جدول جو
جدول جو

معنی دحوق - جستجوی لغت در جدول جو

دحوق
(دَ)
درخشان چشم، ناقه ای که زهدان آن بیرون افتاده باشد بعد از ولادت. (منتهی الارب). اشتر که رحم وی بیرون آید پس از زادن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
دحوق
درخشانچشم چشم گردان کسی که چشم خود بسیار بگرداند
تصویری از دحوق
تصویر دحوق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لحوق
تصویر لحوق
به هم پیوستن، به دنبال چیزی پیوستن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ فَشْ شُ)
تتبع و جستجو کردن مداق امور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ج دحل. رجوع به دحل شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
چاهی که کنده شود پس یافته نشود آب آن زیر کنارهای وی پس نیز کنده شودتا چشمۀ آب بر آید، چاه فراخ جوانب. (منتهی الارب) ، چاه کژ. (مهذب الاسماء) ، ناقه که پیش آید شتران را و یکسو شود از آنها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام آبیست به نجد در دیار بنی عجلان از قیس بن عیلان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مکان دحوض، جای لغزان. ج، دحاض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
موضعی است به حجاز. (منتهی الارب). جاییست در حجاز. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باطل شدن حجت. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). باطل شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نعت است از دحر و دحور. (منتهی الارب). رجوع به دحور شود
لغت نامه دهخدا
(دَبْ بو)
بازی است معروف. (منتهی الارب). نوعی بازیست: خلیفه یزنی بعمامه یلعب بالدبوق و الصولجان (آیا مصحف یا معرب دبوس نیست ؟). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
دحر. راندن و دور نمودن. (منتهی الارب). دور کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). طرد. ابعاد. بازداشتن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زن کلان جثه، ماده شتر کلان خلقت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
کلان شکم بزرگ خلقت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَعْ)
برآمدن زهدان ناقه بعد از زائیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بزرگ خلقت قلب و حلقوم است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کلان شکم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کسی که نفقه را بر عیال خود تنگ کند. ج، دنق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دور. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، عین دحیق، چشم سست نگاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اسب مادۀ نیکورفتار شتابرو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دفقه. و رجوع به دفقه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
دفق است در تمام معانی. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به دفق شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دارویی است که برای چشم کوفته شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام مادر عبدالله بن سحوق. محدث است و نام پدر او اسحاق است. (از تاج العروس). یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خرمابن دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج، سحق، خر دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، سحق، خر مادۀ دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، سحق
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
محوّق. آنکه مهرۀ نره کلان دارد. آنکه مهرۀ نرۀ وی بزرگ باشد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گشادن و برهم نهادن چشمان را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دحیق
تصویر دحیق
دور، چشم کم سو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلوق
تصویر دلوق
سخت تاراج سخت، دندانریخته اشتر پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقوق
تصویر دقوق
شهری است میانه بغداد و اربل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحاق
تصویر دحاق
برون زهدانی بیرون آمدن زهدان پس از زایمان از بیماری های دامی
فرهنگ لغت هوشیار
باریک میان شدن، به هم رسیدن، جوش خوردن چسبیدن به چیزی پیوستن چیزی بچیزی و آنک تلف نفس پادشاه اندیشدو بذات کریم او لحوق ضرری جانی خواهد، باریک میان گردیدن، لحوم، جمع لحم گوشتها: پوشش (مغول) از جلود کلاب و فارات وخورش از لحوم آن و میته های دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحوض
تصویر دحوض
جای لغزان گواه ناپذیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحور
تصویر دحور
راندن دور کردن رانده دور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحوق
تصویر سحوق
کویک دراز خرمابن دراز، ماچه خر دراز، دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحوق
تصویر لحوق
((لُ))
پیوستن چیزی به چیزی، به هم رسیدن، باریک میان گردیدن
فرهنگ فارسی معین