جدول جو
جدول جو

معنی درنوک - جستجوی لغت در جدول جو

درنوک
(دُ)
نوعی از جامه یا فکندنی و یا پارچۀ گستردنی. (منتهی الارب). جامه و یا فرش که پرز داشته باشد و پشم شتر را بدان تشبیه کنند. (از اقرب الموارد). درنیک. گویند اصل آن عربی نیست، و از قدیم آنرا بکار برده اند. (از المعرب جوالیقی). ج، درانک، درانیک. (اقرب الموارد). و رجوع به درنیک شود، صاحب کتاب النخب از حجر و سنگی یاد می کند بنام ’درنوک’ و آنرا قرمزرنگ که زردیی در آنست توصیف می کند و می گوید سنگی است بسیار نفیس و گرانبها که نفاست آن چون ’اذرک’ است و هر دوی آنها از ساخته های اسکندرانی ها است. (از کتاب الجماهر ص 227)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دروک
تصویر دروک
تراشۀ چوب و تخته، هیزم باریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفنوک
تصویر دفنوک
روپوش زین اسب، غاشیه، یون، جناغ زین برای مثال از بزرگی که هستی ای خشنوک / چاکرت بر کتف نهد دفنوک (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۶)
چماق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درونک
تصویر درونک
درونج، گیاهی با ساقۀ بلند و مجوف که روی زمین می خوابد، برگ های شبیه برگ بادام، گل های زرد رنگ، ریشۀ گره دار و به شکل عقرب و طعم تلخ که در طب به کار می رود، درونک عقربی، درونه
فرهنگ فارسی عمید
(دَ نَ)
بیخی است دوائی شبیه به عقرب که آن را درونج عقربی گویند و درونج معرب آن است. (برهان). درونج. درونه. خانق النمر. و رجوع به درونج شود
لغت نامه دهخدا
(دِ نِ)
نوعی از فکندنی. (منتهی الارب). طنفسه و گلیم و فرش. (از اقرب الموارد). نوعی از گلیم و فرش. (ناظم الاطباء). نوعی از جامۀ افکندنی یا گستردنی. (آنندراج). ج، درانک. (اقرب الموارد). و رجوع به درنکه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
هیزم باریک. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). تراشۀ چوب و تخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار. واقع در 36هزارگزی باختر ششتمد و 4 هزارگزی جنوب کال شور، با 298 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
اشتر بزرگ هیکل و فربه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نوعی از بساط و فرش. (ناظم الاطباء). گستردنی. (آنندراج). آنچه از جامه و فرش که پرزدار باشد، و پشم شتر را بدان تشبیه کنند. (از اقرب الموارد). درنوک. ج، درانک، درانیک. (اقرب الموارد). و رجوع به درنوک شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان آباده واقع در یک هزارگزی شمال آباده وکنار راه شوسۀ شیراز به اصفهان، با 580 تن سکنه. آب آن از قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
پارچۀ گستردنی. (منتهی الارب). ’طنفسه’ و گلیم و فرش. (از اقرب الموارد). درنوک. و رجوع به درنوک شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ)
مصغر درون. (برهان). رجوع به درون شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
دستۀ آسیا. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دستۀ دست آس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دَ فَ)
غاشیه و زین پوش. (برهان). غاشیه که هنگام سواری چاکران بر دوش افکنده پیشاپیش اسپ خواجۀ خود روند، و چون فرودآید آنرا بر روی زین کشند. (آنندراج) :
کون چو دفنوک پاره پاره شده
چاکرش بر کتف نهد دفنوک.
منجیک.
از بزرگی که هستی ای خشنوک
چاکرت بر کتف نهد دفنوک.
منجیک.
، چماق. (برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حقیر و لاغر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گیاهی است دارای ساقه بلند و مجوف که بر زمین میخوابد. برگهای آن شبیه بادام و گلهایش زرد است و ریشه اش گره دار و بهیئت عقرب و طعمش تلخ است و در پزشکی مصرف دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنوک
تصویر ترنوک
حقیر و لاغر لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروک
تصویر دروک
هیزم باریک، تراشه چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرنوک
تصویر زرنوک
دسته آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفنوک
تصویر دفنوک
زین اسب، روپوش غاشیه زین پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنوف
تصویر درنوف
کلانشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنیک
تصویر درنیک
بوب گستردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنوک درنک
تصویر درنوک درنک
بوب گستردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفنوک
تصویر دفنوک
((دَ))
غاشیه، زین پوش
فرهنگ فارسی معین
دریاچه، دریاچه، از مراتع لاریجان واقع در حوزه ی شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی