طایفه ای از ایلات کرد ایران که در قشلاق گاورود، و ییلاق کانی گلزار سکونت دارند و در گروس و کلیائی نیز قسمتی ازاین ایل ساکن هستند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 59)
طایفه ای از ایلات کرد ایران که در قشلاق گاورود، و ییلاق کانی گلزار سکونت دارند و در گروس و کلیائی نیز قسمتی ازاین ایل ساکن هستند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 59)
جمع واژۀ دری. (ترجمان القرآن جرجانی) (منتهی الارب). ستارگان روشن و بزرگ و این جمع دری است به معنی ستارۀ روشن. (غیاث). جمع دری که کوکب عظیم نورانی باشد. جمع دری بمعنی کوکب چون در در صفا و درخشندگی. (آنندراج)
جَمعِ واژۀ دری. (ترجمان القرآن جرجانی) (منتهی الارب). ستارگان روشن و بزرگ و این جمع دری است به معنی ستارۀ روشن. (غیاث). جمع دری که کوکب عظیم نورانی باشد. جمع دری بمعنی کوکب چون دُر در صفا و درخشندگی. (آنندراج)
شاعر خوبی است و قصیده ای گفته که ذکر چهار ارکان در او لازم داشته، این سه بیت از آن است: آتشی دارم بدل من زآن دو لعل آبدار باد تا زلفش پریشان کرد گشتم خاکسار خاک ره گل میشود از آب چشمم تا چرا آتش اندر من زد و رفت از بر من بادوار گر برآرم باد سرد آتش زنم در آسمان گر ببارم آب گرم از خاک سازم لاله زار. (مجالس النفایس ص 338)
شاعر خوبی است و قصیده ای گفته که ذکر چهار ارکان در او لازم داشته، این سه بیت از آن است: آتشی دارم بدل من زآن دو لعل آبدار باد تا زلفش پریشان کرد گشتم خاکسار خاک ره گل میشود از آب چشمم تا چرا آتش اندر من زد و رفت از بر من بادوار گر برآرم باد سرد آتش زنم در آسمان گر ببارم آب گرم از خاک سازم لاله زار. (مجالس النفایس ص 338)
دهی است از دهستان کیار بخش بروجن شهرستان شهرکرد. واقعدر 43هزارگزی شمال باختری بروجن کنار راه بروجن به شهرکرد. این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و آب و هوایش معتدل و مالاریایی است. بدانجا 125 تن سکنۀ فارسی زبان زندگی می کنند. آب آنجا از رودخانه و چشمه و محصولاتش: غلات، برنج، حبوبات و انگور است. اهالی بکشاورزی گذران میکنند و از صنایع دستی قالی می بافند. پل خرابی بر روی رود خانه لار و کنار بدان ناحیه می باشد. راه آن نیز فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان کیار بخش بروجن شهرستان شهرکرد. واقعدر 43هزارگزی شمال باختری بروجن کنار راه بروجن به شهرکرد. این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و آب و هوایش معتدل و مالاریایی است. بدانجا 125 تن سکنۀ فارسی زبان زندگی می کنند. آب آنجا از رودخانه و چشمه و محصولاتش: غلات، برنج، حبوبات و انگور است. اهالی بکشاورزی گذران میکنند و از صنایع دستی قالی می بافند. پل خرابی بر روی رود خانه لار و کنار بدان ناحیه می باشد. راه آن نیز فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
گردنا که کودک را رفتن بدان آموزند. (مهذب الاسماء). گردونا. حال. گردونچۀ کودک، حالت به رفتن آمدن کودک خرد. (منتهی الارب) ، آلتی است از آلات حرب و آن چنان باشد که غراره از چوب و کاه و جز آن پر سازند و مردان در پس آن شوند تا به دیوار قلعه رسند و در قلعه نقب زنند، دو برج بزرگ که به طرفین دروازۀ قلعه می سازند. (غیاث). پاسبانان در آن دو برج منزل سازند: دراجۀ حصارش ذات البروج اعظم دیباچۀ دیارش سعدالسعود ازهر. خاقانی. یتاقی به آمد شدن چون خراس نیاسود دراجه ازبانگ پاس. نظامی. دراجۀ قلعه های وسواس دارندۀ پاس و نیز بی پاس. نظامی. دراجۀ مشتری بدان نور از چشم تو گفت چشم بد دور. نظامی. در بیت ذیل از نظامی می نماید که به معنی اول باشد: منم دراجۀ مرغان شب خیز همه شب مونسم مرغ شب آویز. نظامی. ، دوچرخه در تداول امروز عرب زبانان
