- دردری
- دراز خایه، ددری
معنی دردری - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ستارگان درخشان
تبیره نواز
بالای در سر آستانه خانه، اطاقی که بالای در خانه ساخته شده باشند سر دری
ستارگان بزرگی که نامشان را ندانند، ستارگان درخشان
مرده ریگ: شما را بدان مردری خواسته بران گونه بر دل شد آراسته. (شا)
منسوب به هردر آنکه هرلحظه بدری روی آرد وبخانه ای رود، هرجایی، بی پایه بی اساس بی ربط: (دعوای اوسرسری بودست وسخن او هردری)
کودکی که میل دارد غالبا به کوچه و خیابان برود، زنی که گاه گاه از خانه بدر رود و با مردان بیگانه در آمیزد، شخص هرزه و بد عمل
پارسی تازی گشته درد لرد
آواره بی دندان
((دَدَ))
فرهنگ فارسی معین
کودکی که میل دارد غالباً به کوچه و خیابان رود، کنایه از زنی که گاه گاه از خانه به در رود و با مردان بیگانه درآمیزد، شخص هرزه و بدعمل
درد، آنچه از مایعات خصوصاً شراب ته نشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لای، لرد، دارتو