جدول جو
جدول جو

معنی درجستی - جستجوی لغت در جدول جو

درجستی
(دَ جَ)
ده کوچکی است از دهستان قهستان بخش مرکزی شهرستان سیرجان، واقع در 4هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد و سر راه شوسۀکرمان به سیرجان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درستی
تصویر درستی
(دخترانه)
نام دختر انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از درستی
تصویر درستی
درست بودن، درستکاری
فرهنگ فارسی عمید
(پَ جَ / جِ اَ شُ دَ)
جستن. پریدن. ناگهان و به سرعت سوی چیزی یا کسی رفتن: درجست (سگ) و راسوی را بکشت. (سندبادنامه ص 202). ایشان را درجستند هفت هشت تن و امیر را بگرفتند و بربودند و به کشتی دیگر رسانیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 516). رجوع به جستن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ)
راستی. (آنندراج). صدق. صحت. حقیقت. واقع:
درشت است پاسخ ولیکن درست
درستی درشتی نماید نخست.
ابوشکور.
که میراث بود از شه کیقباد
درستی بدان بد کیان را نژاد.
فردوسی.
تا نباشد به درستی چو یقین هیچ گمان
تا نباشد بحقیقت چو عیان هیچ خبر.
فرخی.
نه پنهان بر درستیش آشکار است
اثرهائی کز ایشان یادگار است.
نظامی.
هر آنکست که ببیند روا بود که بگوید
که من بهشت بدیدم براستی و درستی.
سعدی.
، تصحیح. (آنندراج).
- بدرستی، یقیناً. حتماً. بیقین. بیشک:
گر باده از این خم بود و مطرب از این کوی
ما توبه بخواهیم شکستن بدرستی.
سعدی.
- درستی خواستن، خبر صحیح طلبیدن:
درستی خواست از پیران آن دیر
که بودند آگه از چرخ کهن سیر.
نظامی.
- درستی دادن از چیزی، اطلاع صحیح دادن. به صحت آگهی دادن. مطلع کردن از روی حقیقت. خبر راست و حقیقی دادن:
تن شیرین گرفت از رنج سستی
کزآن صورت ندادش کس درستی.
نظامی.
حدیث چشمه و سر شستن ماه
درستی داد قولش را بر شاه.
نظامی.
- درستی داشتن، صحیح بودن. راست بودن:
نیارد در قبولش عقل سستی
که پیش عاقلان دارد درستی.
نظامی.
- درستی گفتار، صدق سخن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- درستی یافتن، مطمئن شدن. یقین کردن:
یافت درستی که من توبه نخواهم شکست
کرد چو صبح نخست روی نهان در نقاب.
خاقانی.
، صحت. تندرستی. مقابل بیماری. سالمی. سلامت. سلامت مزاج. صحت تن. اندمال. التیام. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
درستی و هم دردمندی بود
گهی خوشی و گه نژندی بود.
فردوسی.
به عز اندر بماناد آن خداوند
تنش را با درستی باد پیوند.
(ویس و رامین).
سفر گر خوش نباشد با درستی
بگو تا چون رود با درد و سستی.
(ویس و رامین).
پس حاجت به آب بیشتر بود، که به دیگر چیزها، که نه به درستی از او بگزیرد و نه به بیماری. (الابنیه عن حقائق الادویه).
کند کوژ پشتت رخ سرخ زرد
جوانیت پیری درستیت درد.
اسدی.
گرش ابر تیره ز دیده به اشک
بشوید درستی گرد بی پزشک.
اسدی.
الحبط، بماندن نشان ریش پس از درستی. (تاج المصادر بیهقی) (ازمنتهی الارب).
- در درستی آمدن، روی به صحت نهادن. رو به بهبود نهادن.
، صورت طبیعی و استواری یافتن:
چونکه مالنده بدو گستاخ شد
در درستی آمد و درواخ شد.
رودکی (ازصحاح الفرس).
