ده کوچکی است از دهستان سبلوئیۀ بخش زرند شهرستان کرمان. واقعدر 30هزارگزی جنوب زرند و 5هزارگزی باختر راه مالروزرند به رفسنجان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان سبلوئیۀ بخش زرند شهرستان کرمان. واقعدر 30هزارگزی جنوب زرند و 5هزارگزی باختر راه مالروزرند به رفسنجان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان، واقع در 84هزارگزی جنوب خاوری مشیز و سر راه مالرو در گنج به چهارطاق، با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان، واقع در 84هزارگزی جنوب خاوری مشیز و سر راه مالرو در گنج به چهارطاق، با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام شهری است از ختا و ختن که مشک خوب در آنجا میشود و نوعی از جامۀ ابریشمی هم از آنجا آورند، و بجای زای هوز رای قرشت هم گفته اند که بر وزن شبگیر باشد. (برهان قاطع). شهری است در ترکستان که مشک تندبوی دارد و جامۀ ابریشمی نفیسی در آن ببافند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). لسترنج در سرزمینهای خلافت شرقی آورده: ناحیۀ بزرگ کوهستانی در سمت خاور و جنوب غرجستان معروف بود به غورو غورستان و از هرات تا بامیان و حدود کابل و غزنه امتداد داشت که عبارت از منطقۀ جنوب رود خانه هرات باشد. جغرافی نویسان قرون وسطی به این مطلب اشاره کرده اند که رودهای بزرگ مثل هریرود و هیرمند و خواش و فراه (که بدریاچۀ زره میریزد) از این ناحیه سرچشمه می گیرند و از حدود غرجستان نیز رود مرغاب برمیخیزد. از جغرافیای این منطقۀ وسیع کوهستانی متأسفانه شرحی بما نرسیده است و محل شهرها و قلعه های آنجا که در تواریخ ذکر گردیده است معین نیست. در قرن چهارم هجری بگفتۀ ابن حوقل غور بلاد کفر بود گو اینکه جماعتی ازمسلمین نیز در آنجا میزیستند. دره های آنجا معمور بود و چشمه ها و نهرها و باغهای بسیار داشت و به داشتن معادن نقره و طلا معروف بود و اکثر این معادن در ناحیۀ بامیان و پنجهیر قرار داشت و غنی ترین آنها در محلی موسوم به خرخیز واقع بود. پس از زوال دولت سلطان محمود غزنوی امراء غور که سابقاً از اعوان و یاران وی بودند استقلال یافتند و قلعۀ فیروزکوه را مرکز فرمانروایی خود قرار دادند. فیروزکوه قلعۀ بزرگی بود درکوهستان ولی امروز محل آن معلوم نیست. (از سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه فارسی ص 433) : سخن اندر ناحیت خرخیز، مشرق وی ناحیت چین است و دریای اقیانوس مشرقی و جنوب وی حدود تغزغز است و بعضی از خلخ و مغرب وی از حدود کمیاک است از ویرانی شمال... که آنجا مردم نتوانند بود از سختی سرما و این ناحیت مشک بسیار افتد و موهای بسیار و چوب خدنگ و چوب خلج و دستۀ کارد و ختو خیزد و ملک ایشان را خرخیز خاقان خوانند و این مردمانند که طبع ددگان دارند و درشت صورتند وکم موی و بیدادکار و کم رحمت و مبارز و جنگ کن و ایشان را با همه قومی که از گرداگرد ایشانست جنگ است و دشمنی است و خواستۀ ایشان از جهازهای خرخیز است و گوسپند و گاو و اسب، و میگردند بر آب و گیا و هوا و مرغزار، ایشان آتش را بزرگ دارند و مرده را بسوزند و خداوندان خیمه و خرگاهند و شکار کنند و نخجیر زنند... کمجکث (شهری است) که خرخیز خاقان آنجا نشیند و هیچ نوع را از خرخیز ده ها و شهرها نیست البته و همه خرگاه است الا آنجا که نشست خاقان است. (حدود العالم). زده یاقوت رمانی بصحراها بخرمنها فشانده مشک خرخیزی ببستانها به زنبرها. منوچهری (دیوان ص 2). بینی این باد که گویی دم یارستی یاش مر تبّت و خرخیز گذارستی. ناصرخسرو. نه در پرّ و منقار رنگین سرشته چو گل مشک خرخیز و تاتار دارد. ناصرخسرو. کی شناسد قیمت و مقدار دربی معرفت کی شناسدقدر مشک آهوی خرخیز ختن ؟ سنائی. چابکان ختا و خرخیزی آب آتش ببرده از تیزی. سنائی. خانه گویی ز عطر خرخیز است دشت گویی ز حسن بستانست. مسعودسعد. سکندر ز چین رای خرخیز کرد در خواب را تنگ دهلیز کرد. نظامی. ز خرخیز و از چاچ و از کاشغر بسی پهلوان خواند زرین کمر. نظامی. ، قسمتی از تاتار صحراگرد که در ترکستان متفرقند و در نواحی سرحدی چین و روس، و سه طایفه میباشند: بزرگ، در مشرق ترکستان روس در حوالی دریاچۀ بالشاش و اراضی سمی پلاتینسک در شمال شرقی و حاوی هفتادهزار چادر که سیصد و شصت هزار نفر جمعیت ایشانست. میانه، در اطراف رودهای چویی، تورگایی، ابرتیش و بالخاش صاحب شصت وپنج هزار چادر ودویست وشصت ودوهزار نفر جمعیت. خرد، میان تورگایی و ولگا صاحب شانزده هزار چادر و شصت وپنج هزار نفر جمعیت. تسلط روسها به این طوائف از 1854 میلادی آغاز میشود و این مردمان همگی مسلمانند. عمده شغل آنان تا قبل از رژیم کمونیستی پرورش اسب و گوسفند بوده و طائفۀ خرد در تحت حکومت اورنبورگ و دو قبیلۀ دیگر تحت حکومت سیبری غربی اداره می شده اند. (یادداشت بخط مؤلف)
نام شهری است از ختا و ختن که مشک خوب در آنجا میشود و نوعی از جامۀ ابریشمی هم از آنجا آورند، و بجای زای هوز رای قرشت هم گفته اند که بر وزن شبگیر باشد. (برهان قاطع). شهری است در ترکستان که مشک تندبوی دارد و جامۀ ابریشمی نفیسی در آن ببافند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). لسترنج در سرزمینهای خلافت شرقی آورده: ناحیۀ بزرگ کوهستانی در سمت خاور و جنوب غرجستان معروف بود به غورو غورستان و از هرات تا بامیان و حدود کابل و غزنه امتداد داشت که عبارت از منطقۀ جنوب رود خانه هرات باشد. جغرافی نویسان قرون وسطی به این مطلب اشاره کرده اند که رودهای بزرگ مثل هریرود و هیرمند و خواش و فراه (که بدریاچۀ زره میریزد) از این ناحیه سرچشمه می گیرند و از حدود غرجستان نیز رود مرغاب برمیخیزد. از جغرافیای این منطقۀ وسیع کوهستانی متأسفانه شرحی بما نرسیده است و محل شهرها و قلعه های آنجا که در تواریخ ذکر گردیده است معین نیست. در قرن چهارم هجری بگفتۀ ابن حوقل غور بلاد کفر بود گو اینکه جماعتی ازمسلمین نیز در آنجا میزیستند. دره های آنجا معمور بود و چشمه ها و نهرها و باغهای بسیار داشت و به داشتن معادن نقره و طلا معروف بود و اکثر این معادن در ناحیۀ بامیان و پنجهیر قرار داشت و غنی ترین آنها در محلی موسوم به خرخیز واقع بود. پس از زوال دولت سلطان محمود غزنوی امراء غور که سابقاً از اعوان و یاران وی بودند استقلال یافتند و قلعۀ فیروزکوه را مرکز فرمانروایی خود قرار دادند. فیروزکوه قلعۀ بزرگی بود درکوهستان ولی امروز محل آن معلوم نیست. (از سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه فارسی ص 433) : سخن اندر ناحیت خرخیز، مشرق وی ناحیت چین است و دریای اقیانوس مشرقی و جنوب وی حدود تغزغز است و بعضی از خلخ و مغرب وی از حدود کمیاک است از ویرانی شمال... که آنجا مردم نتوانند بود از سختی سرما و این ناحیت مشک بسیار افتد و موهای بسیار و چوب خدنگ و چوب خلج و