جدول جو
جدول جو

معنی دخویه - جستجوی لغت در جدول جو

دخویه
(دِ خُ یِ)
میخائیل یان، (1836- 1909 میلادی) مستشرق معروف هلندی. وی از جوانی وقت خود را وقف تحصیل زبانهای شرقی کرد و تحت هدایت دزی و جوینبول مخصوصاً در زبان عربی متبحر شد و در 1860 در لیدن باخذ درجۀ دکتری نایل آمد سپس یکسال در دانشگاه اکسفورد تحصیل کرد و بمطالعه و تنظیم نسخۀ نزهه الافاق ادریسی موجود در کتاب خانه بادلیان پرداخت که قسمتی از آن در 1866 با همکاری دزی (بعنوان وصف افریقا و اسپانیا) انتشار یافت. اثر دیگرش تذکره هائی در تاریخ و جغرافیای شرقی (3 جلد 1862- 1864) است. پس از وفات دزی (1883) استاد عربی دانشگاه لیدن شد و در 1906 بازنشسته گردید و در لیدن درگذشت. در دورۀ تدریس خود نه فقط در شاگردانش بلکه در سایر فضلائی که در جلسات درسش حاضر میشدند نفوذبسیار داشت. دخویه رئیس هیئت تحریریۀ مجلدات 1-3 دایرهالمعارف اسلام نیز بود. دخویه بعضی از متون معتبرعربی را تحریر و منتشر کرد و از این راه خدمات بزرگ به محققین نمود. از آن جمله است مجموعۀ آثار جغرافیایی عربی مشتمل بر: 1- مسالک الممالک اصطخری (لیدن 1870). 2- کتاب صوره الارض ابن حوقل (لیدن 1873). 3- احسن التقاسیم مقدسی (لیدن 1877). 4- فهارس، لغتنامه وتصحیحات سه قسمت اول (لیدن 1879). 5- مختصر کتاب البلدان ابن الفقیه همدانی (لیدن 1885). 6- المسالک و الممالک ابن خرداذبه بضمیمۀ پاره هایی از کتاب الخراج قدامهابن جعفر (لیدن 1889). 7- اعلاق النفیسه از ابن رسته و کتاب البلدان ابن واضح یعقوبی (لیدن 1892). 8- کتاب التنبیه و الاشراف مسعودی و فهارس و لغتنامۀ مجلدات 7 و8 (لیدن 1894). (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَهَْ وی یَ)
داهیه دهویه. مبالغۀ بلای سخت. (منتهی الارب). به طور مبالغه بلای سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به دهواء شود
لغت نامه دهخدا
(دَ وی یَ)
بیابان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فرمان سواران مجاهد و خصوصاً مجاهدین جنگ صلیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ وی یَ)
زن بسیار تباه شکم از بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ ویْ یَ)
طعام زچه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). کاشی، کاچی که خوراکی است برای زن در وقت حمل پزند، گشادگی که میان پستان و فرج چارپایان است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
پاروب را گویند و آن بیل مانندی باشد از چوب که بدان کشتی برانند و برف و امثال آن نیز پاک کنند. (برهان قاطع). خیه. (تاریخ طبرستان چ اقبال ج 2 ص 134 از حاشیۀ برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است از دهستان سرگویی بخش اخوره شهرستان فریدن، واقع در 32 هزارگزی جنوب باختری اخوره متصل براه عمومی مالرو با 1091 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دَ یَ)
این کلمه در عصر ساسانیان و نیز در قرنهای اول اسلام معمول بوده است و ’ده یوده’ ظاهراً مصحف آن است به معنی ده یک و عشر. (از ذیل برهان چ معین) : فقال [مردانشاه] له [لابی صالح سجستانی] کیف تصنع بدهویه و ششویه [عند نقل الدیوان عن الفارسیه الی العربیه] قال اکتب عشراً و نصف عشر. (الفهرست ابن ندیم چ مصر ص 338). و رجوع به ششویه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ یِ)
دهی است از دهستان رونیز جنگل بخش مرکزی شهرستان فسا. واقع در 36هزارگزی شمال فسا با 285 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَلْ لو یَ / یِ)
از نامهای اجدادی است
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ وَیْهْ)
لقب زیاد بن ایوب طوسی است که محدث است. (یادداشت مرحوم دهخدا). در جامعه اسلامی، محدثانی که قادر به تجزیه و تحلیل دقیق روایات پیامبر اسلام و اهل بیت بودند، از احترام ویژه ای برخوردار بودند. آنان با بررسی دقیق اسناد و مدارک روایات، سبب تثبیت اصول دینی و جلوگیری از انتشار احادیث نادرست یا جعلی شدند. در نتیجه، محدثان نقشی اساسی در تدوین منابع حدیثی معتبر ایفا کردند.
لغت نامه دهخدا
(دِ یَ / یِ)
نامی از نامهای ایرانی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ یَ / یِ)
دروه و رقعه که بر جامه دوزند. (ناظم الاطباء) (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 428). دربه. دربی. درپه. درپی:
ز عالم هرکه دل ناکامه دارد
درویه رقعه اش در جامه دارد.
میرنظمی (از لسان العجم).
و رجوع به دربه و درپه ودرپی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ لی یَ)
منسوب به دخول. ورودیه. رجوع به ورودیه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / وی یَ)
فلات. بیابان. (مهذب الاسماء). دوّ. (منتهی الارب). بیابان. دوی (منسوباً) ، بیابانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ هََ)
کشیدن ستاره از بهر فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). بی باران شدن ستاره ها و نیز میل کردن به فروشدن و غروب نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شکم از زمین برداشتن اشتر در حال فروخفتن و مردان در حال سجده و بال فروگذاشتن مرغ. (تاج المصادر بیهقی). شکم بر ران نهادن درخفتن بر روی. (زوزنی). از زمین دور واماندن شکم شترچون خسبد و مرد چون سجده کند و مرغ چون بال فروگذارد، به نهایت فربهی رسیدن شتران و گوسفندان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (اقرب الموارد) ، کندن گودالی خرد، زن را و آتش در آن افروختن و زن بر شرارۀ آن نشاندن بخاطر بیماری که او را بود. (اقرب الموارد). خوّیتها، اذا حفرت حفیرهً فاوقدت فیها ثم اقعدتها فیها لداء بها. (منتهی الارب) ، ساختن برای زن خویّه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ وی یَ)
ارض دویه، زمین بسیار مرض ناموافق مزاج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از داویه
تصویر داویه
بیابان، فلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویه
تصویر دویه
زن بیمار تباه شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خویه
تصویر خویه
کاچی خوراک زایمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخوله
تصویر دخوله
آیباژ (عوارض ورود ورودیه)
فرهنگ لغت هوشیار