- درح
- راندن پیر شدن
معنی درح - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فی الواقع، براستی و درستی
در شمار نیاوردن نادیده گرفتن
به زنی گرفتن، به زنی دادن
به زنی گرفتن، به زنی دادن
با هم در درنگ (تاریخ فلسفه محمود هومن)
در زای
فی الحال، فی الوقت، اندر زمان، هماندم، همانساعت
کوته بالا
به راستی
فی الحال، همان ساعت، همان دم، همان لحظه
محنت
فراخپای هموار پای کسی که پایش گودی نداشته باشد پهن پا در پرندگان
عمل قطع کردن ساقه های گندم یا چیدن ساقه های جو و دیگر جبوبات
چرک، ریم
دری درخشنده ها (مانند در) دراز. طولانی طویل کشیده مقابل کوتاه
آنچه در آن نوشته شود، نامه، نوشته
در بزرگ، دروازه دروازه ها دروازه ها
روشن و درخشان زبان فارسی رسمی معمول امروز
راه میان دو کوه، زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه
درهم دراخما: یونانی در پهلوی دیرم زوزن جوجر همرس دندان سودگی، هموار شدن واحد سکه نقره (وزن و بهای آن در عصرهای مختلف متفاوت بوده است)، واحد وزن معاذل شش دانگ (هر دانگ دو قیراط)
ته دوزخ، ته دریا دریافتن، بجا آوردن و فهم دریافتن دریافت اشکوب دوزخ تک دوزخ (واژه درک و دزک برابر با دستارچه پارسی است) در یافتن اندر یافتن پی بردن در رسیدن، در یافت اندر یافت. نهایت گودی چیزی مانند ته دریا و غیره، ته دوزخ ته جهنم. یا درک رسفل پایه زیرین، ته دوزخ. یا به درک بجهنم در دوزخ (بهنگام عدم رضایت و ناخشنودی از امری و خبری گویند) یا به درک رفتن (واصل شدن) بجهنم فرو رفتن مردن (دشنام است)
جمع درقه، سپرها گاو سپرها سخت سپری که از پوست گاو یا گاومیش یا کرگدن سازند گاو سپر جمع درق
پناه، سایه، سوی زی
زره پوست کندن پوست بر گرفتن از گوسپند جامه جنگی که از حلقه های آهنی سازند زره جمع دروع
بچه موش، بچه گربه، بچه خرگوش، بچه خار پشت
نوعی خیار باریک و دراز
چیزی که معلم به شاگرد می آموزاند خواه از روی کتاب و یا از خارج کتاب باشد، خواندن کتاب
دوختن جامه بصورتی که بی نهایت بهم نزدیک و چسبیده باشد، شکاف دوخته باشند
جمع در، مرواریدها، مهایک ها بلورها جمع در درها مرواریدها. یا درر دراری مرواریدهای درخشان
بی دندان، پیر مرد
جرم ته ظرف شراب الم، تالم، رنج تن و روح و دل
نیک رو نیک رونده اسپ، جمع دلوح، ابرهای زایا