جدول جو
جدول جو

معنی درزن - جستجوی لغت در جدول جو

درزن
سوزن که با آن چیزی بدوزند
تصویری از درزن
تصویر درزن
فرهنگ فارسی عمید
درزن
(دَ نُ / نِ / نَ)
درزننده. زنندۀ در. کسی که حلقه بر در زند. (برهان). آنکه در زند. کوبندۀ در. دق الباب کننده
لغت نامه دهخدا
درزن
(دَ)
سوزن. (برهان). ابره. در اصل درززن بود به معنی درزبند به دو زای معجمه، یک زای معجمه حذف کردند. (از غیاث) (آنندراج) :
تهمت نهند بر من و معنیش کبر و بس
خود در میان کار چو درزی و درزنند.
سنائی.
برای اینکه خرازان گه خرز
کنند از سبلت روباه درزن.
خاقانی.
چون موی خوک درزن ترسا بود چرا
تار ردای روح به درزن درآورم.
خاقانی.
همه بی مغز و از بن یافته قدر
که از سوراخ قیمت یافت درزن.
خاقانی.
کس از مرد در شهر و از زن نماند
در آن بتکده جای درزن نماند.
سعدی
دوازده عدد از چیزی. (یادداشت مرحوم دهخدا). در تداول امروز عرب زبانان نیز بهمین معنی بکار رود. دوجین. دوزن
لغت نامه دهخدا
درزن
((دَ رْ زَ))
سوزن
تصویری از درزن
تصویر درزن
فرهنگ فارسی معین
درزن
سوزن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرزن
تصویر گرزن
(پسرانه)
تاجی که شاهان بر سر می گذاشتند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرزن
تصویر فرزن
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی هرات
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارزن
تصویر ارزن
گیاهی از تیرۀ گندمیان با بوتۀ کوچک، ساقه های کوتاه و نازک و دانه های ریز که بیشتر خوراک پرندگان است و گاهی از آرد آن نان می پزند، دخن، تنگس، الم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرزن
تصویر سرزن
در فوتبال، بازیکنی که در زدن ضربات با سر مهارت دارد، آنکه از اطاعت امری سر باز زند، سرکش، نافرمان، سر زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درون
تصویر درون
مقابل بیرون، میان چیزی یا جایی، دل، برای مثال تا توانی درون کس مخراش / کاندراین راه خارها باشد (سعدی - ۸۳)، کنایه از ضمیر، باطن، برای مثال درون ها تیره شد باشد که از غیب / چراغی برکند خلوت نشینی (حافظ - ۹۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برزن
تصویر برزن
قسمتی از شهر شامل چند خیابان و کوچه، کوی، محله، شعبه ای از شهرداری که به امور یک کوی یا محله رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درزی
تصویر درزی
کسی که برای مردم لباس می دوزد، خیاط، جامه دوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درزه
تصویر درزه
شکاف، چاک، شکاف باریک، بخشی از شکاف جامه که دوخته باشند
پشته و تودۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرزن
تصویر گرزن
تاج مرصع که در قدیم روی تخت بالای سر پادشاهان می آویخته اند، تاج، طرز قرار گرفتن گل ها بر روی شاخه ها مانند گل گاوزبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پدرزن
تصویر پدرزن
خسور، خسر
فرهنگ فارسی عمید
(پِ دَ زَ)
خسر. (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). صهر. خسور. خسوره. خسرو
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ)
جای بسیار خون ریزش را گویند، اعم از جنگ گاه و مسلخ. (برهان) (آنندراج). جایی که در آن خون بسیار ریخته شود، خواه جنگ باشد و یا سلاخ خانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ)
غوطه وری و آغشتگی، رنگ ریزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرزن
تصویر سرزن
آنکه از اطاعت سر باز زند نافرمان عاصی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترزن
تصویر ترزن
گرانمایگی، ایستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرزن
تصویر جرزن
کسی که در قمار و بازی جر زند و دبه درآورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورزن
تصویر دورزن
دور انداز، دور پرتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزن
تصویر برزن
کوی، کوچه، محله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درزی
تصویر درزی
پارسی تازی گشته درزی دوزنده دوزنده لباس خیاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردن
تصویر دردن
درو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درزدن
تصویر درزدن
دق الباب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درزه
تصویر درزه
پارسی تازی گشته درزی دوزنده، جولاهه فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درشن
تصویر درشن
هندی شاهنشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دران
تصویر دران
روباه، جمع درن، ریمناک ها، جامه های کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درون
تصویر درون
اندرون، باطن، در شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزن
تصویر ارزن
معرب ارژن، چوبی که از وی عصا بسازند، یکی از غلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزن
تصویر برزن
محله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درون
تصویر درون
باطن، وارد، داخل، بطن
فرهنگ واژه فارسی سره
جوانه زدن برنج در خزانه، دزدی، گل شقایق، خزانه ی برنج به اندازه ی طول سوزن
فرهنگ گویش مازندرانی
چشمه، درآمد، بیرون می زند
فرهنگ گویش مازندرانی