جدول جو
جدول جو

معنی درفسه - جستجوی لغت در جدول جو

درفسه(دِ رَ سَ)
مؤنث درفس. ماده شتر بزرگ جثه، ماده شتر که در دو پهلوی خود گوشت فراوان دارد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). رجوع به درفس شود
لغت نامه دهخدا
درفسه(تَ غَشْ شی)
برداشتن نشان بزرگ را. (از منتهی الارب). حمل کردن ’درفس’ و علم بزرگ را. (از اقرب الموارد) ، سوار شدن شتر کلان جثه را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حُ)
تیز نگریستن، بشکستن نگاه را، پوشیدن جامه های بسیار، تاریک گردیدن شب: طرفس اللیل، تیره گشتن آبخور: طرفس المورد، بسیار شدن آیندگان بر آبخور: طرفس الماء. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَذْ ذُ)
دراست. سبق گفتن، درس کتاب کردن. (از منتهی الارب). خواندن کتاب را و به حفظ آن مبادرت کردن. (از اقرب الموارد) ، علم خواندن. (المصادر زوزنی). علم آموختن. (دهار). خواندن علم. (ترجمان القرآن جرجانی) : أن تقولوا انما انزل الکتاب علی طائفتین من قبلنا وان کنا عن دراستهم لغافلین. (قرآن 156/6) ، تا نگویید که کتاب فقط بر دو طایفه پیش از ما فرستاده شد و هرچند از خواندن و مطالعۀ آنان غافل بودیم، کهنه و مندرس کردن جامه را. (از اقرب الموارد). درس. و رجوع به درس شود، آرمیدن با جاریه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ فَ سَ)
رفتار بندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بندی وار رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). چون مقید رفتن. (از اقرب الموارد) ، بند کردن شتر را و تنگ کردن بند بر وی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خاموش شدن. (از منتهی الارب). ساکت شدن. (از اقرب الموارد) ، پنهان کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ شَ / شِ)
تیغ و شمشیر. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ)
منسوب به درفس که نام جد عبدالرحمان بن محمد بن عباس بن ولید بن محمد بن عمر بن درفس دمشقی درفسی است که محدث بود. (از الانساب سمعانی) (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَهَْ هَُ)
صدمۀ بپای بر سینه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). با پای بر سینۀ کسی صدمه زدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ)
ریاضت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مشق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ / سِ)
درسته. بخشیدن. عفو. (برهان) (آنندراج). درگذشتن از گناه که به تازیش عفو خوانند. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دراسه
تصویر دراسه
آموزش دادن آموزاندن، گاییدن، دانایی، پژوهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درسه
تصویر درسه
ریاضت، مشق
فرهنگ لغت هوشیار
در بسته، نوعی ناسزا و نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
برگش، تغییر کرده، از بین رفته
فرهنگ گویش مازندرانی