جدول جو
جدول جو

معنی دحو - جستجوی لغت در جدول جو

دحو
(تَ مُ)
گستردن. گسترانیدن. (دهار) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). کشیدن و پهن کردن: دحوالارض،گستردن و فراخ گردانیدن زمین را خدا، گستردن و برابر گردانیدن باران سنگریزه ها را، آرمیدن و گردآمدن مرد با زن، بزرگ شدن و فروهشته گردیدن شکم. (منتهی الارب) ، یقال للاعب بالجوز. گوز در گو انداختن. (المصادر زوزنی چ بینش ص 81). ابعدی المدی وادحه، اری ارم الجوز. (منتهی الارب) ، دست و پا اندازان رفتن اسب. (منتهی الارب). اندک دست و پا برداشتن اسب در رفتن، یوم دحو الارض، روز پهن شدن زمین از زیر خانه کعبه بر روی آب است و آن روز بیست وپنجم (بیست وششم) ماه ذی القعده است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دحو
گستردن، گسترانیدن
تصویری از دحو
تصویر دحو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صحو
تصویر صحو
(دخترانه)
حالت هوشیاری سالک پس از بی خودی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داو
تصویر داو
(پسرانه)
قاضی، خداوند، هر یک از اشخاصی که طرفین دعوا برای حل اختلافات به طریقه غیررسمی انتخاب می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
(دَ)
موضعی است به حجاز. (منتهی الارب). جاییست در حجاز. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِ وَنْنَ)
رجل دحونه، مرد گربز بدباطن. (منتهی الارب). دحن. (منتهی الارب). خبیث، فربه کوتاه بالای کلان شکم. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زن کلان جثه، ماده شتر کلان خلقت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
دحر. راندن و دور نمودن. (منتهی الارب). دور کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). طرد. ابعاد. بازداشتن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نعت است از دحر و دحور. (منتهی الارب). رجوع به دحور شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باطل شدن حجت. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). باطل شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مکان دحوض، جای لغزان. ج، دحاض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخشان چشم، ناقه ای که زهدان آن بیرون افتاده باشد بعد از ولادت. (منتهی الارب). اشتر که رحم وی بیرون آید پس از زادن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام آبیست به نجد در دیار بنی عجلان از قیس بن عیلان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
چاهی که کنده شود پس یافته نشود آب آن زیر کنارهای وی پس نیز کنده شودتا چشمۀ آب بر آید، چاه فراخ جوانب. (منتهی الارب) ، چاه کژ. (مهذب الاسماء) ، ناقه که پیش آید شتران را و یکسو شود از آنها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ج دحل. رجوع به دحل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوح
تصویر دوح
خیمه مویین: ویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دپو
تصویر دپو
فرانسوی نهشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخو
تصویر دخو
دهخدا کد خدا، ساده لوح کودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحم
تصویر دحم
بیخ، همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجو
تصویر دجو
تاریک شدن شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحر
تصویر دحر
راندن دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حد، کوستک ها خچور، آیین ها، اندازه ها زجر کردن و راندن شتران بسرود و آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحو
تصویر رحو
آسیا ساختن، گرداندن آسیا، گردشدن مار چنبر زدن مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنو
تصویر دنو
نزدیک شدن نزدیک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهو
تصویر دهو
یک صد متر مربع (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
موجود خیالی و افسانه ای که هیکل او شبیه به انسان اما بسیار تنومند و زشت ومهیب است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلو
تصویر دلو
سطل، ظرف آبکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمو
تصویر دمو
کسیکه که موهای سر و صورتش سیاه و سفید باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درو
تصویر درو
عمل قطع کردن ساقه های گندم یا چیدن ساقه های جو و دیگر جبوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحور
تصویر دحور
راندن دور کردن رانده دور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحوض
تصویر دحوض
جای لغزان گواه ناپذیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحوق
تصویر دحوق
درخشانچشم چشم گردان کسی که چشم خود بسیار بگرداند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحل
تصویر دحل
بیشه شیر، آب انبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داو
تصویر داو
ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیو
تصویر دیو
جن
فرهنگ واژه فارسی سره