جدول جو
جدول جو

معنی دردم - جستجوی لغت در جدول جو

دردم
در حال، فی الحال، فوری، فوراً، بی درنگ
تصویری از دردم
تصویر دردم
فرهنگ فارسی عمید
دردم
(دِ دِ)
زنی که به شب آمد و رفت نماید، ناقه دردم، شتر مادۀ کلان سال، و میم آن زائد است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ویا ماده شتری که دندانهای او به ’دردر’ و ریشه آن رسیده باشد. (از منتهی الارب). و رجوع به درداء شود
لغت نامه دهخدا
دردم
(دَ دَ)
فوراً. فی الفور. درزمان. درساعت. دروقت. همان دم. حالی. بی درنگ. برفور:
نگون اندرآمد شماساس گرد
بیفتاد بر جای ودردم بمرد.
فردوسی.
برون رفتم از جامه دردم چو شیر
که ترسیدم از زجر برنا و پیر.
سعدی
لغت نامه دهخدا
دردم
فی الفور، فوراً، در ساعت
تصویری از دردم
تصویر دردم
فرهنگ لغت هوشیار
دردم
آنی، بلافاصله، فوراً، فی الفور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردم
تصویر اردم
(پسرانه)
نام سوره های بزرگ کتاب زند و پازند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از درغم
تصویر درغم
از الحان قدیم ایرانی، برای مثال چنان مستغرقم در غم که مطرب / اگر در غم سراید غم فزاید (ابوسلیک - شاعران بی دیوان - ۶)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَ مَ)
کواکب سیاره را گویند که زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد و قمر باشد. (برهان) ، آفتاب، ماه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
مخفف دردمند که مردم افتاده و دردناک و خاکسار باشد. (برهان) (آنندراج). رجوع به دردمند شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دردح
تصویر دردح
بی دندان، پیر مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردب
تصویر دردب
زن شبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردام
تصویر دردام
گوشه نشین و زاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردا
تصویر دردا
افسوس، آه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندم
تصویر دندم
گیاه سیاه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمدم
تصویر دمدم
گیاه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
آذرگون آتشفام آتش رنگ، نوعی از شقایق، بخور مریم، گل نگونساز آفتاب گردان (منظور قدما بیشتر همین گل بوده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردق
تصویر دردق
کودک، اطفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودم
تصویر دودم
دولبه، از دو سو ببرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردم
تصویر تردم
پینگی پنبه برداشتن (پینه وصله)، پارگی جامه، درازیدن پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
محل اجتماع درویشان خانقاه، اطاقی چوبی که در دهه عاشورا نزدیک مسجد یا تکیه بر پا می کردند و آنرا با شمایل ائمه و بزرگان و قالیچه ها و لوازم درویشی (تبرزین شمشاد کشکول و غیره) می آراستند و شبها از واردین پذیرایی می کردند و گاه به مشاعره می پرداختند و شخص غالب مخاطب را در حین خواندن اشعار به تدریج وادار به کندن جامه ها می کردند تا او را با یک لنگ از سردم خارج مینمودند و اشیا سردم را مالک می شد، (زور خانه) محلی سگو مانند که مشرف بر گود است و مرشد بر آن قرار گیرد و همراه ضرب ورزش را رهبری کند. یا کاسه سردم. ظرفی است برنجی که انعام و پاداش مرشد را در آن ریزند و آن روی سردم قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردر
تصویر دردر
آواره بی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردن
تصویر دردن
درو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردو
تصویر دردو
شوخ چشم بیحیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درده
تصویر درده
آنچه ته نشین شود از روغن و شراب درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درعم
تصویر درعم
بد زبان هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درهم
تصویر درهم
سکه قدیمی معادل یک قران، سکه نقره، پول قدیمی پریشان، بهم آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریم
تصویر دریم
خوش اندام خوشگوشت: پسر
فرهنگ لغت هوشیار
نمایشنامه و داستانی که موضوع آن غم انگیز و شادی بخش باشد زشت رفتار، قبیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروم
تصویر دروم
شبرو، بد رفتار زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در دم
تصویر در دم
بی درنگ هماندم در زمان فورا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردی
تصویر دردی
پارسی تازی گشته درد لرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردم
تصویر مردم
خلق، ملت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درهم
تصویر درهم
مختلف، متفرقه، مختلط، مخلوط، بی ترتیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در دم
تصویر در دم
فی الفور
فرهنگ واژه فارسی سره
بیمار، دردمند
فرهنگ گویش مازندرانی