جدول جو
جدول جو

معنی درماش - جستجوی لغت در جدول جو

درماش
(دُ)
مروارید درشت به اندازۀ ماشی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- اختلاط ماش به درماش، ممزوج و مشتبه کردن ناچیزی به چیزهای گرانبها و نفیس. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درمان
تصویر درمان
عملیاتی که برای مداوا شدن و بهبود مریض صورت می گیرد، کنایه از دوا، دارو، کنایه از چاره، علاج
فرهنگ فارسی عمید
(کَ چَ / چِ کَ / کِ)
برگ برآوردن درخت، سرزمینی بیمن: و سیل (العرم) اندرآمد و همه زمین یمن پست گشت و هامون، و هیچ عمارت نماند، مگر جائی که بر بلندی بود، چون ارمان و حضرموت و عدن. (مجمل التواریخ و القصص ص 151)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
علاج و دوا و دارو. (برهان). علاج بیمار. (غیاث) (آنندراج). دارو. (شرفنامۀ منیری). چاره. آنچه درد را بزداید و چارۀ بیماری کند. مداوا. (ناظم الاطباء) :
همانکه درمان باشد بجای درد شود
وباز درد همان کز نخست درمان بود.
رودکی.
دلی کو پر از زوغ هجران بود
ورا وصل معشوق درمان بود.
بوشکور.
سخن زهر و پازهر و گرم است و سرد
سخن تلخ و شیرین و درمان و درد.
بوشکور.
بمانیم تا سوی خاقان شود
چو بیمار شد سوی درمان شود.
فردوسی.
نگه کن بر این گنبد تیزگرد
که درمان ازویست و زویست درد.
فردوسی.
دوای تو جز مغز آدم چو نیست
بر این درد و درمان بباید گریست.
فردوسی.
همه نیک و بد زیر فرمان اوست
همه دردها زیر درمان اوست.
فردوسی.
خورشگر ببردی به ایوان شاه
وز او ساختی راه درمان شاه.
فردوسی.
اگر درمان بیمار از طبیب است
مرا خود رنج و تیمار از طبیب است.
(ویس و رامین).
چه باید این خرد کت داد یزدان
چو دردت را نخواهد بود درمان.
(ویس و رامین).
همه دردی رسد آخر به درمان
دل ما بی که دردش بی دوا بی.
باباطاهر.
دار نکو مر پزشک را گه صحت
تات نکو دارد او به سقم ز درمان.
ابوحنیفۀ اسکافی.
جهل مانند علم نیست چو هست
جهل چون درد و علم چون درمان.
ناصرخسرو.
خوش و ناخوش که از این خاک همی روید
زین طعامست ترا جمله وز آن درمان.
ناصرخسرو.
گوشت ار گنده شود او را نمک درمان بود
چون نمک گنده شود او را به چه درمان کنند.
ناصرخسرو.
درد گنه را نیافتند حکیمان
جز که پشیمانی ای برادر درمان.
ناصرخسرو.
بماند تشنه و درویش و بیمار آنکه نلفنجد
در این ایام الفغدن شراب و مال و درمانها.
ناصرخسرو.
حسد کنندم و درمان آن ندانم یافت
که دید هرگز داروی درد بی درمان ؟
مسعودسعد.
ندارد سود درمان زمینی
کرا دریافت درد آسمانی.
مسعودسعد.
درد در عالم ار فراوان است
هر یکی را هزار درمانست.
سنائی.
درد خویش را درمان نیافتم. (کلیله و دمنه).
که پیران هشیار خوش گفته اند
که درمان بدمست سیلی بود.
انوری.
به هر دردیت درمان هم ز درد است
به درد تازه درمان تازه گردان.
خاقانی.
ره درمانش بجوئید و بکوشید در آنک
سرو و خورشید مرا سایه و فر بازدهید.
خاقانی.
آنجا که زخم کردی مرهم نمی نهی
آنجا که درد دادی درمان نمیدهی.
خاقانی.
پنداشتم که هستی درمان سینۀ من
پندار من غلط شد درمان نه ای که دردی.
خاقانی.
درد دل بر که کنم عرضه که درمان دلم
کیمیائی است کز او هیچ اثرکس را نی.
خاقانی.
کار عشق از وصل و هجران درگذشت
دردما از دست درمان درگذشت.
خاقانی.
پیشت بدمی ز درد تو خواهم مرد
دردت بکشم بیا که درمان منی.
خاقانی.
نطقم از آن گسست که همدم ندیده ام
دردم از آن فزودکه درمان نیافتم.
خاقانی.
با کفر زلفت ای جان ایمان چه کار دارد
آنجا که دردت آید درمان چه کار دارد.
خاقانی.
دارم آن درد که عیسیش بسر می نرسد
اینت دردی که ز درمانش اثر می نرسد.
خاقانی.
نالندۀ فراقم وز من طبیب عاجز
درماندۀ اجل را درمان چگونه باشد.
خاقانی.
گر جگرش خسته شد از فزع حادثات
نعت محمد بس است نشره و درمان او.
