دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 24هزارگزی شمال الیگودرز و نوزده هزارگزی خاور راه شوسۀ اراک به درود. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل و دارای 203 تن سکنه. از قنات مشروب می شود. محصول عمده اش غلات، لبنیات، چغندر و پنبه است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 24هزارگزی شمال الیگودرز و نوزده هزارگزی خاور راه شوسۀ اراک به درود. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل و دارای 203 تن سکنه. از قنات مشروب می شود. محصول عمده اش غلات، لبنیات، چغندر و پنبه است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نویسندۀ یکی از اناجیل اربعه. صاحب یکی از چهار انجیل. مصنف یکی از چهار انجیل بود و عموم دانشمندان را در صحت این مطلب شکی نیست که مرقس همان شخصی است که در کتاب اعمال رسولان (یکی از کتب عهد جدید) به یوحنا و مرقس موسوم است که خویش و شاگرد بارنابا بود. گویند که او بانی کلیسای اسکندریه که در مصر واقع است بوده است. (از قاموس کتاب مقدس) لقب عبدالرحمن طائی که شاعری بود از بنی معن بن عقود. (از منتهی الارب)
نویسندۀ یکی از اناجیل اربعه. صاحب یکی از چهار انجیل. مصنف یکی از چهار انجیل بود و عموم دانشمندان را در صحت این مطلب شکی نیست که مرقس همان شخصی است که در کتاب اعمال رسولان (یکی از کتب عهد جدید) به یوحنا و مرقس موسوم است که خویش و شاگرد بارنابا بود. گویند که او بانی کلیسای اسکندریه که در مصر واقع است بوده است. (از قاموس کتاب مقدس) لقب عبدالرحمن طائی که شاعری بود از بنی معن بن عقود. (از منتهی الارب)
ابریشم یا ریسمان پیله که نوعی از ابریشم ردی است یا دیبا یا کتان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ابریشم سفید. حریر سفید. (از مهذب الاسماء). اسم معرب اعجمی است که عرب از زمان قدیم آن را بکار می برد به معنی ابریشم سفید. (از المعرب جوالیقی ص 151)
ابریشم یا ریسمان پیله که نوعی از ابریشم ردی است یا دیبا یا کتان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ابریشم سفید. حریر سفید. (از مهذب الاسماء). اسم معرب اعجمی است که عرب از زمان قدیم آن را بکار می برد به معنی ابریشم سفید. (از المعرب جوالیقی ص 151)
درقه. سپر. (منتهی الارب). جحفه که آن سپری است از پوست و آنرا چوب و ’عقب’ نیست. (از اقرب الموارد). ج، درق، و أدراق، دراق. (منتهی الارب). و رجوع به درق و درقه شود، روزن نهر، معرب است. (منتهی الارب). ’خوخه’ و دریچه ای در نهر. (از اقرب الموارد). مقسم میاه. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، درق. (اقرب الموارد) ، درقات. (یادداشت مرحوم دهخدا)
درقه. سپر. (منتهی الارب). جحفه که آن سپری است از پوست و آنرا چوب و ’عقب’ نیست. (از اقرب الموارد). ج، دَرَق، و أدراق، دِراق. (منتهی الارب). و رجوع به دَرَق و درقه شود، روزن نهر، معرب است. (منتهی الارب). ’خوخه’ و دریچه ای در نهر. (از اقرب الموارد). مَقْسَم میاه. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، دَرَق. (اقرب الموارد) ، دَرَقات. (یادداشت مرحوم دهخدا)
درقه. سپر. (از برهان) : یک درقه بودش (پیغمبررا) سر مردی بر آن نگاشته. (ترجمه طبری بلعمی). بیفکند نیزه کمان برگرفت یکی درقۀ کرگ بر سر گرفت. فردوسی. به تیغ پاره کند درقه های چون پولاد به تیر رخنه کند غیبه های چون سندان. فرخی. به تیر پاره کنی درقه های پهلوی کرگ به نیزه حلقه کنی غیبه های پشت پلنگ. فرخی. ماهی گر ماه درقه دارد و شمشیر سروی گر سرو درع پوشد و جوشن. فرخی. گفتم چگونه بگذرد از درقه روز جنگ گفتا چنان کجا سر سوزن ز پرنیان. فرخی. برکش ای ترک و به یک سو فکن این جامۀ جنگ چنگ برگیر و بنه درقه و شمشیر از چنگ. فرخی. وامروز به مهتری برون آمد با درقه و تیغ چون ستمکاری. ناصرخسرو. درقه ای داشت (پیغمبر اکرم) سر مردی بر آنجا صورت کرده. (مجمل التواریخ والقصص). ناوک اسفندیار انداخته باد شمال درقۀ رستم بروی اندر کشیده آبگیر. ؟ (تاج المآثر شرفنامۀ منیری). ، زره که به عربی درع خوانند. (برهان) (شرفنامۀ منیری)
