، دشتی، علق
سایه بان درشکه و اتومبیل
مایل شدن آفتاب به سمت مغرب