دستۀ کارد و ختو خیزد و ملک ایشان را خرخیز خاقان خوانند و این مردمانند که طبع ددگان دارند و درشت صورتند وکم موی و بیدادکار و کم رحمت و مبارز و جنگ کن و ایشان را با همه قومی که از گرداگرد ایشانست جنگ است و دشمنی است و خواستۀ ایشان از جهازهای خرخیز است و گوسپند و گاو و اسب، و میگردند بر آب و گیا و هوا و مرغزار، ایشان آتش را بزرگ دارند و مرده را بسوزند و خداوندان خیمه و خرگاهند و شکار کنند و نخجیر زنند... کمجکث (شهری است) که خرخیز خاقان آنجا نشیند و هیچ نوع را از خرخیز ده ها و شهرها نیست البته و همه خرگاه است الا آنجا که نشست خاقان است. (حدود العالم). زده یاقوت رمانی بصحراها بخرمنها فشانده مشک خرخیزی ببستانها به زنبرها. منوچهری (دیوان ص 2). بینی این باد که گویی دم یارستی یاش مر تبّت و خرخیز گذارستی. ناصرخسرو. نه در پرّ و منقار رنگین سرشته چو گل مشک خرخیز و تاتار دارد. ناصرخسرو. کی شناسد قیمت و مقدار دربی معرفت کی شناسدقدر مشک آهوی خرخیز ختن ؟ سنائی. چابکان ختا و خرخیزی آب آتش ببرده از تیزی. سنائی. خانه گویی ز عطر خرخیز است دشت گویی ز حسن بستانست. مسعودسعد. سکندر ز چین رای خرخیز کرد در خواب را تنگ دهلیز کرد. نظامی. ز خرخیز و از چاچ و از کاشغر بسی پهلوان خواند زرین کمر. نظامی. ، قسمتی از تاتار صحراگرد که در ترکستان متفرقند و در نواحی سرحدی چین و روس، و سه طایفه میباشند: بزرگ، در مشرق ترکستان روس در حوالی دریاچۀ بالشاش و اراضی سمی پلاتینسک در شمال شرقی و حاوی هفتادهزار چادر که سیصد و شصت هزار نفر جمعیت ایشانست. میانه، در اطراف رودهای چویی، تورگایی، ابرتیش و بالخاش صاحب شصت وپنج هزار چادر ودویست وشصت ودوهزار نفر جمعیت. خرد، میان تورگایی و ولگا صاحب شانزده هزار چادر و شصت وپنج هزار نفر جمعیت. تسلط روسها به این طوائف از 1854 میلادی آغاز میشود و این مردمان همگی مسلمانند. عمده شغل آنان تا قبل از رژیم کمونیستی پرورش اسب و گوسفند بوده و طائفۀ خرد در تحت حکومت اورنبورگ و دو قبیلۀ دیگر تحت حکومت سیبری غربی اداره می شده اند. (یادداشت بخط مؤلف)
زمینی که پرمنافع و سودانگیز و برومند باشد. (آنندراج). هر زمینی که سود بسیار از آن بردارند. اراضی زرخیز. مملکتی زرخیز. پرحاصل و پربرکت. که از آن ثروت و مال فراوان بدست آید، زمینهایی که دارای کان زر بوده، هر چیز که ثمر و حاصل آن زر باشد، توانگر و مالدار. (ناظم الاطباء)
زمینی که پرمنافع و سودانگیز و برومند باشد. (آنندراج). هر زمینی که سود بسیار از آن بردارند. اراضی زرخیز. مملکتی زرخیز. پرحاصل و پربرکت. که از آن ثروت و مال فراوان بدست آید، زمینهایی که دارای کان زر بوده، هر چیز که ثمر و حاصل آن زر باشد، توانگر و مالدار. (ناظم الاطباء)
که دیر از خواب برخیزد، مقابل زودخیز: اشیاخ اثاوله، پیران دیرخیز سست رو، (منتهی الارب)، که دیر از جای خود بلند شود: دید هر کز خواب غفلت دیرخیزی کرد زود تیغ خون آلود بر بالین چوتیغ آفتاب، سوزنی، تبقمت الغنم، دیرخیز و گرانبار گردید گوسپند از باربچه های شکم، (منتهی الارب)
که دیر از خواب برخیزد، مقابل زودخیز: اشیاخ اثاوله، پیران دیرخیز سست رو، (منتهی الارب)، که دیر از جای خود بلند شود: دید هر کز خواب غفلت دیرخیزی کرد زود تیغ خون آلود بر بالین چوتیغ آفتاب، سوزنی، تبقمت الغنم، دیرخیز و گرانبار گردید گوسپند از باربچه های شکم، (منتهی الارب)