جدول جو
جدول جو

معنی درنبورگ - جستجوی لغت در جدول جو

درنبورگ
(دِ رِمْ)
هارتویگ (1844- 1908 میلادی). پسر ژوزف درنبورگ، استاد زبانهای عربی و سامی و صاحب مقالات فراوان در صرف و نحو و ادب عربی در فرانسه. آثار مهم او عبارتست از: رساله در صورتهای جمع عربی، ملاحظاتی در باب قدمت صرف کلمات در زبانهای سامی، دیوان نابغۀ ذبیانی (متن عربی و ترجمه فرانسوی) ، تألیف قرآن، یادداشتهایی در باب صرف و نحو عربی، کتاب التکملۀ جوالیقی، الکتاب سیبویه (متن عربی) ، علم مذاهب و اسلام. (از دائره المعارف فارسی)
ژوزف (1811 -1895 میلادی). مستشرق یهودی فرانسوی. عبری شناس و تلمودشناس بود. آثار عمده اش عبارتست از: قصص لقمان، مقامات حریری، رساله در تاریخ فلسطین بر طبق تلمود، صرف ونحو عبری به زبان عربی. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دامْ)
نام قصبه ای مرکز قضا درجمهوری کنکتیکوت ممالک متحدۀ آمریکای شمالی. واقع در 45هزارگزی غربی نوهاون. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اُ رِمْ)
چکالوف. شهری از روسیه با جمعیت 260000 تن بر رود اورال. ناحیه ای است فلاحتی و دارای صنایع سبک و در 1735م. بعنوان قلعۀ نظامی بنا شد و درمقابل محاصرۀ پوگاچوف مقاومت کرد. در 1773- 1774م. اصلاً اورنبورگ نام داشت. در 1938 بنام چکالوف خلبان مشهور روسی نامیده شد. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(پْرِ / پِ رِ سْ)
امروزه آنرا براتیسلاوا گویند و آن شهری است در چکواسلواکی که سکنۀ آن هنگری باشند و واقع است در کنار دانوب. دارای 100000 تن سکنه و دانشگاه و مطران نشین است و بندری در ساحل دانوب دارد و دارای صنایع ماهوت سازی و پنبه ریسی و زردوزی و بیسکویت (بکسمات) سازی و شکلات سازیست
لغت نامه دهخدا
بقلۀ یمانیه اربوز. (از دزی ج 1 ص 590)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نام شهری از پروس (هانور) ، کنار رود ایل منو. دارای 27600 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(بَ رَمْ)
بازیچۀ طفلان است. (آنندراج). بازیچه ایست که بچه ها از وسط یک تکه چرم مدور نخی گذرانده بعد از اطراف نخ گرفته می چرخانند. (شمس اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تُ بِ)
مستشرقی سوئدی (1807- 1878 م) که کتابهای ذیل را منتشر کرده است: 1- جزء من کتاب المحاضره از سیوطی. 2- الانیس المعرب فی اخبار المغرب از ابن ابی زرع الفاسی. 3- فهرست تاریخ الکامل ابن اثیر. 4- خریده العجائب وفریدهالغرائب از ابن الوردی. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
فرار کن
فرهنگ گویش مازندرانی