جدول جو
جدول جو

معنی دروندی - جستجوی لغت در جدول جو

دروندی
(دُ وَ)
دروغ پرستی. (یادداشت مرحوم دهخدا). دروند بودن. عمل دروند. و رجوع به دروند شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دروند
تصویر دروند
در آیین زردشتی کسی که اندیشه و گفتار و کردار بد داشته و از همۀ صفات خوب بی بهره باشد، بدکار، فاسق، بی دین، برای مثال درود از ما به بهدین خردمند / که دور است از ره و آیین دروند (زراتشت بهرام - لغت نامه - دروند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دروند
تصویر دروند
چنگک، قلاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درونده
تصویر درونده
درو کننده، دروگر
فرهنگ فارسی عمید
(دِ رَ وَ دَ/ دِ)
عمل درویدن. و رجوع به درویدن شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
دهی از دهستان بابالی بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد، در 3هزارگزی باختر راه فرعی چقلوندی به بروجرد، واقع در تپه ماهور و سردسیری مالاریایی است. سکنۀ 150 تن و آب آن از سراب داراب تأمین می شود و محصول آنجا غلات، صیفی، لبنیات، و پشم و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ)
درخور درودن. قابل درودن. شایستۀ درو کردن
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ وَ دَ / دِ)
دروکننده یعنی کسی که غله می برد. (آنندراج). کسی که غله درو می کند. (ناظم الاطباء). آنکه درود. که درو کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). جارم. جرمه، خرما یا انگور دروندگان. مختلی، گیاه درونده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
دهی است از دهستان شهر کهنۀ بخش حومه شهرستان قوچان، واقع در 17هزارگزی جنوب باختری قوچان و 7هزارگزی جنوب راه شوسۀ قدیمی قوچان به شیروان، با 149 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
دربستن. و به مجاز مشکل تراشی و راه دیگران سد کردن:
هنر آموز کز هنرمندی
درگشائی کنی نه دربندی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
لقب آقا بن عابد بن رمضان بن زاهد شیروانی حائری دربندی (آخوند ملا آقای دربندی) است که از فقهای امامیۀ ایران در قرن سیزدهم هجری و از اهالی دربند بوده است. وی مدتی در کربلا سکونت گزید، سپس ساکن تهران شد و1285 هجری قمری در این شهر درگذشت و در کربلا دفن گردید. او راست: خزائن الاحکام در اصول و فقه امامیه در دو مجلد، درایه الحدیث و الرجال، قوامیس الصناعه در اخبار و تراجم، جوهرالصناعه در اسطرلاب، اکسیر العبادات. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 17 و الذریعه ج 1 ص 59 و اعیان الشیعه ج 4 ص 11 و معجم المطبوعات ص 789)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درونده
تصویر درونده
آنکه علف و غله را درو کند درو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درودنی
تصویر درودنی
قابل درودن شایسته درو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروند
تصویر دروند
کافر بیدین مرتد. چنگک غلاب معلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درونی
تصویر درونی
داخلی، باطنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروند
تصویر دروند
((دَ وَ))
چنگک، قلاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دروند
تصویر دروند
((دُ وَ))
کافر، بی دین، مرتد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درونی
تصویر درونی
باطنی، داخلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درونی
تصویر درونی
Inward, Inner
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درونی
تصویر درونی
intérieur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از درونی
تصویر درونی
内部の , 内向的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از درونی
تصویر درونی
פנימי , פנימי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از درونی
تصویر درونی
आंतरिक , आंतरिक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از درونی
تصویر درونی
batin
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از درونی
تصویر درونی
ภายใน , ภายใน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از درونی
تصویر درونی
innerlijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از درونی
تصویر درونی
внутрішній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درونی
تصویر درونی
interior, interno
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از درونی
تصویر درونی
interno, interiore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درونی
تصویر درونی
interior
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درونی
تصویر درونی
内部的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از درونی
تصویر درونی
wewnętrzny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درونی
تصویر درونی
innerlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درونی
تصویر درونی
внутренний
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درونی
تصویر درونی
내부의 , 내면의
دیکشنری فارسی به کره ای