خاقانی.
چو میخواهی که یابی روی درمان
مکن درد از طبیب خویش پنهان.
نظامی.
چند اندیشی بمیر از خویش پاک
تا نمیری کی ترا درمان بود.
عطار.
دوست تر دارم من آشفته دل
ذره ای دردت ز هر درمان که هست.
عطار.
خوشست درد که باشد امید درمانش
دراز نیست بیابان که هست پایانش.
سعدی.
عاقل نکند شکایت از درد
مادام که هست امید درمان.
سعدی.
رنج بیماری تو گنج زر آورد ثمر
ای بسا دردکه باشد بحقیقت درمان.
قاضی شریف.
استطباب، درمان پرسیدن از طبیب. (از منتهی الارب).
- امثال:
هر دردی را درمانیست. (از مجموعۀ امثال چ هند).
هر دردی را درمانی مقرر است. (امثال و حکم) :
هر کجا دردیست درمانش مقرر کرده اند. (از مجموعۀ امثال چ هند).
- بی درمان، بدون درمان. بی علاج و بی دوا. بی چاره. علاج ناشدنی:
علم درّیست نیک با قیمت
جهل دردیست سخت بی درمان.
؟ (از تاج المآثر).
رجوع به بیدرمان در ردیف خود و درد بی درمان ذیل دردشود.
- دارو و درمان، مداوا و معالجه و وسیلۀ علاج:
به دارو و درمان جهان گشت راست
که بیماری و مرگ کس را نکاست.
فردوسی.
به دارو و درمان و کار پزشک
بدان تا نیالود باید سرشک.
فردوسی.
- درمان اشتغالی (حرفه ای) ، (اصطلاح روانپزشکی) مشغول داشتن شخص به فعالیت های دماغی یا بدنی است برای درمان یا بهبود حال وی پس از بیماری یا آسیب یا برای سازگار ساختن او با محیط و اوضاع زندگی. درمان اشتغالی نزد یونانیان و مصریان قدیم خاصه درمورد بیماریهای روانی معمول بود و در جنگ جهانی دوم برای درمان سربازان از کار افتاده رواج یافت. امروزدر بعضی کشورها بیمارستانهائی برای درمان اشتغالی مجهزند. (از دائرهالمعارف فارسی).
- درمان با تب، (اصطلاح پزشکی) معالجۀ بیماری است با تولید تب مصنوعی زیرا حرارت زیاد ممکن است بعضی عناصر بیماری زا را تلف کند بدون آنکه به خود بیمار صدمۀ زیاد بزند. (از دائرهالمعارف فارسی).
- درمان با شوک، (اصطلاح پزشکی) در درمان بیماریهای روانی بکار بردن مواد شیمیائی یا برق برای معالجه یا برای آماده کردن بیمار جهت درمان روحی، اگرچه ارزش کلی درمان باشوک مورد گفتگو است، شوک برقی در مورد اختلالات همراه با یأس مفید واقع شده است. (از دائرهالمعارف فارسی).
- درمان برقی، (اصطلاح پزشکی) استعمال برق است برای تشخیص و مخصوصاً معالجۀ بیماریها. جریان مستقیم برق برای سوزاندن آماسهای پوستی و لکه ها. تقویت جریان سطحی خون و نفوذ دادن ذرات داروئی در بافتها و دیاترمی برای تأثیر در انساج و اعضای عمیق بکار برده میشود. (از دائرهالمعارف فارسی).
- درمان حرفه ای، درمان اشتغالی. رجوع به درمان اشتغالی در همین ترکیبات شود.
- درمان (بر) دردهای کسی شدن، به مداوای آنها پرداختن. دردهای او را درمان کردن:
دگر آنکه زی او به مهمان شویم
بر آن دردها پاک درمان شویم.
فردوسی.
- درمان روانی، درمان روحی. رجوع به درمان روحی در همین ترکیبات شود.
- درمان روحی (روانی) ، (اصطلاح روان پزشکی) معالجۀ اختلالات ذهنی با روش های روانشناسی. پسیکانالیز فرویدی اولین نمونۀ اینگونه معالجات است. هرگاه استفاده از این طریقه مقتضی یا مجاز نباشد برای بهبود حال مریض از مشاوره و راهنمائی روانشناسی، تلقین بنفس، درمانهای حرفه ای و امثال آنها استفاده میشود. (از دائرهالمعارف فارسی).
- درمان کسی (چیزی) شدن، سبب معالجۀ او گشتن. موجب مداوای او شدن:
که آهسته دل کی پشیمان شود
هم آشفته را هوش درمان شود.
فردوسی.
، چاره. تدبیر. علاج:
همی این سخن بر دل آسان نبود
جز از خامشی هیچ درمان نبود.
فردوسی.
چه بادافره است آن برآورده را
چه سازیم درمان خودکرده را.
فردوسی.
ندانند درمان آنرا به بند
اگر بد نخواهی تو مینوش پند.
فردوسی.
چه سازیم و درمان این کار چیست
نباید که بر کرده باید گریست.
فردوسی.
