جدول جو
جدول جو

معنی دراز - جستجوی لغت در جدول جو

دراز
بلند، کشیده
دراز کشیدن: به پشت روی زمین خوابیدن و پاها را درازکردن، خوابیدن بر روی زمین یا بستر برای استراحت
تصویری از دراز
تصویر دراز
فرهنگ فارسی عمید
دراز(دِ)
بزرگترین جزایر دریای فارس در میانۀ جنوب و مغرب بندرعباس، به مسافت پنج فرسخ کمتر است. درازای آن از قریۀ قشم تا قریۀ باسعیدو، از بیست ویک فرسخ بیشتر، پهنای آن در بعضی جاها نزدیک به هفت فرسخ باشد. کشت و زرع و نخلستان این جزیره، دیمی است. گذران اهالی آن از آب انبارهای بارانی است. قلیل زراعتی از آب چاه دارند. چند قلعۀ شاه عباسی و قریه در این جزیره افتاده است، مانند: قریۀ باسعیدو، بند حاجی علی، پی پشت و تول، تولا، درکو، درکهان، دیرستان، رام کان، زیرنگ، زینبی، سوزا، سهیلی، قشم، گربه دان، کنار سیاه، کوردان، کورسیاه، گیسو وگوی، لافت، ماه فون و هکر. (فارسنامۀ ناصری ص 315)
لغت نامه دهخدا
دراز
طویل طولانی، طولی شکل
تصویری از دراز
تصویر دراز
فرهنگ لغت هوشیار
دراز((دِ))
طولانی، طویل، کشیده
تصویری از دراز
تصویر دراز
فرهنگ فارسی معین
دراز
بلندقامت، بلند، دیلاق، سروقامت، طویل، طولانی، متمادی، مدید، کشیده، ممتد
متضاد: کوتاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دراز
طويلٌ
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به عربی
دراز
Lanky, Lengthy
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دراز
dégingandé, long
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دراز
瘦长的 , 冗长的
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به چینی
دراز
লম্বা-প্যাংলা , দীর্ঘ
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به بنگالی
دراز
долговязый , длительный
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به روسی
دراز
schlaksig, langwierig
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به آلمانی
دراز
довготелий , довгий
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دراز
wysoki i chudy, długi
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به لهستانی
دراز
ผอมสูง , ยาวนาน
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به تایلندی
دراز
لمبا پتلا , طویل
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به اردو
دراز
magricela, longo
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دراز
mwembamba mrefu, ndefu
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دراز
uzun boylu ve zayıf, uzun
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دراز
키 크고 마른 , 길고 지루한
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به کره ای
دراز
גבוה ורזה , ארוך
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به عبری
دراز
लंबा-पतला , लंबा
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به هندی
دراز
jangkung, panjang
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دراز
slungelig, langdurig
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به هلندی
دراز
larguirucho, extenso
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دراز
allampanato, lungo
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دراز
ひょろ長い , 長い
تصویری از دراز
تصویر دراز
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درازا
تصویر درازا
درازی، کشیدگی، طول
فرهنگ فارسی عمید
(دِ زی ی)
نام تیره ای از شعبه جبارۀ ایل عرب، ازایلات خمسۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
طول. (دانشنامۀ علائی ص 74). درازنا. درازی. کشیدگی. امتداد. مقابل پهنا. خلاف پهنا. بلخ. درازنای. (انجمن آرا). به معنی درازی است چنانکه فراخا به معنی فراخی. (آنندراج). یکی از بعدهای سه گانه است و دو بعد دیگر پهنا و ژرفاست یا عرض و عمق. درازترین بعد هر سطح در مقابل عرض یا پهنا که کوتاهترین بعد آن است: درازای مزگت خانه خدای عزوجل سیصدوهفتاد ارش است. (حدود العالم). خانه مکه را بیست وچهار ارش و نیم درازاست. (حدود العالم). و درازای وی (ناحیت شکی) مقدار هفتاد فرسنگ است. (حدود العالم). دندانقان شهرکیست اندر حصاری مقدار پانصد گام درازای او. (حدود العالم). و این ناحیت (مجفری) مقدار صدوپنجاه فرسنگ درازای اوست اندر صد فرسنگ پهنای. (حدود العالم).
درازا و پهنای آن ده کمند
بگرد اندرش طاقهای بلند.
فردوسی.
سوی درازا یک ماه راه ویران بود
رهی به صعبی و زشتی در آن دیارسمر.
فرخی.
یکی شهر بودش دلارام و خوش
درازا و پهناش فرسنگ شش.
اسدی.
بعدها سه گونه اند یکی درازا و دیگر پهنا، سه دیگر ژرفا. (التفهیم). عادت مردمان چنان رفته است که درازترین بعدی را طول نام کنند، ای درازا. (التفیهم) :
ز هر اوستادی یکی خانه خواست
درازا و پهناش صد گام راست.
شمسی (یوسف و زلیخا).
چون خط دراز است بی فراخا
خطی که درازاش بیکرانست.
ناصرخسرو.
درازا صدوبیست گز. (مجمل التواریخ و القصص). قد قلم به درازا سه مشت باید، دو مشت میانه و یک مشت سر قلم. (نوروزنامه).
بداند زمین را که پست و بلند
درازاش چندست و پهناش چند.
نظامی.
تلم، شکاف در زمین به درازا. (منتهی الارب). قدّ، به درازا بریدن و درانیدن. (دهار)، بلندی. بالا. ارتفاع:
بادام به از بید و سپیدار به بار است
هرچند فزون کرد سپیدار درازا.
ناصرخسرو.
، در تداول، گاه به معنی پهنا آید، چنانکه دیواری پنج ذرع پهنا و دوذرع درازا. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به پهنا در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از درازا
تصویر درازا
طول، کشیدگی، مقابل پهنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درازی
تصویر درازی
درازا طول مقابل پهنی پهنایی عرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درازی
تصویر درازی
درازا، طول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درازا
تصویر درازا
درازی، کشیدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درازا
تصویر درازا
طول ، قد
فرهنگ واژه فارسی سره