گردنا که کودک را رفتن بدان آموزند. (مهذب الاسماء). گردونا. حال. گردونچۀ کودک، حالت به رفتن آمدن کودک خرد. (منتهی الارب) ، آلتی است از آلات حرب و آن چنان باشد که غراره از چوب و کاه و جز آن پر سازند و مردان در پس آن شوند تا به دیوار قلعه رسند و در قلعه نقب زنند، دو برج بزرگ که به طرفین دروازۀ قلعه می سازند. (غیاث). پاسبانان در آن دو برج منزل سازند: دراجۀ حصارش ذات البروج اعظم دیباچۀ دیارش سعدالسعود ازهر. خاقانی. یتاقی به آمد شدن چون خراس نیاسود دراجه ازبانگ پاس. نظامی. دراجۀ قلعه های وسواس دارندۀ پاس و نیز بی پاس. نظامی. دراجۀ مشتری بدان نور از چشم تو گفت چشم بد دور. نظامی. در بیت ذیل از نظامی می نماید که به معنی اول باشد: منم دراجۀ مرغان شب خیز همه شب مونسم مرغ شب آویز. نظامی. ، دوچرخه در تداول امروز عرب زبانان
طائفۀ درانی، نام قومی است از افغانان که در اطراف و حوالی قندهار سکونت می دارند. گویند که بسبب کشیدن مروارید در گوش به این لقب ملقب گشتند و این قوم را ابدالی نیز گویند. (آنندراج). عنوان طایفه ای از افاغنه که اصلاً ابدالی نام داشت و پس از برآمدن احمدشاه درانی نامش به درانی تبدیل گردید. طایفۀ ابدالی به چند تیره تقسیم میشد که از مهمترین آنها پوپلزای یا پوپلزائی و بارکزای یا بارکزائی بود. بعد از قتل نادر (1160 هجری قمری) ، شعبه صدوزای (یا سدوزی) یا صدوزائی (سدوزائی) از تیره های پوپلزائی و سپس تیره بارکزائی در افغانستان حکومت کرده اند. امرای شعبه سدوزائی بعد از احمدشاه درانی بترتیب عبارت بوده اند از: تیمورشاه درانی، زمان شاه درانی، محمودشاه درانی، شاه شجاع درانی، علی شاه درانی (کابل) ، ایوب شاه درانی (پیشاور و کشمیر) ، کامران میرزا (هرات). در زمان امرای اخیر خاصه محمودشاه درانی و کامران میرزا، جنگهای هرات بین ایران وافغانستان واقع شد. سلسلۀ صدوزائی بدست دوست محمدخان افغان منقرض شد و فرمانروائی به تیره بارکزائی منتقل گردید. (از دائره المعارف فارسی). پس از قتل نادرشاه افشار (1160 هجری قمری) ، افغانان از تابعیت ایران بیرون رفتند و احمدخان را که رئیس قبیلۀ درانی بود به پادشاهی برداشتند. وی مقام وزارت را به جمال خان رئیس قبیلۀ بارکزایی - که با قبیلۀ درانی رقابت داشتند - واگذاشت. از این تاریخ تا یک قرن بعد، این ترتیب برقرار بود، یعنی شاه از قبیلۀ درانی و وزیر از قبیلۀ بارکزایی اختیار می شد. احمدشاه سلسلۀ درانی را (که از 1160 تا 1242 هجری قمری حکومت کرده اند) تأسیس نمود و تمام افغانستان را مطیع کرد و چندبار به هند حمله برد و قسمتی از هند را ضمیمۀ افغانستان نمود. زمان شاه نوادۀ احمدشاه بقتل عام قبیلۀ بارکزایی پرداخت، ولی این امر بر نفوذ افراد بارکزایی افزود و وسیلۀ انقراض سلسلۀ درانی شد. پس از چند سال هرج و مرج - یعنی در سال 1242 هجری قمری / 1826 میلادی - دوست محمدخان برادر وزیر مقتول (فتح خان بارکزایی) به تخت پادشاهی افغانستان جلوس کرد. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 202 و مجمل التواریخ گلستانه صص 64- 78 شود