، پاکی و صاف بودن (هوا). سالم بودن: همدان شهری است که در عراق و خراسان متفقند که به درستی هوای آن شهر نیست. (مجمل التواریخ والقصص). انصاف در آنست که در همدان اگر امن باشد هیچ شهری در اسلام مقابل آن نباشد از فراخی نعمت و درستی هوا و آب و غریب دوستی و درویش داری. (مجمل التواریخ والقصص) ، امانت. درستکاری. صحت عمل. عدم خیانت. دیانت. استواری. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، اجداد، جد، درستی در کار. (منتهی الارب). سداد، سدد، درستی و راستی درکردار و گفتار. (منتهی الارب) ، تمامیت. تمامی. سلامت. ناشکستگی. صحت. کمال. (یادداشت مرحوم دهخدا). جبر. (منتهی الارب) :
درستی گرچه دارد کار و باری
شکسته بسته نیز آید بکاری.
نظامی.
عاشق آن شد که خستگی دارد
بدرستی شکستگی دارد.
نظامی.
، بی عیبی، چون: درستی وزن و سنگ، کم نبودن آن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، حقیقت. شایستگی. لیاقت، انتظام. ترتیب. نظم، اصلاح، هیبت. سنگینی. وقار. (ناظم الاطباء) ، نیکی در همه خلقها. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ / دُ سِ)
درشتی. نام دختر انوشیروان است که در حبالۀ بهرام بود. (برهان) (آنندراج). و آن مرکب از در و ستی است. (از شرح احوال رودکی ص 1105). این نام مأخوذ از هفت پیکر نظامی است، و اگر برساختۀ نظامی نباشد مصحف واستی (= واشتی) ، ملکه و زوجه خشایارشا باشد و نیز ممکن است کلمه آستین باشد مخفف آستینا که نام زوجه شاپور دوم بود و در اینجا زوجه بهرام پنجم دانسته شده است. (از حاشیۀ معین بر برهان) :
دخت کسری ز نسل کیکاووس
درستی نام و خوب چون طاووس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از درجستن
تصویر درجستن
جستن، پریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درستی
تصویر درستی
صدق، صحت، حقیقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درستی
تصویر درستی
((دُ رُ))
درستکاری، تندرستی، سلامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از براستی
تصویر براستی
در حقیقت، صادقانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درستی
تصویر درستی
صحت
فرهنگ واژه فارسی سره
پاکی، حقیقت، صحت، صحت عمل، صدق، صواب
متضاد: نادرستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از درستی
تصویر درستی
صحّةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از درستی
تصویر درستی
Accurateness, Correctness, Integrity, Righteousness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درستی
تصویر درستی
exactitude, intégrité, (FR) justice
دیکشنری فارسی به فرانسوی
همگی، درستی، راست کرداری
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از درستی
تصویر درستی
정확성 , 진실성 , 정의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از درستی
تصویر درستی
درستگی , دیانت , راستبازی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از درستی
تصویر درستی
সঠিকতা , সঠিকতা , সততা , ধর্মনিষ্ঠা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از درستی
تصویر درستی
ความแม่นยำ , ความถูกต้อง , ความซื่อสัตย์ , ความชอบธรรม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از درستی
تصویر درستی
usahihi, uadilifu, (SW) uadilifu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از درستی
تصویر درستی
kesinlik, doğruluk, dürüstlük, (TR) doğruluk
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از درستی
تصویر درستی
Genauigkeit, Richtigkeit, Integrität, (DE) Rechtschaffenheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درستی
تصویر درستی
точність , правильність , цілісність , праведність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درستی
تصویر درستی
דיוק , דיוק , יֹשֶׁר , צדק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از درستی
تصویر درستی
सटीकता , शुद्धता , सत्यनिष्ठा , धर्म
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از درستی
تصویر درستی
ketepatan, kebenaran, integritas, (ID) kebenaran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از درستی
تصویر درستی
nauwkeurigheid, juistheid, integriteit, (NL) rechtschapenheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از درستی
تصویر درستی
точность , правильность , честность , праведность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درستی
تصویر درستی
exactitud, corrección, integridad, (ES) rectitud
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از درستی
تصویر درستی
esattezza, correttezza, integrità, (IT) rettitudine
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درستی
تصویر درستی
exatidão, correção, integridade, (PT) retidão
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درستی
تصویر درستی
准确性 , 正确性 , 完整性 , 正义
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از درستی
تصویر درستی
dokładność, poprawność, integralność, (PL) sprawiedliwość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درستی
تصویر درستی
正確さ , 正確 , 誠実さ , 正義
دیکشنری فارسی به ژاپنی