جدول جو
جدول جو

معنی دروز - جستجوی لغت در جدول جو

دروز
(دُ)
درزیه. طایفه ای از اسماعیلیان که در کوهستانهای شام باشند منسوب به ابومحمد عبدالله درزی صاحب دعوت حاکم بأمرالله فاطمی. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درزیه و دروزیه شود
لغت نامه دهخدا
دروز
(دُ)
جمع واژۀ درز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ درز، به معنی شکاف جامه که دوخته باشند. (آنندراج). و به معنی محل پیوند دو چیز. (غیاث). رجوع به درز شود.
- بنات الدروز، شپش و رشک. (دهار) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
دروز
جمع درز، پارسی تازی گشته درزها شکاف های دوخته
تصویری از دروز
تصویر دروز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فروز
تصویر فروز
(دخترانه)
روشنائی، روشنی، تابش و روشنی و فروغ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دروک
تصویر دروک
تراشۀ چوب و تخته، هیزم باریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دروا
تصویر دروا
آویخته، سرنگون، سرگردان، سرگشته، درواژ، درواه، اندروا، برای مثال رهروان چون آفتاب آزاد و خندان رفته اند / من چرا چون ذره سرگردان و دروا مانده ام (خاقانی - ۹۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کروز
تصویر کروز
شادی، نشاط، عیش و طرب، برای مثال با کروز و خرمی آهو به دشت / می خرامد چون کسی کاو مست گشت (رودکی - ۵۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ غَ مُ)
معرب از دریوزه. دریوزه کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، به کارهای دون و فرومایه پرداختن چون جولاهی و دربان و امثال آن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دِ شُ دَ / دِ)
حصّاد و دروگر. (ناظم الاطباء). دروندۀ غله. (از شعوری ج 1 ورق 450)
لغت نامه دهخدا
(دَ؟)
ذکر ماسح و سوادی که در آن مقادیر مساحت شدۀ زمینها را ثبت کند. (مفاتیح، در مواضعات ذکور و دفاتر)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بدبخت. (ناظم الاطباء) (از ولف). بدحال. (یادداشت مؤلف). بدروزگار. تیره بخت. سیه روزگار. مقابل بهروز، نیک روز:
همی گفت بدروز و بداخترم
بد از دانش آید همی بر سرم.
فردوسی.
بدو گفت کاندر جهان مستمند
کدام است و بدروز ناسودمند.
فردوسی.
به بدروز همداستانی نکرد
که بازوش با زور بود و توان.
فرخی.
بالجمله خداوندا در وهم نیاید
کاحوال من بدروز اینجا بچه سان است.
مسعودسعد.
- بدروز کردن، بدبخت کردن. بدحال و پریشان کردن:
به گرد عالم آوارم تو کردی
چنین بدروز و بی چارم تو کردی.
نظامی.
- بدروز گشتن، بدبخت شدن. بدحال شدن:
سپهداران او پیروز گشتند
بداندیشان او بدروز گشتند.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دروا
تصویر دروا
محتاج الیه، حاجت سرنگون، آویخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروپ
تصویر دروپ
فرانسوی شفت میوه گوشتدار
فرهنگ لغت هوشیار
ستور رام شتر رام، جمع درب، از ریشه پارسی دروازه ها جمع درب دروازه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروز
تصویر تروز
سخت شدن، غلیظ و سخت شدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراز
تصویر دراز
طویل طولانی، طولی شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیروز
تصویر دیروز
روز پیش از امروز، خلاف فردا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جروز
تصویر جروز
پر خور
فرهنگ لغت هوشیار
تخته، چوب بمعنی صلوات که از خدای تعالی رحمت و از ملائکه استغفار و از انسان ستایش و از حیوانات دیگر تسبیح باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروج
تصویر دروج
جمع درج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درور
تصویر درور
بازار گرمی، نرم شدن، خویرانی (خوی عرق)، خازروانی (خاز خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروس
تصویر دروس
جمع درس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروش
تصویر دروش
درفش، افزار کفشدوزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروع
تصویر دروع
جمع درع، زره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروغ
تصویر دروغ
سخن ناراست، قول ناحق، خلاف حقیقت، کذب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروک
تصویر دروک
هیزم باریک، تراشه چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروم
تصویر دروم
شبرو، بد رفتار زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درون
تصویر درون
اندرون، باطن، در شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروز
تصویر بروز
ظهور، آشکار شدگی، پیدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدروز
تصویر بدروز
تیره روز بد روزگار مقابل نیک روز بهروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروص
تصویر دروص
جمع درص، بچه موشان بچه خرگوشان بچه خار پشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروز
تصویر بروز
نمایش، نشان دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درون
تصویر درون
باطن، وارد، داخل، بطن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درود
تصویر درود
سلام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دروغ
تصویر دروغ
کذب
فرهنگ واژه فارسی سره