لویس ماریا. حقوقدان آرژانتینی و از رجال آن کشور در اواخر قرن نوزدهم میلادی و صاحب نظریۀ معروف اصل دراگو که در کنفرانس سال 1907 میلادی لاهه بتصویب رسید. (از دائره المعارف فارسی)
لویس ماریا. حقوقدان آرژانتینی و از رجال آن کشور در اواخر قرن نوزدهم میلادی و صاحب نظریۀ معروف اصل دراگو که در کنفرانس سال 1907 میلادی لاهه بتصویب رسید. (از دائره المعارف فارسی)
دهی است از دهستان ارسک بخش بشرویۀ شهرستان فردوس واقع در 20 هزارگزی جنوب بشرویه و 4 هزارگزی خاور راه شوسۀ عمومی بشرویه به دهک. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان ارسک بخش بشرویۀ شهرستان فردوس واقع در 20 هزارگزی جنوب بشرویه و 4 هزارگزی خاور راه شوسۀ عمومی بشرویه به دهک. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دروغگوی. دروغ گوینده. که به راستی سخن نگوید. که راست نگوید. آنکه سخن به دروغ گوید. دروغ زن. افّاک. افوک. افیک. خرّاص. سقّار. طمرس. کاذب. کذاب. مائن. معوه. تکذب، دروغگو پنداشتن کسی را. تکذیب، دروغگو گردانیدن کسی را و گفتن او را که دروغ گفتی. (از منتهی الارب). - امثال: دروغگو تا در خانه اش، یا دروغگو را تا به خانه رسانند، چون دروغگو فراموشکار است و ممکن است راه خانه خود را فراموش کند. (از مجموعۀ مختصر امثال چ هند) (از فرهنگ عوام). دروغگو خانه اش سوخت (یا آتش گرفت) کسی باور نکرد. نظیر، من عرف بالکذب لم یسمع صدقه. (امثال وحکم). دروغگو خود خود را رسوا می کند. (امثال و حکم). دروغگو دشمن خداست. (امثال و حکم). دروغگو زود مچش گیر می آید. (امثال و حکم). دروغگو کم حافظه است. (امثال و حکم). و رجوع به دروغگوی شود
دروغگوی. دروغ گوینده. که به راستی سخن نگوید. که راست نگوید. آنکه سخن به دروغ گوید. دروغ زن. اَفّاک. افوک. افیک. خَرّاص. سَقّار. طِمرِس. کاذب. کذاب. مائن. معوه. تکذب، دروغگو پنداشتن کسی را. تکذیب، دروغگو گردانیدن کسی را و گفتن او را که دروغ گفتی. (از منتهی الارب). - امثال: دروغگو تا در خانه اش، یا دروغگو را تا به خانه رسانند، چون دروغگو فراموشکار است و ممکن است راه خانه خود را فراموش کند. (از مجموعۀ مختصر امثال چ هند) (از فرهنگ عوام). دروغگو خانه اش سوخت (یا آتش گرفت) کسی باور نکرد. نظیر، من عرف بالکذب لم یسمع صدقه. (امثال وحکم). دروغگو خود خود را رسوا می کند. (امثال و حکم). دروغگو دشمن خداست. (امثال و حکم). دروغگو زود مچش گیر می آید. (امثال و حکم). دروغگو کم حافظه است. (امثال و حکم). و رجوع به دروغگوی شود