جدول جو
جدول جو

معنی درنه - جستجوی لغت در جدول جو

درنه
(دِ نَ)
شهری است واقع بر ساحل شمالی سیرنائیک، لیبی، بندر کنار مدیترانه و از مراکز کاروانی. در ایام باستانی مهاجرنشین یونانی بوده. در 96 قبل از میلاد جزء متصرفات رومیان شد. ودر 1805 میلادی ’و. ایتن’ درنه را که در آن زمان از استحکامات دریازنان بربر بوده بکمک نیروی کشورهای متحدۀ امریکا و سربازان مزدور عرب تصرف کرد. و در جنگ جهانی دوم چند بار میان نیروهای آلمان و متفقین دست بدست گشت (1941- 1942 میلادی) (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
درنه
(دُ نَ / نِ)
دانه ای است املس و مدور که در میان برنج بهم رسد و به عربی ارز خوانند. (لغت محلی شوشتر، خطی) ، تازیانه را گویند و آن چیزی است که از تارهای آهن یا از ریسمان و ابریشم تابیدۀ چندلا بافند بمثابۀ گیسوان و بر آنها دسته نهند و گناهکاران را بدان زنند، و بعضی گویند مفرس درّه است. (لغت محلی شوشتر، خطی) ، درتداول گناباد خراسان، هر چیز طناب مانند تابیده از قبیل شال کمر و یا پارچۀ تابیدۀ دراز دیگری است که آنرا بجای تازیانه جوانان و کودکان در بازیها بکار میبرند، و درنه بازیی هست که نوعی از بازیهای اطفال وجوانان است، و در شهرهای مرکزی ’ترنا’ معروف است وشاید یکی از دو کلمه، درنۀ فارسی و درۀ عربی، مأخوذ از دیگری باشد. (یادداشت آقای پروین گنابادی)
لغت نامه دهخدا
درنه
(دَ رِ نَ)
مؤنث درن، گویند: یداه درنتان بالخیر، یعنی دو دست او آغشته به خیر است. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به درن شود
لغت نامه دهخدا
درنه
(دِ نَ / نِ)
تیغ و شمشیر آبدار. (برهان). تیغ. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
درنه
قوس قزح، کمان حلاجی
تصویری از درنه
تصویر درنه
فرهنگ لغت هوشیار
درنه
فاصله ی بین شست و انگشت سبابه در حالی که انگشتها باز باشد.، بخشی از بدنه ی قلیان، شال تابیده و دولا کرده که بیشتر در شاه وزیر بازی به جای شلاق.، از مزارع دهستان چلاو آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درنا
تصویر درنا
(دخترانه)
پرنده ای بزرگ و وحشی با پاهای بلند و گردن دراز شبیه لک لک که به صورت گروهی پرواز می کند، نام یکی از صورتهای فلکی
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ دِ نَ)
ولایتی از ولایات عثمانیه (ترکیۀ جدید) در روم ایلی از بخش ترکیۀ اروپا. در شمال آن امینه طاغ و خواجه بلقان و در مشرق آن بحر اسود و در جنوب ولایت آستانه و بحر مرمر یا داردانل و ارخبیل (آرشی پل = گنگبار) و در مغرب دسپتوداغ واقع است. مساحت آن 62788 هزارگز و مرکز آن شهر ادرنه است که ولایت بنام آن نامیده شده و آن از اهم ولایات عثمانیه است و عده ای از رودها مانند رود مریج و اردا و طنجه و ارکنه و غیرها در آن جاریست و کوههای پربیشه که همه نوع درخت دارد، در آن فراوانست و دارای آبهای گرم معدنی است و آهن و مرمر و سنگ آسیا از آنجا استخراج کنند و از محصولات ادرنه انیسون و تریاک وزیره و جهره (؟) و بادام و گوز و فندق و شاه بلوط و سیب و آلو و آلبالو و وشنه (گیلاس) و شفتالو و خربزه و اصناف حبوب و غیرها میباشد و نیز در آن کارخانه های حریربافی و پنبه و پشم ریسی است و بدانجا عبا و سجاده و امثال آن بافند و آلات حربیه مانند توپ و تفنگ سازند و دارای مدارس بسیار است. ولایت مزبور به پنج لواء تقسیم میشد شامل: ادرنه، فلبه، اسلمیه، تکفورطاغ وگالی پلی و این نیز به 36 قضاء تقسیم میشد. عدد سکنۀ آن در حدود 2537059 مسلم و مسیحی است. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان و لاروس شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از درعه
تصویر درعه
پیه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریه
تصویر دریه
دانستن دریافتن به ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درگه
تصویر درگه
جای در، مدخل خانه
فرهنگ لغت هوشیار
اشکوب زیرین، اشکوب دوزخ زیرین زیر پایه، ته تک، فرود در تازی درکه زیر، پایه های پایه و درجه زبر پایه ته تک، نشیب سرازیری، طبقه پایین، طبقه دوزخ جمع درکات
فرهنگ لغت هوشیار
سپر گاو سپر، سوسک شاخدار سپری که از پوست گاو یا گاومیش یا کرگدن سازند گاو سپر جمع درق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درژه
تصویر درژه
توده و پشته علف و خار و خاشاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درشه
تصویر درشه
کج تابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درسه
تصویر درسه
ریاضت، مشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربه
تصویر دربه
عاقل بودن، حاذق بودن در کار و صنعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درزه
تصویر درزه
پارسی تازی گشته درزی دوزنده، جولاهه فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درده
تصویر درده
آنچه ته نشین شود از روغن و شراب درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشنه
تصویر دشنه
کارد بزرگ و مشمل، خنجری است که نوعی عیاران بر میان بندند
فرهنگ لغت هوشیار
درنده پاره کننده: درانه و دوزان بسر کلک نیابی درانه و دوزان بسر کلک و بنانست (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره مرکبان جزو دسته آفتابیها که منشا آنرا ترکستان دانسته اند. برگهای قاعده ساقه بهم فشرده و دارای برگهای ریز و پوشیده از کزکهای مایل به سفید است ولی برگهای قسمت فوقانی آن کوچک و بدون کرکند. درمنه خودرو و بیابانی است و ارتفاعش تا نیم متر میرسد. آب و عصاره آن در طب مستعمل است. علف ورک جاروب خنجک شیخ خراسانی قیصوم انثی نبات السنتونین یا درمنه ترکی. در میان ما بین بین میان: در میان حکایت گفت... توضیح: باین معنی لازم الاضافه است. یا یکی در میان بفاصله یکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درپه
تصویر درپه
در پی، در بین، وصله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درجه
تصویر درجه
پله، پایه، مرتبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درچه
تصویر درچه
در کوچک دریچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمه
تصویر درمه
خرگوش، زره تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنا
تصویر درنا
ترکی کلنگ کرکی از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنده
تصویر درنده
پاره کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنگ
تصویر درنگ
تاخیر، دیرکرد، مقابل شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنه
تصویر ارنه
مرزدوکرت مایه پنیر، پنیرتر، دستار
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته هفت برگ کوهی مشت روی کوهی (مارزیون کوهی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانه
تصویر دانه
بذر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دشنه
تصویر دشنه
خنجر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درنده
تصویر درنده
وحشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درنگ
تصویر درنگ
مکث، صبر، توقف، تامل، تاخیر
فرهنگ واژه فارسی سره