جدول جو
جدول جو

معنی دخترعمو - جستجوی لغت در جدول جو

دخترعمو
(دُ تَ رِ عَ)
دختر عم. رجوع به دختر عم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دخترو
تصویر دخترو
دخترک، دختر کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(دُ تَ رِ عَمْ مَ / مِ)
فرزند مادینۀ خواهر پدر. بنت عم. عمه قزی
لغت نامه دهخدا
(دُ تَ رِ عَم م)
دختر عمو. فرزند مادینۀ برادر پدر. بنت عم. عم قزی
لغت نامه دهخدا
(دُ تَ کَ)
ده کوچکی است از دهستان رودبشار بخش اردکان شهرستان شیراز. در 15هزارگزی شمال باختری اردکان و شوسۀ اردکان به تل خسروی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا