معرب تیریز. تیریج. چاپوق. تیریز جامه. ج، دخاریص: و قال ان اهل هذه الجزائر لایکون اضح منهم حتی انهم یعملون القمیص مفروغا منه نسجا بالکمین و الدخریص. (اخبار الصین والهند). رجوع به دخاریص شود
معرب تیریز. تیریج. چاپوق. تیریز جامه. ج، دخاریص: و قال ان اهل هذه الجزائر لایکون اضح منهم حتی انهم یعملون القمیص مفروغا منه نسجا بالکمین و الدخریص. (اخبار الصین والهند). رجوع به دخاریص شود
آب سرد، آب گردآمدۀ در پهنای خرمابن و جز آن، آگنده. پر، حوض فراخ مانندی که در آن آب ریزد، کرانۀ جوی، آداک دریا، خلیج دریا. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
آب سرد، آب گردآمدۀ در پهنای خرمابن و جز آن، آگنده. پر، حوض فراخ مانندی که در آن آب ریزد، کرانۀ جوی، آداک دریا، خلیج دریا. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
مصغر درص به معنی بچۀ خارپشت و بچۀ موش دشتی و خرگوش و غیره. (آنندراج) (منتهی الارب). - امثال: ضل ّ دریص ٌ نفقه ، یعنی دریص سوراخ و لانۀ خود را گم کرد، آن را در حق کسی گویند که تدارک کار نداند یا کسی که دلیل خود را فراموش کرده و در کار خویش وامانده است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
مصغر دَرص به معنی بچۀ خارپشت و بچۀ موش دشتی و خرگوش و غیره. (آنندراج) (منتهی الارب). - امثال: ضَل َّ دُرَیْص ٌ نَفَقَه ُ، یعنی دریص سوراخ و لانۀ خود را گم کرد، آن را در حق کسی گویند که تدارک کار نداند یا کسی که دلیل خود را فراموش کرده و در کار خویش وامانده است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)