جدول جو
جدول جو

معنی درغویشی - جستجوی لغت در جدول جو

درغویشی(دَرْغْ)
درویشی. نیازمندی. فقر. تهیدستی. رجوع به درغویش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دراویدی
تصویر دراویدی
از خانواده های اصلی زبانی، شامل برخی زبان های رایج در جنوب دکن و جزیرۀ سیلان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درویشی
تصویر درویشی
تهیدستی، فقر، گوشه نشینی، تصوف
فرهنگ فارسی عمید
(دَرْ)
قریه ای است دو فرسنگ و نیمی بیشتر میانۀ جنوب و مشرق شنبه. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان شنبه بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 60هزارگزی جنوب خاوری خورموج و خاور رودمند، با 240 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَرْغْ)
درغوش. درویش. صاحب میزان الافکار فی شرح معیار الاشعار خواجه نصیرالدین طوسی گوید که مردم بعض بلاد ایران کلمه درویش را درغویش تلفظ کنند با غین و واو معدوله. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به پسر درغوش شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نزاع. آویزش:
شانه گه گه با سر زلفت درآویزی کند
آری آنجاها کرا باشد دو سر جز شانه را.
امیرحسن دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
درویش بودن. صفت درویش. فقر. فاقه. حاجت. بی چیزی. فیلوزوفی. (یادداشت مرحوم دهخدا). ناداشت. نیاز. دست تنگی. مفلسی و تنگدستی. (ناظم الاطباء). ابوالحرمان. ابومتربه. (یادداشت مرحوم دهخدا). افتقار. املاق. (منتهی الارب). بؤس. (ملخص اللغات حسن خطیب). قرح. حوب. حوبه. حوج. (منتهی الارب). خاصه. (دهار). خصاص. خصاصاء. خصاصت. خصاصه. (منتهی الارب). خلت. خلّه. (دهار). روبه. دقعه. دوقعه. (منتهی الارب). ضاروره. ضراء. (دهار). ضیق. ضیقه. عاله. عدم. عساره. (از منتهی الارب). عسرت. عسره. عسری. (دهار). عیلت. عیله. عیول. (منتهی الارب). فاقه. فقر. متربه. (دهار) (منتهی الارب). مسکنت. ویس. (منتهی الارب) :
گر درم داری گزند آرد بدین
بفکن او را گرم و درویشی گزین.
رودکی.
بدین شهر درویشی و رنج هست
ازین بگذری باد ماند بدست.
فردوسی.
درویشی و نیاز نیارد نهاد پای
اندر جوار آنکه بود در جوار او.
فرخی.
جود او کرد و عطا دادن پیوستۀ او
دست درویشی از دامن زایر کوتاه.
فرخی.
جدا ماند بیچاره از تاج و تخت
به درویشی افتاد و شد شوربخت.
عنصری.
حکم چو بر عاقبت اندیشی است
محتشمی بندۀ درویشی است.
نظامی.
مایۀ درویشی و شاهی درو
مخزن اسرار الهی درو.
نظامی.
درویشی پیری جوانان است و بیماری تندرستان. (مرزبان نامه).
ننگ درویشان ز درویشی ما
روز و شب از روزی اندیشی ما.
مولوی.
گه به درویشی کنم تهدیدشان
گه به زلف و خال بندم دیدشان.
مولوی.
روز بیچارگی و درویشی
درد دل پیش دوستان آرند.
سعدی.
درد عشق از تندرستی خوشتر است
ملک درویشی ز هستی خوشتر است.
سعدی.
امران، درویشی و سخت پیری. (منتهی الارب). بائس، مردی که به وی درویشی رسیده باشد، و درویشی کشنده. (دهار). تصعلک، درویشی نمودن. مسکن، صاحب درویشی. (منتهی الارب).
- امثال:
درویشی به قناعت به از توانگری به بضاعت. (فرهنگ عوام).
درویشی و دلخوشی. (از امثال و حکم). این مثل به دو صورت استعمال می شود: یکی بصورت استفهام و منظور اینست که درویشی و فقر با دل خوش و روح شاد سازگار نیست، دیگر بصورت جملۀ خبری که مفهوم آن نقیض صورت اول است و مقصود این است که درویشی و دلخوشی توأم با یکدیگر است. (فرهنگ عوام). درویشی و قناعت، در گوشۀ فراغت. (فرهنگ عوام).
، وارستگی از دنیاویها. (یادداشت مرحوم دهخدا). زهد و زاهدی. (ناظم الاطباء) :
چون عاقبت اندیشی دور است ز درویشی
هم سینه پرآتش به هم دیده پرآب اولی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از در غویش
تصویر در غویش
نیازمند محتاج تهیدست
فرهنگ لغت هوشیار
فقر تهی دستی افلاس مقابل توانگری مالداری، زهد گوشه نشینی، عرفان قلندری تصوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در غویشی
تصویر در غویشی
نیازمندی، فقر تهیدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درویشی
تصویر درویشی
فقر، تهیدستی، گوشه نشینی، تصوف، عرفان
فرهنگ فارسی معین
بی چیزی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، گدایی، بی نیازی، تصوف، صوفیگری، قلندری
متضاد: توانگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درویشی درخواب بهتر از توانگری است، خاصه در راه دین و صلاح و عاقبت. اگر بیند که درویش شده است، دلیل کند بر صلاح دین و عاقبت وی. اگر بیند که توانگر شده بود، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین
اگر بیند که با درویش مسلمان خیرات کرد، دلیل که دشمن خود را در کاری یاری دهد. اگر بیند که از درویش نان می خواست، دلیل که خیر و منفعت به وی رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
خطأ شنيع
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
falseness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
fausseté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
yanlışlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
거짓됨
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
মিথ্যাচার
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
uongo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
ความเท็จ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
שקריות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
جھوٹا پن
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
偽り
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
falsedad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
झूठापन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
kebohongan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
valsheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
falsità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
falsidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
fałszywość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
брехливість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
Falschheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
ложность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دروغینی
تصویر دروغینی
假性
دیکشنری فارسی به چینی