جدول جو
جدول جو

معنی دخریص - جستجوی لغت در جدول جو

دخریص
(دِ)
معرب تیریز. تیریج. چاپوق. تیریز جامه. ج، دخاریص: و قال ان اهل هذه الجزائر لایکون اضح منهم حتی انهم یعملون القمیص مفروغا منه نسجا بالکمین و الدخریص. (اخبار الصین والهند). رجوع به دخاریص شود
لغت نامه دهخدا
دخریص
تریز جامه
تصویری از دخریص
تصویر دخریص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تِ)
خشتک پیراهن و جز آن، معرب تیریز. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دخریص. معرب تیریز و تیریج: فما اخذوه من الفارسیه دخاریص القمیص. (ابن درید در جمهره از سیوطی در المزهر از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خارص. خرص. نعت است از خرص. (از منتهی الارب). رجوع به خرص شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آب سرد، آب گردآمدۀ در پهنای خرمابن و جز آن، آگنده. پر، حوض فراخ مانندی که در آن آب ریزد، کرانۀ جوی، آداک دریا، خلیج دریا. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ)
مصغر درص به معنی بچۀ خارپشت و بچۀ موش دشتی و خرگوش و غیره. (آنندراج) (منتهی الارب).
- امثال:
ضل ّ دریص ٌ نفقه ، یعنی دریص سوراخ و لانۀ خود را گم کرد، آن را در حق کسی گویند که تدارک کار نداند یا کسی که دلیل خود را فراموش کرده و در کار خویش وامانده است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خریص
تصویر خریص
گرسنه، سرمازده، کرانه جوی، آوای دریا
فرهنگ لغت هوشیار