از آن یاوریها پشیمان شدند
پر اندیشه دل سوی درمان شدند.
فردوسی.
سپه را خورش بس فراوان نماند
جز از گرز و شمشیر درمان نماند.
فردوسی.
بدو گفت درمان این کار چیست
در این کار درد مرا یار کیست.
فردوسی.
که درمان این کار یزدان کند
مگر کاین غمان بر تو آسان کند.
فردوسی.
برآشفت قیدافه چون این شنید
جز از خامشی هیچ درمان ندید.
فردوسی.
قضا رفت و قلم بنوشت فرمان
ترا جز صبر کردن چیست درمان.
(ویس و رامین).
کنون آتش ز جانم که فشاند
کنون خود کرده را درمان که داند.
(ویس و رامین).
دل از خراسان و نشابور می بر نتوانست داشت (بوعلی سیمجور) و خودکرده را درمان نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 202). پوشیده مانده است که درمان این کار چیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 631). گفتم خواجۀ بزرگ تواند دانست درمان این. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325). گفتم... این کار را درمان چیست ؟ گفت جز آن نشناسم که تو هم اکنون بنزدیک افشین روی. (تاریخ بیهقی).
درمان تو آن بود که برگردی
زین راه وگرنه سخت درمانی.
ناصرخسرو.
از علم جز که نام نداند چیز
این حال را که داند درمانی.
ناصرخسرو.
داود گفت یا جبرئیل چارۀ این چیست و چه کنم ؟ گفت درمان تو آنست که خصم را از خود خوشنود کنی. (قصص الانبیاء ص 154). گفت غیر از آن هیزم که معهود است قدری هیزم بنام من بر سر پشته بنهید تا درمان این کار کنم. (قصص الانبیاء ص 179). چه کنم بار کشم راه برم
که مرا نیست جز این درمانی.
رشید وطواط.
آه و دردا که به شروان شدنم
دل نفرماید درمان چه کنم.
خاقانی.
زمانی بپیچید و درمان ندید
ره سر کشیدن ز فرمان ندید.
سعدی.
خدایا هیچ درمانی و دفعی
ندانستیم شیطان و قضا را.
سعدی.
درمان چه سود واقعه افتاد و کار بود. (از تاریخ سلاجقۀ کرمان).
- امثال:
خودکرده را چه درمان.
خودکرده را درمان نیست.
(از امثال و حکم).
،
{{صفت}} درمانده. (برهان). ضعیف. ناتوان. درمانده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 14 هزارگزی خاور مهاباد و 13 هزارگزی خاور راه شوسۀ مهاباد به میاندوآب، با 265 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ زَ دَ / دِ)
درپاشنده. دربار:
چون از سرقصه های درپاش
شد قصه قیس در جهان فاش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
مخفف دورباش، و آن نیزۀ کوچک دو شاخه ای است که پیش سواری ملوک برند تا مردم آنرا دیده، از راه دور شوند. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به دورباش شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء بلوک خورگام دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت، واقع در 36هزارگزی خاور رستم آباد و 48هزارگزی رودبار و 22هزارگزی دیلمان، کوهستانی است و سردسیر و سکنۀ آن در زمستان حدود 10 خانوار و تابستان حدود 150 الی 200 خانوار که از جیرنده فاراب برای استفاده از هوای ییلاقی و نگاه داری گله و زراعت می آیند، آب آن از چشمه است و محصول عمده آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داریست، مزرعۀ آغوزی و انگورچاله که در تابستان گله داران در آن ساکن هستند جزء داماش منظور شده است، سابقاً زمستان سکنه نداشت ولی در سالهای اخیر سکنۀ دائم دارد ورو به آبادی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَضْ ضُ)
به معنی درم است در تمام معانی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درم. درم. درم. درامه. و رجوع به درامه و درم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از درمان
تصویر درمان
دوا و دارو، چاره، مداوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درماء
تصویر درماء
بی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمان
تصویر درمان
((دَ))
علاج، چاره، دوا، دارو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درمان
تصویر درمان
مداوا، شفا، علاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درمان
تصویر درمان
علاجٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از درمان
تصویر درمان
Treatment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درمان
تصویر درمان
traitement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از درمان
تصویر درمان
лікування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درمان
تصویر درمان
matibabu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از درمان
تصویر درمان
лечение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درمان
تصویر درمان
Behandlung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درمان
تصویر درمان
علاج
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از درمان
تصویر درمان
চিকিৎসা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از درمان
تصویر درمان
치료
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از درمان
تصویر درمان
leczenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درمان
تصویر درمان
治療
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از درمان
تصویر درمان
טִיפּוּל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از درمان
تصویر درمان
उपचार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از درمان
تصویر درمان
pengobatan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از درمان
تصویر درمان
behandeling
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از درمان
تصویر درمان
tratamiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از درمان
تصویر درمان
trattamento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درمان
تصویر درمان
tratamento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درمان
تصویر درمان
治疗
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از درمان
تصویر درمان
การรักษา
دیکشنری فارسی به تایلندی