درقه. سپر. (از برهان) : یک درقه بودش (پیغمبررا) سر مردی بر آن نگاشته. (ترجمه طبری بلعمی). بیفکند نیزه کمان برگرفت یکی درقۀ کرگ بر سر گرفت. فردوسی. به تیغ پاره کند درقه های چون پولاد به تیر رخنه کند غیبه های چون سندان. فرخی. به تیر پاره کنی درقه های پهلوی کرگ به نیزه حلقه کنی غیبه های پشت پلنگ. فرخی. ماهی گر ماه درقه دارد و شمشیر سروی گر سرو درع پوشد و جوشن. فرخی. گفتم چگونه بگذرد از درقه روز جنگ گفتا چنان کجا سر سوزن ز پرنیان. فرخی. برکش ای ترک و به یک سو فکن این جامۀ جنگ چنگ برگیر و بنه درقه و شمشیر از چنگ. فرخی. وامروز به مهتری برون آمد با درقه و تیغ چون ستمکاری. ناصرخسرو. درقه ای داشت (پیغمبر اکرم) سر مردی بر آنجا صورت کرده. (مجمل التواریخ والقصص). ناوک اسفندیار انداخته باد شمال درقۀ رستم بروی اندر کشیده آبگیر. ؟ (تاج المآثر شرفنامۀ منیری). ، زره که به عربی درع خوانند. (برهان) (شرفنامۀ منیری)
منسوب به درقه. ترسی. (یادداشت مرحوم دهخدا). - شریان درقی بالائی (فوقانی) ، شریانی است که به حنجره و جسم درقی می رود از قدام طرف تحتانی سبات ظاهر رستۀ اول به قدام و انسی رفته پس مستقیماً به تحت آمده بطرف اعلای قطعۀ طرفی جسم درقی همین طرف متفرق می شود. (از جواهر التشریح میرزا علی ص 391). - غضروف درقی، غضروف ترسی. تیروئید. غضروفی از غضروفهای حنجره که به لمس در زیر زنخدان می توان دریافت. نام یکی از سه غضروف حنجره است و چون زیر زنخ دست نهند پیدا باشد، اصل وی به اصل زبان پیوسته است و آن مانند سپر غازیان است و آنرا غضروف ترسی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی از سه غضروف حنجره است که آنرا اندر زیر زنخدان پیش حلقوم همی توان دید و به انگشت بتوان یافت، و او را درقی گویند از بهر آنکه پشت او برآمده است و اندرون او مقعر است برسان درقهاء غازیان و اصل او به اصل زبان پیوسته است و بوقت فرازآمدن حنجره سر سوی مری آرد و بر سر او نشیند تا خوردنیها بر پشت او بگذرد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
منسوب به درقه. تُرسی. (یادداشت مرحوم دهخدا). - شریان درقی بالائی (فوقانی) ، شریانی است که به حنجره و جسم درقی می رود از قدام طرف تحتانی سبات ظاهر رستۀ اول به قدام و انسی رفته پس مستقیماً به تحت آمده بطرف اعلای قطعۀ طرفی جسم درقی همین طرف متفرق می شود. (از جواهر التشریح میرزا علی ص 391). - غضروف درقی، غضروف تُرسی. تیروئید. غضروفی از غضروفهای حنجره که به لمس در زیر زنخدان می توان دریافت. نام یکی از سه غضروف حنجره است و چون زیر زنخ دست نهند پیدا باشد، اصل وی به اصل زبان پیوسته است و آن مانند سپر غازیان است و آنرا غضروف ترسی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی از سه غضروف حنجره است که آنرا اندر زیر زنخدان پیش حلقوم همی توان دید و به انگشت بتوان یافت، و او را درقی گویند از بهر آنکه پشت او برآمده است و اندرون او مقعر است برسان درقهاء غازیان و اصل او به اصل زبان پیوسته است و بوقت فرازآمدن حنجره سر سوی مری آرد و بر سر او نشیند تا خوردنیها بر پشت او بگذرد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
ناپدید شدن نشان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ناپدید شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، ناپدید کردن باد نشان را، لازم و متعدّی است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). امحاء. طموس. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، حائض گردیدن زن. (از منتهی الارب) (از المصادر زوزنی) (از ذیل اقرب الموارد) ، کهنه شدن جامه. (از منتهی الارب) (از ترجمان القرآن جرجانی) (المصادر زوزنی). قدیمی و کهنه شدن چیزی. (از اقرب الموارد). مندرس شدن: چرا که پوست تو ز آفت عفونت و پوسیدگی دورتر بود و از دروس و ناچیز شدن به سلامت نزدیکتر. (ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 16) ، از بین رفتن اثر و نشان چیزی. (از اقرب الموارد) ، نکاح کردن زن را. (از ذیل اقرب الموارد از اساس البلاغه). درس. و رجوع به درس شود
ناپدید شدن نشان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ناپدید شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، ناپدید کردن باد نشان را، لازم و متعدّی است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). امحاء. طموس. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، حائض گردیدن زن. (از منتهی الارب) (از المصادر زوزنی) (از ذیل اقرب الموارد) ، کهنه شدن جامه. (از منتهی الارب) (از ترجمان القرآن جرجانی) (المصادر زوزنی). قدیمی و کهنه شدن چیزی. (از اقرب الموارد). مندرس شدن: چرا که پوست تو ز آفت عفونت و پوسیدگی دورتر بود و از دروس و ناچیز شدن به سلامت نزدیکتر. (ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 16) ، از بین رفتن اثر و نشان چیزی. (از اقرب الموارد) ، نکاح کردن زن را. (از ذیل اقرب الموارد از اساس البلاغه). دَرس. و رجوع به درس شود
سابقاً دهی بوده است از بخش شمیران شهرستان تهران. واقع در 4هزارگزی جنوب خاوری تجریش و در خاور قلهک و جنوب قریۀ چیذر و مغرب سلطنت آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). از حدود سال 1326 هجری شمسی تعداد نسبهً کثیری خانه و عمارت تازه در آن ساخته شده و و در حال حاضر از جمله کویهای مسکونی نزدیک تهران محسوب می شود و بوسیلۀ جادۀ قدیم شمیران و جادۀ سلطنت آباد به تهران متصل است. (از دائره المعارف فارسی)
سابقاً دهی بوده است از بخش شمیران شهرستان تهران. واقع در 4هزارگزی جنوب خاوری تجریش و در خاور قلهک و جنوب قریۀ چیذر و مغرب سلطنت آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). از حدود سال 1326 هجری شمسی تعداد نسبهً کثیری خانه و عمارت تازه در آن ساخته شده و و در حال حاضر از جمله کویهای مسکونی نزدیک تهران محسوب می شود و بوسیلۀ جادۀ قدیم شمیران و جادۀ سلطنت آباد به تهران متصل است. (از دائره المعارف فارسی)
نام دو ناحیه از نواحی قدیم یونان است یکی در نزدیکی تسالیا که ناحیه ای کوهستانی است و دیگری در سواحل غربی آسیای صغیر که جزایر ردس وکس و غیره از جملۀ آن بشمار میرفته است. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 476)
نام دو ناحیه از نواحی قدیم یونان است یکی در نزدیکی تِسالیا که ناحیه ای کوهستانی است و دیگری در سواحل غربی آسیای صغیر که جزایر رُدس وکُس و غیره از جملۀ آن بشمار میرفته است. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 476)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کازرون. واقع در 10هزارگزی شمال باختری کازرون کنار راه شوسۀ کازرون به بوشهر، با 464 تن سکنه. آب آن از قنات و رود خانه شاپور تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کازرون. واقع در 10هزارگزی شمال باختری کازرون کنار راه شوسۀ کازرون به بوشهر، با 464 تن سکنه. آب آن از قنات و رود خانه شاپور تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
به لغت یونانی شامل دوقسم نبات است یکی شبیه به کرفس و خوشبو و تند و تخمش شبیه به انجدان و بی بو و دیگری رابرگ مثل گشنیز و گلش سفید و چتر او مثل چتر زردک و تخمش شبیه به زیره. (از تحفۀ حکیم مؤمن). قسم اقریطشی آن موسوم است به آطامانتا قریطان سیسی و قسم دوم موسوم است به بوقدانوم قرواریا و قسم سوم موسوم است به سرلیس اماایدس که نوع اول از انواع دیگر بهتر است. (از ترجمه لکلرک)
به لغت یونانی شامل دوقسم نبات است یکی شبیه به کرفس و خوشبو و تند و تخمش شبیه به انجدان و بی بو و دیگری رابرگ مثل گشنیز و گلش سفید و چتر او مثل چتر زردک و تخمش شبیه به زیره. (از تحفۀ حکیم مؤمن). قسم اقریطشی آن موسوم است به آطامانتا قریطان سیسی و قسم دوم موسوم است به بوقدانوم قرواریا و قسم سوم موسوم است به سرلیس اماایدس که نوع اول از انواع دیگر بهتر است. (از ترجمه لکلرک)
کوفتن خرمن گندم را. (از منتهی الارب). کوفتن خرمن. (تاج المصادر بیهقی). کوفتن گندم را با خرمن کوب. (از اقرب الموارد) ، سخت گرگین و قطران مالیده شدن شتر، کهنه کردن جامه. (از منتهی الارب). درس. و رجوع به درس شود
کوفتن خرمن گندم را. (از منتهی الارب). کوفتن خرمن. (تاج المصادر بیهقی). کوفتن گندم را با خرمن کوب. (از اقرب الموارد) ، سخت گرگین و قطران مالیده شدن شتر، کهنه کردن جامه. (از منتهی الارب). دَرس. و رجوع به درس شود