طائفۀ درانی، نام قومی است از افغانان که در اطراف و حوالی قندهار سکونت می دارند. گویند که بسبب کشیدن مروارید در گوش به این لقب ملقب گشتند و این قوم را ابدالی نیز گویند. (آنندراج). عنوان طایفه ای از افاغنه که اصلاً ابدالی نام داشت و پس از برآمدن احمدشاه درانی نامش به درانی تبدیل گردید. طایفۀ ابدالی به چند تیره تقسیم میشد که از مهمترین آنها پوپلزای یا پوپلزائی و بارکزای یا بارکزائی بود. بعد از قتل نادر (1160 هجری قمری) ، شعبه صدوزای (یا سدوزی) یا صدوزائی (سدوزائی) از تیره های پوپلزائی و سپس تیره بارکزائی در افغانستان حکومت کرده اند. امرای شعبه سدوزائی بعد از احمدشاه درانی بترتیب عبارت بوده اند از: تیمورشاه درانی، زمان شاه درانی، محمودشاه درانی، شاه شجاع درانی، علی شاه درانی (کابل) ، ایوب شاه درانی (پیشاور و کشمیر) ، کامران میرزا (هرات). در زمان امرای اخیر خاصه محمودشاه درانی و کامران میرزا، جنگهای هرات بین ایران وافغانستان واقع شد. سلسلۀ صدوزائی بدست دوست محمدخان افغان منقرض شد و فرمانروائی به تیره بارکزائی منتقل گردید. (از دائره المعارف فارسی). پس از قتل نادرشاه افشار (1160 هجری قمری) ، افغانان از تابعیت ایران بیرون رفتند و احمدخان را که رئیس قبیلۀ درانی بود به پادشاهی برداشتند. وی مقام وزارت را به جمال خان رئیس قبیلۀ بارکزایی - که با قبیلۀ درانی رقابت داشتند - واگذاشت. از این تاریخ تا یک قرن بعد، این ترتیب برقرار بود، یعنی شاه از قبیلۀ درانی و وزیر از قبیلۀ بارکزایی اختیار می شد. احمدشاه سلسلۀ درانی را (که از 1160 تا 1242 هجری قمری حکومت کرده اند) تأسیس نمود و تمام افغانستان را مطیع کرد و چندبار به هند حمله برد و قسمتی از هند را ضمیمۀ افغانستان نمود. زمان شاه نوادۀ احمدشاه بقتل عام قبیلۀ بارکزایی پرداخت، ولی این امر بر نفوذ افراد بارکزایی افزود و وسیلۀ انقراض سلسلۀ درانی شد. پس از چند سال هرج و مرج - یعنی در سال 1242 هجری قمری / 1826 میلادی - دوست محمدخان برادر وزیر مقتول (فتح خان بارکزایی) به تخت پادشاهی افغانستان جلوس کرد. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 202 و مجمل التواریخ گلستانه صص 64- 78 شود
دراز بودن. درازا. طول. امتداد. خلاف پهنا. خلاف عرض. انسبات. خدب. سمحجه. سنطله. سیفه. (منتهی الارب) : زانگونه که از جوشن خرپشته خدنگش بیرون نشود سوزن درزی ز درازی. فرخی. ، به مجاز، طول و تفصیل دادن: آنچه حجت می به دل بیند نبیند چشم تو با درازی سخن را زآن همی پهنا کند. ناصرخسرو. فرازی بر سپهرش سرفرازی دو میدانش فراخی و درازی. نظامی. شقق، درازی اسب. طوار، درازی سرای. نصل، درازی سر شتر و اسب. (منتهی الارب). - درازی دراز، سخت دراز. (یادداشت مرحوم دهخدا). طوال. (دهار). - درازی دست، کنایه از غلبه و استیلا. (آنندراج) : قوه پیغمبران معجزات آمد یعنی چیزها که خلق از آوردن مانند آن عاجز آیند و قوه پادشاهان اندیشه باریک و درازی دست و ظفر و نصرت بر دشمنان و داد که دهندموافق با فرمانهای ایزدتعالی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93). ، طول مسافت. بعد مسافت: بر سر کویت از درازی راه مرکب ناله را عنان بگسست. خاقانی. ، بلندی. طول. ارتفاع. نقیض کوتاهی. جلاجب. خطل. شجع. شطاط. شنعفه. عمی ̍. عنط. مقق. نسوع. (منتهی الارب) : أقعس، بغایت درازی. (دهار). جید، درازی گردن. (منتهی الارب). سرطله، درازی با نحافت جثه و اضطراب بنیه. سطع و قمد و قود، درازی گردن. سقف، درازی و کژی. (منتهی الارب). سنطبه، درازی مضطرب. طباله، درازی شتر. طنب و قود، درازی پشت. (منتهی الارب). طول، به درازی غلبه کردن. (دهار). قن̍ی، درازی طرف یا برآمدگی وسط نای. هجر، درازی و کلانی درخت. هوج، درازی با اندکی گولی. (منتهی الارب). - امثال: درازی این شاه خانم به پهنای آن ماه خانم، درازی شاه خانم رامی خواهد به پهنای ماه خانم درکند. درازی شاه خانم کم پهنای ماه خانم، این بجای آن. این به آن در. (فرهنگ عوام). ، طول چون از بالا بدان نگرند، چون درازی گیسو و دامن و غیره. کشیدگی: أشعر، درازی موی گرداگرد فرج ناقه. عسن، درازی موی. مسأله، درازی روی که خوش نماید. (منتهی الارب). - درازی دامن، بلندی دامن. (آنندراج). ، طول زمانی. دراز بودن زمان. قفا. وفاء. (منتهی الارب) : ترا جنگ ایران چو بازی نمود ز بازی سپه را درازی نمود. فردوسی. درازی و کوتاهی شب و روز در شهرها. (التفهیم ص 176). چرا عمر طاوس و دراج کوته چرا مار و کرکس زید در درازی. ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384). این درازی مدت از تیزی صنع می نماید سرعت انگیزی صنع. مولوی. درازی شب از ناخفتگان پرس که خواب آلوده را کوته نماید. سعدی. براندیش از افتان و خیزان تب که رنجور داند درازی شب. سعدی. اخداد، درازی سکوت. قلم، درازی ایام بیوگی زن. کظاظ، درازی ملازمت. (منتهی الارب). - جان درازی، عمردرازی. درازی عمر. طول عمر. رجوع به جان درازی در ردیف خود شود. - درازی عمر، طول زندگانی و بسیاری زیستن در این جهان. (ناظم الاطباء). نساء. (منتهی الارب). ، شرح. تفصیل. اطناب: از این مقدار مکرر بس درازی در کتاب پدید نیاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). درازی این قصه کوتاه کردم همه در بقای تو بادا درازی. سوزنی. با بی خبران بگوی کای بی خردان بیهوده سخن به این درازی نبود. شیخ علاءالدولۀ سمنانی. این عالم پر ز صنع بی صانع نیست بیهوده سخن به این درازی نبود. آصف ابراهیمی کرمانی. - درازی کردن، بسط دادن: هرچند این تاریخ جامع صفاهان می شود از درازی که آنرا داده می آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 605)
دراز بودن. درازا. طول. امتداد. خلاف پهنا. خلاف عرض. اِنسبات. خَدَب. سَمحَجَه. سَنطَلَه. سَیفه. (منتهی الارب) : زانگونه که از جوشن خرپشته خدنگش بیرون نشود سوزن درزی ز درازی. فرخی. ، به مجاز، طول و تفصیل دادن: آنچه حجت می به دل بیند نبیند چشم تو با درازی سخن را زآن همی پهنا کند. ناصرخسرو. فرازی بر سپهرش سرفرازی دو میدانش فراخی و درازی. نظامی. شَقَق، درازی اسب. طَوار، درازی سرای. نَصل، درازی سر شتر و اسب. (منتهی الارب). - درازی دراز، سخت دراز. (یادداشت مرحوم دهخدا). طوال. (دهار). - درازی دست، کنایه از غلبه و استیلا. (آنندراج) : قوه پیغمبران معجزات آمد یعنی چیزها که خلق از آوردن مانند آن عاجز آیند و قوه پادشاهان اندیشه باریک و درازی دست و ظفر و نصرت بر دشمنان و داد که دهندموافق با فرمانهای ایزدتعالی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93). ، طول مسافت. بعد مسافت: بر سر کویت از درازی راه مرکب ناله را عنان بگسست. خاقانی. ، بلندی. طول. ارتفاع. نقیض کوتاهی. جُلاجِب. خَطَل. شَجَع. شطاط. شَنعَفَه. عَمی ̍. عَنَط. مَقَق. نُسوع. (منتهی الارب) : أقعس، بغایت درازی. (دهار). جید، درازی گردن. (منتهی الارب). سَرطَلَه، درازی با نحافت جثه و اضطراب بنیه. سَطَع و قَمَد و قَوَد، درازی گردن. سَقَف، درازی و کژی. (منتهی الارب). سَنطَبَه، درازی مضطرب. طَباله، درازی شتر. طَنَب و قَوَد، درازی پشت. (منتهی الارب). طول، به درازی غلبه کردن. (دهار). قِن̍ی، درازی طرف یا برآمدگی وسط نای. هَجر، درازی و کلانی درخت. هَوج، درازی با اندکی گولی. (منتهی الارب). - امثال: درازی این شاه خانم به پهنای آن ماه خانم، درازی شاه خانم رامی خواهد به پهنای ماه خانم درکند. درازی شاه خانم کم ِ پهنای ماه خانم، این بجای آن. این به آن در. (فرهنگ عوام). ، طول چون از بالا بدان نگرند، چون درازی گیسو و دامن و غیره. کشیدگی: أشعر، درازی موی گرداگرد فرج ناقه. عَسن، درازی موی. مَسأله، درازی روی که خوش نماید. (منتهی الارب). - درازی دامن، بلندی دامن. (آنندراج). ، طول زمانی. دراز بودن زمان. قَفا. وَفاء. (منتهی الارب) : ترا جنگ ایران چو بازی نمود ز بازی سپه را درازی نمود. فردوسی. درازی و کوتاهی شب و روز در شهرها. (التفهیم ص 176). چرا عمر طاوس و دراج کوته چرا مار و کرکس زید در درازی. ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384). این درازی مدت از تیزی صنع می نماید سرعت انگیزی صنع. مولوی. درازی شب از ناخفتگان پرس که خواب آلوده را کوته نماید. سعدی. براندیش از افتان و خیزان تب که رنجور داند درازی شب. سعدی. اخداد، درازی سکوت. قَلَم، درازی ایام بیوگی زن. کِظاظ، درازی ملازمت. (منتهی الارب). - جان درازی، عمردرازی. درازی عمر. طول عمر. رجوع به جان درازی در ردیف خود شود. - درازی عمر، طول زندگانی و بسیاری زیستن در این جهان. (ناظم الاطباء). نَساء. (منتهی الارب). ، شرح. تفصیل. اطناب: از این مقدار مکرر بس درازی در کتاب پدید نیاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). درازی این قصه کوتاه کردم همه در بقای تو بادا درازی. سوزنی. با بی خبران بگوی کای بی خردان بیهوده سخن به این درازی نبود. شیخ علاءالدولۀ سمنانی. این عالم پر ز صنع بی صانع نیست بیهوده سخن به این درازی نبود. آصف ابراهیمی کرمانی. - درازی کردن، بسط دادن: هرچند این تاریخ جامع صفاهان می شود از درازی که آنرا داده می آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 605)
قریه ای است در 7 فرسنگی میانۀ شمال و مشرق تنگستان. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان حومه بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 12هزارگزی غرب خورموج و دامنۀ شرقی کوه مند، با 993 تن سکنه. محصول: غلات و خرما. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
