جدول جو
جدول جو

معنی دراززبانی - جستجوی لغت در جدول جو

دراززبانی
(دِ زَ)
دراززبان بودن. حالت و کیفیت دراززبان، سخن آرایی و فصاحت، عربده و غوغا. (ناظم الاطباء). گستاخی درگفتار: شاپور آن دختر به شهر آورد و جامه های نیکو او را درپوشانید... پس یک روز دختر دراززبانی می کرد. شاپور گفت: چرا چنین همی گویی ندانی که شبان زادگان بر پادشاهان دراززبانی نکنند. (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دِ زَ)
زبان دراز. آنکه زبانی دراز و طویل دارد، سخن آرا و نطاق. (ناظم الاطباء) ، آنکه به صراحت هرچه خواهد بگوید و از کس نهراسد. گستاخ در گفتار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اگر خواهی دراززبان باشی کوتاه دست باش. (منسوب به انوشروان از قابوسنامه) ، معربد و شورانگیز. (ناظم الاطباء) : سلیطه، زن دراززبان. (از مهذب الاسماء) (زمخشری). سلطانه، سلطانه و سلقه، زن دراززبان. سلعف و سلعفه و سلفع و سلفعه، زن دراززبان بی باک شوخ روی. (منتهی الارب). سلاطه، دراززبان گردیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
که بینی دراز دارد. أخطم، أشم و سلعام، درازبینی فراخ حلق کلان شکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا