جدول جو
جدول جو

معنی درابزین - جستجوی لغت در جدول جو

درابزین
(دَ)
مأخوذ از یونانی تراپزیون. طارمی. دارابزین. دارافزین. نرده. جلفق. (تاج العروس). حلفق. تفاریج. محجر و شبکۀ اطراف باغ و خانه. (ناظم الاطباء). ج، درابزینات. و رجوع به درابزینات شود: فلماتم بناؤهانقش علی دائره الدرابزین. (معجم البلدان ج 4 ص 68)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارافزین
تصویر دارافزین
پناهگاه، تکیه گاه، نرده، تارم، سکو، تارمی که جلو اتاق یا ایوان درست کنند، تکیه گاه تخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرابین
تصویر قرابین
کارابین، نوعی تفنگ لوله کوتاه سرپر، قرابین
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
که بینی دراز دارد. أخطم، أشم و سلعام، درازبینی فراخ حلق کلان شکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جمع واژۀ فرزان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بالایی. فرازی. اعلی. ضدفرودین. (از آنندراج). رجوع به فراز و فرازی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جج غراب. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (المنجد) (تاج العروس). در اقرب الموارد غرابین به ضم اول آمده است و ظاهراً غلط چاپی است. غرابین جمع غربان است و آن جمع غراب است
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
جمع واژۀ ظربان
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی از دهستان بالا خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 13هزارگزی جنوب آمل و یکهزارگزی غرب راه شوسۀ آمل به لاریجان با 340 تن سکنه. آب آن از تجرود هراز تأمین میشود و محصول آن برنج و مختصر غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ جَ)
درگزین. نام یکی از دهستانهای بخش رزن شهرستان همدان. این دهستان در قسمت مرکزی بخش واقع و محدوداست: از طرف شمال به دهستان سردرود همین بخش، از طرف خاور به دهستان خرقان بخش آوج شهرستان قزوین، از طرف جنوب بخش نوبران، از طرف باختر به دهستان حاجیلو بخش کبودرآهنگ. آب اکثر قرای آن از قنوات است. ارتفاعات خرقان در شمال خاوری دهستان واقع شده است. ارتفاع متوسط قسمت دشت دهستان 1830 متر از سطح دریا است، بهمین مناسبت زمستان آن سرد و طولانی است. راه شوسۀ همدان طهران از این دهستان میگذرد. قرای گامیشلو، امیریه، سراب خمایگان رزن و ماهنیان دهستان در کنار راه شوسه واقع شده اند. بواسطۀ مسطح بودن اراضی، تابستان به اکثر قرای مهم آن اتومبیل میتوان برد. راه قدیم کاروانرو معروف به راه اصفهان از رزن درجزین و دامنه ارتفاعات خرقان گذشته به نوبران ساوه منتهی میشودو تابستان میتوان از این راه اتومبیل برد. دهستان درجزین از 88 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 56هزار تن و قرای مهم آن بشرح زیر است: درجزین، رزن، فارسبحین نظام آباد، سوار، قروه کاج، شاهنجرین، وسمق، سوزن، شوند، فامنین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
درگزین. ده مرکز دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان، واقع در 5هزارگزی رزن و 6هزارگزی خاور راه شوسۀرزن به همدان، با 1780 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. بنای امامزاده ازهر در آثار ابنیۀ قدیم در آنست و خرابه های زیادی در اطراف ده وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
دزی در لغتنامۀ خود برای شاهد استعمال این کلمه عبارت ذیل را از الف لیله و لیله چاپ پرسلا ج 12 ص 123 سطر 1 و 2 آورده است: فدخل الی مقصوره من مقاصیر الحمام و رمی فیها طرازین و زینها من الجانبین: ثم انه صورالطرازین صوره مارات العیون احسن منها و هی صوره لاروح فیهاو هی صوره ماریه بنت ملک بغداد ثم ان ّالفقیر لما تم الصوره، مضی الی حال سبیله. پس از نقل عبارت فوق گوید: معنی کلمه مزبور را ندانستم. (دزی ج 2 ص 35)
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای سه گانه بخش حومه شهرستان بم در باختر بخش واقع وحدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال به بخش شهداد ازشهرستان کرمان از طرف خاور بدهستان مرکزی بم، از طرف جنوب و باختر بدهستان مرغک، منطقه ای است جلگه، دارای هوای گرم و معتدل که آب آن از قنوات تأمین میشودمحصول عمده آن: غلات، پنبه، خرما، حنا، و انواع مرکبات است، از چهار آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1600 تن است، راه شوسۀ کرمان به بم از مرکز این دهستان عبور می کند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ زَ)
دهی است از دهستان جنت رودبار، بخش رامسر شهرستان شهسوار، واقع در 27هزارگزی جنوب غربی رامسر و 6هزارگزی جنت رودبار با 110تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین میشود. راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ درابزین. نرده ها: و منها (ای من الخصائص التی جمعت لابرویز) تخت طاقدیس و هو سریر العاج و الساج و صفائحه و درابزیناته من الفضه و الذهب. (غرر اخبار ملوک الفرس)
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ / نِ)
طولاً. از درازا. (ناظم الاطباء). ’شعوری’ در لسان العجم (ج 1 ص 442) آنرا به معنی طول هر چیز نوشته و افزوده است که یای آن برای وصف ونون برای تأکید صفت و هاء برای بیان خصوصیت است
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ولایتی است از ولایات ترکیۀ آسیا، محدود است شمالاً به بحر اسود، جنوباً به ارض روم و سیواس، و شرقاً به ارض روم و قفقاز وغرباً به قسطمونی. مساحت آن دوازده هزار میل مربع، وجمعیت آن یک میلیون و یکصدهزار تن است که از اجناس مختلف مردم تشکیل یافته است و همگی دلیر و پردل میباشند. ولایت طرابزون کوهستانی است و دارای درختان بسیار از هر نوع میوه است. این ولایت چهار متصرفیه و بیست ودو مرکز قضاء و بیست وهفت ناحیه دارد. بندر آن طرابزون است که بر ساحل بحر اسود واقع شده و نزدیک به چهل هزار تن سکنه دارد و لنگرگاه تجارتی وسیعی میباشد. مشهورترین شهرهای این ولایت صامسون است که خود بر بحر اسود لنگرگاهی است، و کشتیهای بسیار با ماشین بخار بدانجا لنگر افکنند. (ذیل معجم البلدان ج 2 ص 291)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
صفه و سکو و دکه، که در پیش خانه ها بجهت نشستن سازند. (برهان) ، تکیه گاه. (برهان). رجوع به دارابزین، دارآفرین و داربزین شود، پنجره. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پنجره و محجری که در پیش درخانه سازند، تکیه گاه: گفت مولانا آنجا هیچ دارابزینی یا چیزی باشد که دست در آنجا زنند و بگذرند؟ (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 158). رجوع به دارآفرین، دارافزین و داروزین شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جمع واژۀ کرزین. بمعنی تبر یا تبر بزرگ و فی حدیث ام سلمه ما صدقت بموت النبی صلی اﷲ علیه و سلم حتی سمعت دفع الکرازین، ای وقعها فی حفرقبره. (از منتهی الارب) ، جمع واژۀ کرزن. یا کرزن. (اقرب الموارد). رجوع به کرزن و کرزین شود
لغت نامه دهخدا
(رْ اَ)
دارآفرین. تکیه گاه و محجر تخت و صفه و بام و تکیه گاه مطلق. (انجمن آرا). دارابزین:
بخیره چشمی سوراخهای دارافزین
بسرخ رویی دیوارهای آتشدان.
روحانی سمرقندی.
رجوع به دارآفرین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرابین
تصویر عرابین
جمع عربان، از ریشه پارسی ربون ها، بیعانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازین
تصویر فرازین
جمع فرزین، از ریشه پارسی فرزین ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرابح، سود خواران بهره کاران جمع مرابح در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرابط، پیونداران مرز داران پاسداران دین جمع مرابط در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
داربزین دار بزین یونانی تازی گشته پیشگاه پیشسرا ستناوند، تارمی یونانی تازی گشته پارسی تازی گشته دارابزین ستناوند تارمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربازکن
تصویر دربازکن
باز کننده در
فرهنگ لغت هوشیار
بازی کردن باختن، خرید و فروخت کردن بیع و شری کردن، بخشیدن عطا کردن، وام دادن قرض دادن، از دست دادن باختن، (تصوف) محو کردن اعمال ماضی از نظر خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربزین
تصویر دربزین
یونانی تازی گشته پارسی تازی گشته دارابزین ستناوند تارمی
فرهنگ لغت هوشیار
داربزین دار بزین یونانی تازی گشته پیشگاه پیشسرا ستناوند، تارمی یونانی تازی گشته پارسی تازی گشته دارابزین ستناوند تارمی
فرهنگ لغت هوشیار
قرابینه فرانسوی تازی گشته توفک تفنگ کوچک، جمع قربان، همنشینان برخیان قسمی تفنگ کوتاه و سبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داروزین
تصویر داروزین
((وِ زِ))
نرده ای که جلو اتاق یا ایوان درست کنند، تکیه گاه، طارمی، دارافزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارافزین
تصویر دارافزین
نرده ای که جلو اتاق یا ایوان درست کنند، تکیه گاه، طارمی، داروزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرازین
تصویر فرازین
ارشد
فرهنگ واژه فارسی سره
خم شدن، در مقابل کسی کمر خم کردن، کرنش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
مالیدن مرهم بر زخم
فرهنگ گویش مازندرانی