قریه ای است در 7 فرسنگی میانۀ شمال و مشرق تنگستان. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان حومه بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 12هزارگزی غرب خورموج و دامنۀ شرقی کوه مند، با 993 تن سکنه. محصول: غلات و خرما. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ابوسعید احمد بن محمد بن عراق از علمای نجوم و ریاضی بود. وی دنبالۀ کار معتضد را گرفت و ماههای خوارزمی را کبیسه کرد. این ابوسعید چون از بند رهایی یافت و از رباط بخارا بدارالملک خویش آمد، از شمارگران پیشگاهش روز اخبار را بپرسید. گفتند: در فلان روز از ماه تموز است. وی از حال کبیسه ها آگاهی نداشت. پس خراجی و حمدکی و گروهی دیگر از منجمان را بخواست تا رسم رومی را در عمل کبیسه بدو بازگفتند. آنگاه در سال یکهزارودویست وهفتاد اسکندری در ماههای خوارزمی کبیسه بکار داشت و فرمود تا آغاز هر ماهی را در روزی معین از ماههای رومی، وقتها برای کشت و برز هر چیزی تعیین کرد، تا بیک حال بماند و خلاف نیفتد و پیش از وی چنین نبود که هر گروهی اعتقاد و روش مخالف با دیگر گروهان داشتند و نیز چنان نهاد که شش روز افزونی را در هر سالی که کبیسۀ رومی باشد، خوارزمیان بر ماه اسپندار مجی برافزایند. (از التفهیم فارسی چ همائی ص 272)
ابوسعید احمد بن محمد بن عراق از علمای نجوم و ریاضی بود. وی دنبالۀ کار معتضد را گرفت و ماههای خوارزمی را کبیسه کرد. این ابوسعید چون از بند رهایی یافت و از رباط بخارا بدارالملک خویش آمد، از شمارگران پیشگاهش روز اخبار را بپرسید. گفتند: در فلان روز از ماه تموز است. وی از حال کبیسه ها آگاهی نداشت. پس خراجی و حمدکی و گروهی دیگر از منجمان را بخواست تا رسم رومی را در عمل کبیسه بدو بازگفتند. آنگاه در سال یکهزارودویست وهفتاد اسکندری در ماههای خوارزمی کبیسه بکار داشت و فرمود تا آغاز هر ماهی را در روزی معین از ماههای رومی، وقتها برای کشت و برز هر چیزی تعیین کرد، تا بیک حال بماند و خلاف نیفتد و پیش از وی چنین نبود که هر گروهی اعتقاد و روش مخالف با دیگر گروهان داشتند و نیز چنان نهاد که شش روز افزونی را در هر سالی که کبیسۀ رومی باشد، خوارزمیان بر ماه اسپندار مجی برافزایند. (از التفهیم فارسی چ همائی ص 272)
منسوب به خراج. مالیاتی. (ناظم الاطباء) ، نام سالی بوده است چون سال شمسی و سال قمری و سال اسکندری و سال جلالی. برای آنکه تطبیقی بین ’سال خراجی’ و ’سال قمری’ شود از تاریخ آل سلجوق محمد بن ابراهیم چند مثال آورده میشود: 1- روز هرمز ماه تیر سنۀ 572 خراجی موافق سنۀ 579 ه. ق. 2- سنۀ 563 خراجی موافق 569 ه. ق. 3- سنۀ 551 ه. ق. موافق سنۀ 544 خراجی. 4- در صمیم تموز در ماه خرداد سنۀ 586 خراجی موافق شهور سنۀ 595 ه. ق. 5- در ماه تیر سنۀ 577 خراجی موافق سنۀ 585 ه. ق. 6- اول ماه رمضان سنۀ 600 ه. ق. موافق ماه خرداد سنۀ 594خراجی. در جمادی الاولی سنۀ اثنین و ستمائه خراجی صاحب عالم عادل فخرالدوله والدین احمد بن سعد بندقه ادام اﷲ علوه را از حضرت شیراز بکرمان فرستادند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 16). در سنۀ سبعین و خمسمائه خراجی علاوه دیگر حوادث در کرمان قحطی افتاد. (عقدالعلی للموقف الاعلی). چون سنۀ 569 به آخر رسید و سنۀ 570 خراجی درآمد. (تاریخ آل سلجوق). در ماه اردیبهشت سنۀ 557 هجری قمری خراجی اتفاق کسوفی تمام افتاد، دربرج ثوربغایت هایل و سهمناک هوا بمثابۀ تاریک شد که ستاره پیدا آمد. (تاریخ آل سلجوق محمد بن ابراهیم). شب نوروز هشتم ماه فروردین سنۀ 591 خراجی که وقت تحویل نیّر اعظم است بدرجۀ شرف. (تاریخ آل سلجوق محمد بن ابراهیم). آقای تقی زاده در گاه شماری سنۀ خراجی را به تفصیل تعریف کرده است. رجوع به گاه شماری شود
