حکایت آواز خوردن چیزی سخت بر چیزی دیگر. - درق درق، حکایت آواز خوردن دو چیز سخت با فاصله به هم. - درق درق، حکایت آواز خوردن دو چیز سخت پیاپی به هم. - درق و درق، درق و دروق. - درق ّ و دروق، اسم صوت است و برای نمودن شدت کوفتن دو چیز بریکدیگر بکار آید. (از فرهنگ لغات عامیانه). - درقی، حکایت افتادن یا کوفته شدن ناگهانی چیزی بر چیزی یا منفجر شدن چیزی است. اسم صوت است که برای نشان دادن صدای افتادن چیزی بر زمین یا ترکیدن چیزی یا کوفتن چیزی به چیز دیگر گفته می شود. (فرهنگ لغات عامیانه)
حکایت آوازِ خوردن چیزی سخت بر چیزی دیگر. - دَرْق دَرْق، حکایت آواز خوردن دو چیز سخت با فاصله به هم. - دَرَق دَرَق، حکایت آواز خوردن دو چیز سخت پیاپی به هم. - دَرَق و دَرَق، درق و دروق. - دَرَق ّ و دُروق، اسم صوت است و برای نمودن شدت کوفتن دو چیز بریکدیگر بکار آید. (از فرهنگ لغات عامیانه). - درقی، حکایت افتادن یا کوفته شدن ناگهانی چیزی بر چیزی یا منفجر شدن چیزی است. اسم صوت است که برای نشان دادن صدای افتادن چیزی بر زمین یا ترکیدن چیزی یا کوفتن چیزی به چیز دیگر گفته می شود. (فرهنگ لغات عامیانه)
جمع واژۀ درقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به درقه شود، سپر که از زخم تیغ حفاظت کند. (غیاث) (آنندراج). سپر. اسپر، و فرق آن با جحف و ترس این است که درق و جحف که از پوست است چوب نیز در درون دارد و ترس اعم است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درقه شود: چو پشت قنفذ گشته تنوره ش از پیکان هزار میخ شده درقش از بسی سوفال. زینبی. گشته از تیر خدنگ اندر کف مردان به جنگ درق ها چون کاغذ آماج سلطان پر ثقب. فرخی. جمله را ادب سلاح و مردی (بیاموختم) از تیر انداختن و نیزه داشتن و درق و شمشیر و قاروره افکندن. (مجمل التواریخ والقصص). درق جز با جبان مسلّم نیست تیغ را جز شجاع محرم نیست. سنائی. زبرجد به خروار و مینا به من درق های زر درعهای سفن. نظامی تا به سوفار در زمین شد غرق پیش تیری چنان چه درع و چه درق. نظامی. ترنگاترنگ درخشنده تیغ همه درقها را برآورده میغ. نظامی
جَمعِ واژۀ دَرَقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به درقه شود، سپر که از زخم تیغ حفاظت کند. (غیاث) (آنندراج). سپر. اسپر، و فرق آن با جحف و تُرس این است که درق و جحف که از پوست است چوب نیز در درون دارد و تُرس اعم است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درقه شود: چو پشت قنفذ گشته تنوره ش از پیکان هزار میخ شده درقش از بسی سوفال. زینبی. گشته از تیر خدنگ اندر کف مردان به جنگ درق ها چون کاغذ آماج سلطان پر ثقب. فرخی. جمله را ادب سلاح و مردی (بیاموختم) از تیر انداختن و نیزه داشتن و درق و شمشیر و قاروره افکندن. (مجمل التواریخ والقصص). درق جز با جبان مسلّم نیست تیغ را جز شجاع محرم نیست. سنائی. زبرجد به خروار و مینا به من درق های زر درعهای سفن. نظامی تا به سوفار در زمین شد غرق پیش تیری چنان چه درع و چه درق. نظامی. ترنگاترنگ درخشنده تیغ همه درقها را برآورده میغ. نظامی
راندن و دور گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب). دور کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، انداختن زهدان آب منی را و قبول نکردن. و یقال ایضاً: قبح اﷲ اماً دحقت به ولدته، کوتاه شدن دست کسی از چیزی. (منتهی الارب) ، التفات نکردن مردم به کسی، برآمدن زهدان ناقه بعد از زائیدن. (منتهی الارب)
راندن و دور گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب). دور کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، انداختن زهدان آب منی را و قبول نکردن. و یقال ایضاً: قبح اﷲ اماً دحقت به ولدته، کوتاه شدن دست کسی از چیزی. (منتهی الارب) ، التفات نکردن مردم به کسی، برآمدن زهدان ناقه بعد از زائیدن. (منتهی الارب)
دهی است از دهستان طبس مسینا بخش در میان شهرستان بیرجند، واقع در 120هزارگزی جنوب خاوری در میان و آخرین حد راه اتومبیل رو از بیرجند، با 1484 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است. و معدن سنگ مرمر دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان طبس مسینا بخش در میان شهرستان بیرجند، واقع در 120هزارگزی جنوب خاوری در میان و آخرین حد راه اتومبیل رو از بیرجند، با 1484 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است. و معدن سنگ مرمر دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
تریاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یکی آن دراقه است. (از اقرب الموارد) ، می. (منتهی الارب). خمر، درختی است میوه دار و میوۀ آن. (از اقرب الموارد). شفتالو. هلو (معمول در سوریه). (یادداشت مرحوم دهخدا)
تریاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یکی آن دراقه است. (از اقرب الموارد) ، می. (منتهی الارب). خمر، درختی است میوه دار و میوۀ آن. (از اقرب الموارد). شفتالو. هلو (معمول در سوریه). (یادداشت مرحوم دهخدا)