معرب دروازه گاه. چیزی که پیش کوهۀ زین از زیادت پهلوی زین است. (منتهی الارب). در تاج العروس درواسنج و در اقرب الموارد درواسبخ ضبط شده است. صاحب تاج العروس می نویسدصاحب تکمله آنرا بصورت درواسبج ضبط کرده است
معرب دروازه گاه. چیزی که پیش کوهۀ زین از زیادت پهلوی زین است. (منتهی الارب). در تاج العروس درواسنج و در اقرب الموارد درواسبخ ضبط شده است. صاحب تاج العروس می نویسدصاحب تکمله آنرا بصورت دَرْواسْبَج ضبط کرده است
با دو اسب. دارای دواسب. که دو اسب دارد. چون سوار دارندۀ دواسب. با دو اسب شتابنده: پیاده همه کرد یکسر سوار دواسبه سوار از در کارزار. فردوسی. دو سوار از آن بوالفضل سوری دررسیدند دواسبه از آن دیوسواران. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 477). صواب آن است که چند فوج سوار دواسبه به خراسان فرستیم با سه مقدم تا در خراسان بپراکنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب) ، تعجیل و شتاب. شتابان. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). کنایه از شتافتن به سرعت و تعجیل است. (از لغت محلی شوشتر) (از برهان). کنایه از سرعت و به معنی شتاب و جلد، چرا که صاحب دو اسب که به نوبت بر دیگری سوار می رفته باشد البته به نسبت صاحب یک اسب و پیادۀ جلد راه طی خواهد کرد. (غیاث) (از بهار عجم) (از آنندراج). آنکه به مناسب داشتن دو اسب تندتر حرکت کند و زودتربه مقصد می رسد: دواسبه فرستاده آمد به ری چو باد خزانی به فرمان کی. فردوسی. در پیش اژدهای دمان در محاربت بر تار عنکبوت دواسبه رود سوار. سوزنی. آگه نیی که بر دلم از غم چه درد خاست محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست. خاقانی. آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش زرین عذار شد چمن از گرد لشکرش. خاقانی. دواسبه بر اثر لا بران بدان شرطی که رخت نفکنی الا به منزل الا. خاقانی. آوازۀ رحیل شنیدم به صبحگاه با شبروان دواسبه دویدم به صبحگاه. خاقانی. و برق خاطف دواسبه غبار او را درنیافتی. (سندبادنامه ص 252). هر چند بر اثر گوره خر بشتافت گرد او را دواسبه درنیافت. (سندبادنامه ص 138). شب و روز برطرف آن رودبار دواسبه همی راند بر کوه و غار. نظامی. به پرخاش زنگی شتابان شدند دواسبه به سوی بیابان شدند. نظامی. زآنجا که چنان یک اسبه راند دوران دواسبه را بماند. نظامی. باز بر موجود افسونی چو خواند زود او رادر عدم دواسبه راند. مولوی. دو دوست یک نفس از غم کجا برآسودند که آسمان به سروقتشان دواسبه نتاخت. سعدی. غبار قافلۀ عمر چون نمایان نیست دواسبه رفتن لیل و نهار را دریاب. صائب. پیکر مطلوب او را دواسبه استقبال کرد. (حبیب السیر ص 124) ، سپاهی که دارای دو اسب باشد، پیک و قاصد و چپر، شاگرد چپر، چالاک و ساعی. (ناظم الاطباء)
با دو اسب. دارای دواسب. که دو اسب دارد. چون سوار دارندۀ دواسب. با دو اسب شتابنده: پیاده همه کرد یکسر سوار دواسبه سوار از در کارزار. فردوسی. دو سوار از آن بوالفضل سوری دررسیدند دواسبه از آن دیوسواران. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 477). صواب آن است که چند فوج سوار دواسبه به خراسان فرستیم با سه مقدم تا در خراسان بپراکنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب) ، تعجیل و شتاب. شتابان. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). کنایه از شتافتن به سرعت و تعجیل است. (از لغت محلی شوشتر) (از برهان). کنایه از سرعت و به معنی شتاب و جلد، چرا که صاحب دو اسب که به نوبت بر دیگری سوار می رفته باشد البته به نسبت صاحب یک اسب و پیادۀ جلد راه طی خواهد کرد. (غیاث) (از بهار عجم) (از آنندراج). آنکه به مناسب داشتن دو اسب تندتر حرکت کند و زودتربه مقصد می رسد: دواسبه فرستاده آمد به ری چو باد خزانی به فرمان کی. فردوسی. در پیش اژدهای دمان در محاربت بر تار عنکبوت دواسبه رود سوار. سوزنی. آگه نیی که بر دلم از غم چه درد خاست محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست. خاقانی. آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش زرین عذار شد چمن از گرد لشکرش. خاقانی. دواسبه بر اثر لا بران بدان شرطی که رخت نفکنی الا به منزل الا. خاقانی. آوازۀ رحیل شنیدم به صبحگاه با شبروان دواسبه دویدم به صبحگاه. خاقانی. و برق خاطف دواسبه غبار او را درنیافتی. (سندبادنامه ص 252). هر چند بر اثر گوره خر بشتافت گرد او را دواسبه درنیافت. (سندبادنامه ص 138). شب و روز برطرف آن رودبار دواسبه همی راند بر کوه و غار. نظامی. به پرخاش زنگی شتابان شدند دواسبه به سوی بیابان شدند. نظامی. زآنجا که چنان یک اسبه راند دوران دواسبه را بماند. نظامی. باز بر موجود افسونی چو خواند زود او رادر عدم دواسبه راند. مولوی. دو دوست یک نفس از غم کجا برآسودند که آسمان به سروقتشان دواسبه نتاخت. سعدی. غبار قافلۀ عمر چون نمایان نیست دواسبه رفتن لیل و نهار را دریاب. صائب. پیکر مطلوب او را دواسبه استقبال کرد. (حبیب السیر ص 124) ، سپاهی که دارای دو اسب باشد، پیک و قاصد و چپر، شاگرد چپر، چالاک و ساعی. (ناظم الاطباء)
نوعی از لبلاب است و آن رستنیی باشد که بر درخت پیچد. (برهان). نوعی از لبلاب است و گویند خندریلی است. (فهرست مخزن الادویه). گویند یعضید است و گویند نوعی از لبلاب است و این صحیح تر است. (اختیارات بدیعی)
نوعی از لبلاب است و آن رستنیی باشد که بر درخت پیچد. (برهان). نوعی از لبلاب است و گویند خندریلی است. (فهرست مخزن الادویه). گویند یعضید است و گویند نوعی از لبلاب است و این صحیح تر است. (اختیارات بدیعی)
دهی است از دهستان قراتوره بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 27هزارگزی خاوری دیواندره و کنار رود خانه ول کشتی، با 250 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه تأمین میشود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان قراتوره بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 27هزارگزی خاوری دیواندره و کنار رود خانه ول کشتی، با 250 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه تأمین میشود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)