جدول جو
جدول جو

معنی درازنویسی - جستجوی لغت در جدول جو

درازنویسی
(دِ نِ)
عمل دراز نوشتن. (از فرهنگ لغات عامیانه). و رجوع به درازنویس و دراز نوشتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ دَ / دِ)
درازنویسنده. منشی. طومارنویس. کسی که روی کاغذهای دراز طوماروار چیز می نویسد. (فرهنگ لغات عامیانه) ، نام مستهزآنه که متجددین علوم مالیه به مستوفیان و سیاق دانان می دادند. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دراز نوشتن و درازنویسی شود
لغت نامه دهخدا
(دِ نَفَ)
حالت درازنفس. درازنفس بودن. رجوع به درازنفس شود، کنایه از پرگویی یعنی کلام را طویل کردن و بسیار گفتن. (غیاث). زیاده گویی. (آنندراج). روده درازی. پرچانگی. وراجی:
درازنفسی از حد گذشت می کوشم
در اختتام دعا و در اختصار بیان.
سنجر کاشی (آنندراج).
- درازنفسی کردن، پرچانگی کردن. پرگویی کردن. وراجی کردن. زنخ زدن: هرف، فزونی و درازنفسی کردن در مدح و ثنا. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازنویسی
تصویر بازنویسی
((نِ))
دوباره نوشتن، از نو تحریر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازنویسی
تصویر بازنویسی
اصلاحیه
فرهنگ واژه فارسی سره