جدول جو
جدول جو

معنی درزاب - جستجوی لغت در جدول جو

درزاب
(دَ)
نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان مشهد. حدود دهستان: از طرف خاور به دهستان چولائی خانه، از جنوب به دهستان میان ولایت و بیزکی و چناران، از شمال به ارتفاعات آلاداغ. آب مزروعی کلیۀ قرای آن از چشمه سار و قنوات است. این دهستان از 57 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده، مجموع نفوس آن 15872 تن است و قرای مهم آن عبارت است از: بعمج با 2831 تن و گوارشک با 1019 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درداب
تصویر درداب
دستنبو، میوه ای خوش بو، زرد رنگ و شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد، بوتۀ این گیاه که شبیه بوتۀ گرمک است، درداب، میوه و هر چیز خوش بو که برای بوییدن در دست بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
(دَرْ)
دریا را گویند که به عربی بحر خوانند. (برهان). دریا. (جهانگیری) :
عدیل ماهیان باشم به دریاب
که همچون ماهیم همواره در آب.
(ویس و رامین).
دل و جان هرکس چنان غم گرفت
که ماهی به دریاب ماتم گرفت.
اسدی.
موش را موی هست چون سنجاب
لیک پاکی نیابد از دریاب.
سنائی.
تو حل خواهی شدن در آب معنی
اگر هستی یقین دریاب معنی.
عطار (از جهانگیری).
بحر است و حباب و آب دریا
آن بحر درین حباب دریاب.
شاه نعمت الله ولی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد واقع در 9 هزارگزی جنوب بجستان و 4 هزارگزی غرب راه شوسۀ عمومی بجستان به فردوس. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان قلعه حمام بخش جنت آباد شهرستان مشهد واقع در 40 هزارگزی شمال باختری صالح آباد و سر راه مالرو عمومی صالح آباد به پل خاتون. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ده مرکز بخش رزاب شهرستان سنندج. سکنۀ آن 500 تن. آب آنجا از چشمه. محصولات عمده آن غلات و لبنیات و مختصر توتون. از ادارات دولتی بخشداری، نمایندۀ دارایی، نمایندۀ بهداری، پست و تلگراف و پاسگاه انتظامی دارد. بوسیلۀ تلفن با مریوان و سنندج ارتباط دارد. راه آنجا ماشین رو است. خود بخش که آویهنک نیز نامیده میشود، بعلت اینکه قریۀ رزاب مرکز آن میباشد بنام رزاب خوانده شده است.
حدود بخش: شمال: بخش مریوان. جنوب خاور: بخش کامیاران. خاور: بخش مرکزی سنندج. باختر: دهستان اورامان لهون از بخش پاوه. شمال باختر: حدود قراء ازلی و درکی مرز ایران و عراق.
وضع کلی طبیعی: منطقۀ بخش کوهستانی قسمت جنوب و باختری آن پرشیب و صعب العبور. شعب رود خانه سیروان بنامهای مختلف در این بخش جریان دارد. و هوای نواحی کوهستانی سردسیر و سالم و هوای نواحی رودخانه پرپشه و ناسالم است. این بخش از سه دهستان بشرح زیر تشکیل شده:
1- اورامان تخت 47 آبادی 14500 تن جمعیت. 2- ژاوه رود 39 آبادی 20000 تن جمعیت. 3- کلاترزان 49 آبادی 9500 تن جمعیت. جمع: 135 آبادی 44000 تن جمعیت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ را)
دروازه بان. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب، واقع در 18هزارگزی شوسۀ سراب به اردبیل. جلگه ای، معتدل و دارای 693 تن سکنه است. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ درب. (منتهی الارب). رجوع به درب شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناودان. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). میزاب. (اقرب الموارد). لغتی است در میزاب. (از متن اللغه). آبریز. (ناظم الاطباء). رجوع به المعرب جوالیقی ص 326 سطر 4 شود، کشتی دراز. (مهذب الاسماء). کشتی دراز یا کشتی بزرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، مرازیب، ناودانی است که آب جمع شده در کشتی به وسیلۀ آن به دریا ریزد. (دکتر معین، اصطلاحات کشتی سدیدالسلطنه)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام درختی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
سردابه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
قابل درک. دریافتنی. دریابیدنی:
جنّاب و گرو بستی دی با من و کردیم
هر شرط و وفاقی که بود واجب و دریاب.
لامعی گرگانی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 10)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دستنبویه را گویند و آن میوه ای باشد کوچک و مدورو خوشبوی شبیه به خربزه. (برهان). دستنبویه. (الفاظالادویه) (اختیارات بدیعی) (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آواز طبل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 66هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 14هزارگزی جنوب خاوری راه مالرو بافت به جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
موضعی است در بایزید بشمال غربی ماکو،
{{صفت مرکّب}} در این بیت اگر تصحیفی راه نیافته باشد به معنی ارزانی و درخور و شایسته آمده است:
کنون آفرین تو (بهرام گور) شد بی گزیر
بما هرکه هستیم برنا و پیر...
بر این تخت ارزانیانست شاه
بداد و به پیروزی و دستگاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان شوریجۀ بخش سرخس شهرستان مشهد واقع در 77 هزارگزی جنوب باختری سرخس و سر راه مالرو عمومی پل خاتون به مزدوران، با 183 تن سکنه. آب آن از قنات و رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درباب
تصویر درباب
زاغ کبود از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراب
تصویر دراب
جمع درب، پارسی تازی گشته درها دروازه ها
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مرزاب: ناودان، ناو کشتی دراز، ناودان کشتی آب ریز ناودان، کشتی دراز و بزرگ، ناودانی است که آب جمع شده در کشتی بوسیله آن بدریا جمع مرازیب
فرهنگ لغت هوشیار
آوای دهل گلوله ای مرکب از عطریات که آنرا بر دست گیرند و گاه گاه بو کنند شمامه، هر میوه خوشبو، گیاهی است از تیره کدوییان دارای میوه ای کوچک و گرد و خوشبو و زرد رنگ شبیه به گرمک که خطوط سبز یا سفید دارد شمام درداب
فرهنگ لغت هوشیار
آب زیادی که محوطه وسیعی را فرا گرفته و باقیانوس راه دارد بحر. یا دریای اخضر اخضر، (تصوف) هستی وجود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزاب
تصویر مرزاب
((مِ))
ناودانی که آب جمع شده در کشتی به وسیله آن به دریا ریزد
فرهنگ فارسی معین
دستنبو، دستنبویه، شمام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درباره، درحق، درخصوص، درمورد، راجع به
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تکیه بده
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای بین نکا و بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی