جدول جو
جدول جو

معنی دردگن - جستجوی لغت در جدول جو

دردگن
(دَ گِ)
دردگین. با درد. رنجور. الم. المه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گِ)
به رنگ دود. دودی. رنگ وبوی دود گرفته. (یادداشت مؤلف) : ثوب دخن، جامۀ دودگن. (مهذب الاسماء) : و دیگر باید که کاغذ اسفید بر کنار دیگها دوساند تا قطعاً دود نکند و دودگن نگردد. (از رسالۀ کهنه در باب آداب دیگ پختن)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
مخفف دردمند که مردم افتاده و دردناک و خاکسار باشد. (برهان) (آنندراج). رجوع به دردمند شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دارای درد. دردآلود. دردناک: اًثفال، دردگین شدن شراب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دردگن. دردناک. دردمند. ضعیف شده. دردناک. بدردآورده شده. (ناظم الاطباء). الم. المه. وجع. شکع. ألیم. نصب: انسی ̍، نسی ٔ، ملک، مرد دردگین. (منتهی الارب). اکتلاء، دردگین کرده شدن از ضرب. تعص، دردگین شدن اعصاب کسی از بسیار رفتن. تکوع، دردگین شدن ساق دست. (از منتهی الارب). قام ظهره به، دردگین پشت کرد او را. (منتهی الارب). قتد، دردگین شدن شکم شتر از خوردن قتاد. قد، دردگین شدن شکم. قصر، دردگین بن گردن گشتن. (از منتهی الارب). لوی، دردگین شکم. مجرود، کسی که از خوردن ملخ شکم وی دردگین باشد. (منتهی الارب). مغل، دردگین گردیدن شکم ستور از خوردن گیاه یا خاک. (از منتهی الارب).
- چشم دردگین، مرمد. رمد. رمده. أرمد. (یادداشت مرحوم دهخدا). چشم سرخ:
قمر بسان چشم دردگین شود
سپیده دم شود چو توتیای او.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دَ شِ کَ تَ / تِ)
دردکننده. رنج آور. مورث درد و رنج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 192 هزارگزی جنوب کهنوج و سر راه مالرو میناب به انگهران. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دردگر
تصویر دردگر
نجار، چوب تراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردگن
تصویر گردگن
غبار آلود. یا گردگن موی. گرد آلوده موی. اشعث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردن
تصویر دردن
درو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
از دهات بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
بلند قد
فرهنگ گویش مازندرانی
بیمار، دردمند
فرهنگ گویش مازندرانی
برگشتن، تغییر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی