جدول جو
جدول جو

معنی درا - جستجوی لغت در جدول جو

درا
زنگ بزرگ که بر گردن چهارپایان ببندند، جرس، برای مثال درآینده هر سو درای شتر / ز بانگ تهی مغز را کرده پر (نظامی۵ - ۸۰۴)، پتک
تصویری از درا
تصویر درا
فرهنگ فارسی عمید
درا
جزیره کوچکی است در جنوب بندر معشور فلاحی. (فارسنامۀ ناصری ص 315)
لغت نامه دهخدا
درا
(دُ)
در هند قدیم نامی که به اول اسم ماه سیزدهم آنگاه که سال بر اثر زیادتی سال شمسی بر قمری فزونی یابد، الحاق کنند تا از اسم ماه دوازدهم ممتازشود، بدین توضیح که در تقویم هندوان قدیم برای اینکه حساب ماههای قمری در سالهای شمسی نظمی بگیرد، مقدار اضافی ماه قمری را در طول سالیان چون بیک ماه تمام می رسد، به سال می افزودند و آن سال سیزده ماه می یافت، در این حالت ماه دوازدهم هر اسمی داشت همان اسم رابه ماه سیزدهم می دادند، منتهی برای امتیاز لفظ ’درا’ به اول آن می افزودند. (از ماللهند بیرونی ص 212)
لغت نامه دهخدا
درا
(دَرْ را / دِرْ را)
درنده. که درد. درا دوزا. راتق و فاتق. رجوع به درا دوزا، و درا و دوزا شود
لغت نامه دهخدا
درا
(دَ)
مخفف دراینده. و آن بیشتر به صورت ترکیب آید، چنانکه: خام درا. هرزه درا. یافه درا. یاوه درا. رجوع به دراینده شود
لغت نامه دهخدا
درا
(دَ)
امر) امر به داخل شدن. (برهان). فرمان بدرون آمدن. درآ
لغت نامه دهخدا
درا
(دَ)
درای. (غیاث اللغات و گوید در مؤید به کسر تحقیق شده است). زنگ. جلجل. زنگله. ژنگله. زنگ که بر اشتر و استر و خر آویزند. زنگ که با کاروانیان بود. درای کاروان. هر چیز که آواز دهد از زنگ و جز آن. برنگ. (برهان) :
شاد باشید که جشن مهرگان آمد
بانگ و آوای درای کاروان آمد.
منوچهری.
درای هجو درآویختم ز گردن خر
که تا شود خر خمخانه استر عللو.
سوزنی.
سر بریدن واجب آمد مرغ را
کو بغیر وقت جنباند درا.
مولوی.
اشتران مصر را رو سوی ماست
بشنوید ای طوطیان بانگ دراست.
مولوی.
و فی کل مدینه شی ٔ یدعی الدرا و هو جرس علی رأس ملک تلک المدینه مربوط بخیط... فاذا حرک الخیط الممدود تحرک الجرس. (اخبار الصین و الهند چ ژان مالی).
روزها کم خور چو شبها نوعروسان در زفاف
زقه هاشان از درای مطرب الحان دیده اند.
خاقانی.
درای شتر خاست از کوچگاه
سرآهنگ لشکر درآمد براه.
نظامی.
ز حلقوم دراهای درفشان
مشبکهای زرین عنبرافشان.
نظامی.
دراهای روسی درآمد بجوش
چو هندوی بیماربرزد خروش.
نظامی.
چشم من در ره این قافلۀ راه بماند
تا بگوش دلم آواز درا بازآمد.
حافظ.
چو اشتر و چو درا ژاژخای و یاوه درای
نیم اگرچه مرا اشتر و درا نبود.
سپاهانی.
بدگو ندارد آنکه بود رهنمای خلق
هرگز کسی سخن ز زبان درا نساخت.
وحید قزوینی.
، درای. (برهان). مرادف طبل:
چو بانگ درا آمد از بارگاه
بشد مرد بینا بگفت این بشاه.
فردوسی.
چون نزدیک دروازه رسید نعره ها برآوردند و کوس و دهل و بوق بزدند و درا و طبل فروکوفتند. (اسکندرنامه)
لغت نامه دهخدا
درا
دری درخشنده ها (مانند در) دراز. طولانی طویل کشیده مقابل کوتاه
تصویری از درا
تصویر درا
فرهنگ لغت هوشیار
درا
((دَ))
زنگ بزرگ، جرس، پتک آهنگران، درای
تصویری از درا
تصویر درا
فرهنگ فارسی معین
درا
جلاجل، درای، زنگ، ناقوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دراک
تصویر دراک
دریابنده، نیک دریابنده، کسی که هر چه را بخواهد و طلب کند دریابد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دراج
تصویر دراج
پرنده ای شبیه کبک، با پرهای خالدار سیاه و سفید که گوشت لذیذی دارد، پور، جرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دراز
تصویر دراز
بلند، کشیده
دراز کشیدن: به پشت روی زمین خوابیدن و پاها را درازکردن، خوابیدن بر روی زمین یا بستر برای استراحت
فرهنگ فارسی عمید
نمایش یا داستانی که به حوادث زندگی نزدیک باشد و مطالب غم انگیز و خنده دار هر دو در آن وجود داشته باشد، کنایه از ناراحت کننده و غم انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درای
تصویر درای
زنگ بزرگ که بر گردن چهارپایان ببندند، جرس، پتک، درا
پسوند متصل به واژه به معنای دراینده مثلاً هرزه درای، یاوه درای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دراق
تصویر دراق
می، پاد زهر، جمع درقه، سپرها
فرهنگ لغت هوشیار
درک کننده، نیک دریابنده دریابنده پیاپی پشت همی کسی که امور را دریابد نیک دریابنده. یا دراک فعال صفت موجود زنده است
فرهنگ لغت هوشیار
نمایشنامه و داستانی که موضوع آن غم انگیز و شادی بخش باشد زشت رفتار، قبیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دران
تصویر دران
روباه، جمع درن، ریمناک ها، جامه های کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درای
تصویر درای
امر بر گفتن، یعنی بگو مخفف دراینده، گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراب
تصویر دراب
جمع درب، پارسی تازی گشته درها دروازه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درات
تصویر درات
جمع دره، مروارید ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراج
تصویر دراج
سخن چین، درج کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراس
تصویر دراس
گندمکوبی خرمن کوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراز
تصویر دراز
طویل طولانی، طولی شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درای
تصویر درای
((دَ))
زنگ بزرگ، جرس، پتک آهنگران، درا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دراج
تصویر دراج
((دُ رّ))
پرنده ای است شبیه کبک، اما چاق تر که بال هایش خال های سیاه و سفید دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دراز
تصویر دراز
((دِ))
طولانی، طویل، کشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دراک
تصویر دراک
((دَ رّ))
کسی که امور را دریابد، نیک دریابنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درام
تصویر درام
((دِ))
نمایشنامه، نمایشنامه ای که در آن همه گونه رویدادی وجود دارد، چه غم انگیز، چه شادی آور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درام
تصویر درام
Drama
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دراز
تصویر دراز
Lanky, Lengthy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درام
تصویر درام
драма
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دراز
تصویر دراز
долговязый , длительный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درام
تصویر درام
Drama
دیکشنری فارسی به آلمانی