بوی فروشی. شغل عطار و مشک فروش. عمل بوفروش: در چین سر زلف تو دربوی فروشی دم جز بخطا می نزند نافۀ آهو. ابن یمین. ، جایی یا چاهی که در آن غله پنهان کنند. (ناظم الاطباء) : غله کردی به زیربوک نهان چون نرانند بوک بر سر تو. طیان. ، ترجمه فرض هم هست. (برهان) (آنندراج). واجب و فرض الهی. (ناظم الاطباء).
بوی فروشی. شغل عطار و مشک فروش. عمل بوفروش: در چین سر زلف تو دربوی فروشی دم جز بخطا می نزند نافۀ آهو. ابن یمین. ، جایی یا چاهی که در آن غله پنهان کنند. (ناظم الاطباء) : غله کردی به زیربوک نهان چون نرانند بوک بر سر تو. طیان. ، ترجمه فرض هم هست. (برهان) (آنندراج). واجب و فرض الهی. (ناظم الاطباء).
اختلاف. تمایز. اختلاف مراتب و درجات: برفرودی بسی است در مردم گرچه از راه نام هموارند. ناصرخسرو. برفرودی اندر مزاج مردمان بسیار است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). برفرودی را دو طرف است و هر طرفی را حدیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
اختلاف. تمایز. اختلاف مراتب و درجات: برفرودی بسی است در مردم گرچه از راه نام هموارند. ناصرخسرو. برفرودی اندر مزاج مردمان بسیار است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). برفرودی را دو طرف است و هر طرفی را حدیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
دل افروزی. حالت و چگونگی دلفروز. ایجاد سرور و شادی: می رست به باغ دلفروزی می کرد به غمزه خلق سوزی. نظامی. چو در دولتش دلفروزی نبود ز کار تو جز خاک روزی نبود. نظامی. من او را خورم دلفروزی بود مرا او خورد خاک روزی بود. نظامی. - دلفروزی دادن، شاد کردن: سپه را بهنگام روزی دهیم خردمند را دلفروزی دهیم. فردوسی
دل افروزی. حالت و چگونگی دلفروز. ایجاد سرور و شادی: می رست به باغ دلفروزی می کرد به غمزه خلق سوزی. نظامی. چو در دولتش دلفروزی نبود ز کار تو جز خاک روزی نبود. نظامی. من او را خورم دلفروزی بود مرا او خورد خاک روزی بود. نظامی. - دلفروزی دادن، شاد کردن: سپه را بهنگام روزی دهیم خردمند را دلفروزی دهیم. فردوسی