جدول جو
جدول جو

معنی درآمیزنده - جستجوی لغت در جدول جو

درآمیزنده
(دَهََ تَ / تِ)
آمیزنده: هراجه، گروه درآمیزنده. (منتهی الارب). رجوع به آمیزنده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آمیزنده
تصویر آمیزنده
آمیخته کننده، آمیزش کننده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ هََ پَ / پِ وَ تَ / تِ)
آویزنده، دیمری، تیزدهن بزرگ ذات درآویزنده به مردم و جز آن. (منتهی الارب). و رجوع به درآویختن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
آنکه آمیزد، خلط. خالط. لابک. خوش معاشرت. خواهان معاشرت. آمیزگار: و مردمانیند [خلخیان] بمردم نزدیک و خوش خو و آمیزنده. (حدودالعالم). ولوالح شهری است خرّم... با آب روان و مردمان آمیزنده. (حدودالعالم). و [چگلیان] مردمانی نیک طبعند و آمیزنده و مهربان. (حدودالعالم). دینور، شهره ژور، شهرهائی اند انبوه و بسیارنعمت و مردمانی آمیزنده. (حدودالعالم). و آمیزنده ترین مردمان اند [اهل خراسان] اندرین ناحیت [ناحیت سودان] . (حدودالعالم). سغد، ناحیتی است... با آبهای روان... و مردمانی مهماندار و آمیزنده. (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ زَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از درآمدن. داخل شونده. واردشونده. بدرون آینده. داخل. (دهار). سالک. میخط. (منتهی الارب). وارد. (دهار). هادف. (منتهی الارب) :
خورشید سپهر و کرم و جود و سخائی
نور تو درآینده ز هر روزن و هر در.
سوزنی.
جاحر، درآینده به سوراخ و نهان جای. خشیف، مندمج، درآینده در چیزی. سدّ، درآینده میان دو چیز. کارع، درآینده در آب. مفجر، وقت فجر درآینده. هجوم، ناگاه درآینده بر کسی. هکم، بی باکانه در کار بی فایده درآینده، فرورنده: أهضم، شکم باریک و درآینده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آمیزنده
تصویر آمیزنده
آنکه آمیزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درآینده
تصویر درآینده
سراینده، گوینده داخل شونده، داخل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درآینده
تصویر درآینده
آجل
فرهنگ واژه فارسی سره