آنکه آمیزد، خلط. خالط. لابک. خوش معاشرت. خواهان معاشرت. آمیزگار: و مردمانیند [خلخیان] بمردم نزدیک و خوش خو و آمیزنده. (حدودالعالم). ولوالح شهری است خرّم... با آب روان و مردمان آمیزنده. (حدودالعالم). و [چگلیان] مردمانی نیک طبعند و آمیزنده و مهربان. (حدودالعالم). دینور، شهره ژور، شهرهائی اند انبوه و بسیارنعمت و مردمانی آمیزنده. (حدودالعالم). و آمیزنده ترین مردمان اند [اهل خراسان] اندرین ناحیت [ناحیت سودان] . (حدودالعالم). سغد، ناحیتی است... با آبهای روان... و مردمانی مهماندار و آمیزنده. (حدودالعالم)
آنکه آمیزد، خلط. خالط. لابک. خوش معاشرت. خواهان معاشرت. آمیزگار: و مردمانیند [خلخیان] بمردم نزدیک و خوش خو و آمیزنده. (حدودالعالم). ولوالح شهری است خرّم... با آب روان و مردمان آمیزنده. (حدودالعالم). و [چگلیان] مردمانی نیک طبعند و آمیزنده و مهربان. (حدودالعالم). دینور، شهره ژور، شهرهائی اند انبوه و بسیارنعمت و مردمانی آمیزنده. (حدودالعالم). و آمیزنده ترین مردمان اند [اهل خراسان] اندرین ناحیت [ناحیت سودان] . (حدودالعالم). سغد، ناحیتی است... با آبهای روان... و مردمانی مهماندار و آمیزنده. (حدودالعالم)
نعت فاعلی از درآمدن. داخل شونده. واردشونده. بدرون آینده. داخل. (دهار). سالک. میخط. (منتهی الارب). وارد. (دهار). هادف. (منتهی الارب) : خورشید سپهر و کرم و جود و سخائی نور تو درآینده ز هر روزن و هر در. سوزنی. جاحر، درآینده به سوراخ و نهان جای. خشیف، مندمج، درآینده در چیزی. سدّ، درآینده میان دو چیز. کارع، درآینده در آب. مفجر، وقت فجر درآینده. هجوم، ناگاه درآینده بر کسی. هکم، بی باکانه در کار بی فایده درآینده، فرورنده: أهضم، شکم باریک و درآینده. (منتهی الارب)
نعت فاعلی از درآمدن. داخل شونده. واردشونده. بدرون آینده. داخل. (دهار). سالک. میخَط. (منتهی الارب). وارد. (دهار). هادف. (منتهی الارب) : خورشید سپهر و کرم و جود و سخائی نور تو درآینده ز هر روزن و هر در. سوزنی. جاحر، درآینده به سوراخ و نهان جای. خشیف، مندمج، درآینده در چیزی. سَدّ، درآینده میان دو چیز. کارع، درآینده در آب. مفجر، وقت فجر درآینده. هجوم، ناگاه درآینده بر کسی. هکم، بی باکانه در کار بی فایده درآینده، فرورنده: أهضم، شکم باریک و درآینده. (منتهی الارب)