منسوب به خراج. مالیاتی. (ناظم الاطباء) ، نام سالی بوده است چون سال شمسی و سال قمری و سال اسکندری و سال جلالی. برای آنکه تطبیقی بین ’سال خراجی’ و ’سال قمری’ شود از تاریخ آل سلجوق محمد بن ابراهیم چند مثال آورده میشود: 1- روز هرمز ماه تیر سنۀ 572 خراجی موافق سنۀ 579 هَ. ق. 2- سنۀ 563 خراجی موافق 569 هَ. ق. 3- سنۀ 551 هَ. ق. موافق سنۀ 544 خراجی. 4- در صمیم تموز در ماه خرداد سنۀ 586 خراجی موافق شهور سنۀ 595 هَ. ق. 5- در ماه تیر سنۀ 577 خراجی موافق سنۀ 585 هَ. ق. 6- اول ماه رمضان سنۀ 600 هَ. ق. موافق ماه خرداد سنۀ 594خراجی. در جمادی الاولی سنۀ اثنین و ستمائه خراجی صاحب عالم عادل فخرالدوله والدین احمد بن سعد بندقه ادام اﷲ علوه را از حضرت شیراز بکرمان فرستادند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 16). در سنۀ سبعین و خمسمائه خراجی علاوه دیگر حوادث در کرمان قحطی افتاد. (عقدالعلی للموقف الاعلی). چون سنۀ 569 به آخر رسید و سنۀ 570 خراجی درآمد. (تاریخ آل سلجوق). در ماه اردیبهشت سنۀ 557 هجری قمری خراجی اتفاق کسوفی تمام افتاد، دربرج ثوربغایت هایل و سهمناک هوا بمثابۀ تاریک شد که ستاره پیدا آمد. (تاریخ آل سلجوق محمد بن ابراهیم). شب نوروز هشتم ماه فروردین سنۀ 591 خراجی که وقت تحویل نیّر اعظم است بدرجۀ شرف. (تاریخ آل سلجوق محمد بن ابراهیم). آقای تقی زاده در گاه شماری سنۀ خراجی را به تفصیل تعریف کرده است. رجوع به گاه شماری شود
یوسف بن ابراهیم درازی بحرانی، مکنی به ابن عصفور، از آل عصفور. فقیه امامی قرن دوازدهم هجری. وی از اهالی بحرین بود. به سال 1107 هجری قمری متولد شد و در سال 1186 هجری قمری در شهر کربلاء درگذشت. او راست: انیس المسافر و جلیس الخواطر، که آنرا بنام کشکول نیز خوانند - الدره النجفیه من الملتقطات الیوسفیه - الحدائق الناضره، در فقه استدلالی - لؤلوءه البحرین - سلاسل الحدید فی تقیید ابن ابی الحدید، در رد گفتار ابن ابی الحدید در مورد اثبات خلافت خلفای راشدین. (از الاعلام زرکلی ج 9 ص 286 از الذریعه و شهداءالفضیله و هدیهالعارفین و فهرست المخطوطات)
یوسف بن ابراهیم درازی بحرانی، مکنی به ابن عصفور، از آل عصفور. فقیه امامی قرن دوازدهم هجری. وی از اهالی بحرین بود. به سال 1107 هجری قمری متولد شد و در سال 1186 هجری قمری در شهر کربلاء درگذشت. او راست: انیس المسافر و جلیس الخواطر، که آنرا بنام کشکول نیز خوانند - الدره النجفیه من الملتقطات الیوسفیه - الحدائق الناضره، در فقه استدلالی - لؤلوءه البحرین - سلاسل الحدید فی تقیید ابن ابی الحدید، در رد گفتار ابن ابی الحدید در مورد اثبات خلافت خلفای راشدین. (از الاعلام زرکلی ج 9 ص 286 از الذریعه و شهداءالفضیله و هدیهالعارفین و فهرست المخطوطات)
آهون بز از جنگ افزارها، روراک، دوچرخه، دو آبام (برج) که دردو سوی دروازه دژ ساخته می شود آلتی است جنگی و آن غراره ایست که داخل آن را از چوب و کاه و جز آن پر سازند و مردان در پس آن حرکت کنند تا بدیوار قلعه رسند
آهون بز از جنگ افزارها، روراک، دوچرخه، دو آبام (برج) که دردو سوی دروازه دژ ساخته می شود آلتی است جنگی و آن غراره ایست که داخل آن را از چوب و کاه و جز آن پر سازند و مردان در پس آن حرکت کنند تا بدیوار قلعه رسند