جدول جو
جدول جو

معنی دحناء - جستجوی لغت در جدول جو

دحناء
(دَ)
مؤنث دحن در لغت یمن، به معنی زن کلان شکم است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دحناء
(دَ)
دحنا. دجنی (د / د نا) زمینی است که خداوند آدم را از آن سرزمین آفریده است و آن از مخالیف طائف است. (معجم البلدان). رجوع به دحنی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
میدان. (ناظم الاطباء) ، بیابان. (منتهی الارب) ، دشت و بیابان دور و دراز بی آب. (ناظم الاطباء) ، گیاهی است سرخ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَنْ نا)
مؤنث ادن ّ. به معنی زن گوژپشت و اسب کوتاه دستها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به ادن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دنی ٔ. (منتهی الارب). رجوع به دنی ٔ و دنی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ل ل)
سبز شدن و در هم پیچیدن گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گائیدن زن را: حناالمراءه، گائیدن زن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت. واقع در دوهزارگزی جنوب خاوری مسکون و 2هزارگزی جنوب راه مالرو سبزواران - کروک. ناحیه ای است واقع در جلگه. گرمسیری و دارای 100 تن سکنه میباشد. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و خرما. اهالی به کشاورزی گذران می کنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
عمل خم شدن، خمیدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
گشن خواهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِنْ نا)
رقان. رقون. یرنا. حنا که برگ معروفست و بدان رنگ کنند. ج، حنآن. (منتهی الارب). گیاهی است که کشت میشود و مانند درختان بزرگ میگردد، برگ و شاخه های آن مانند برگ و شاخه های انار و شکوفۀ آن سپید است. خضاب از برگ آن گرفته میشود. جمع آن حنآن و یکی آن حنائه است. (اقرب الموارد). حناء در نواحی بم و بهرام آباد و بعضی نواحی جنوب ایران کشت میشود و در کرمان و یزد برده در آسیاهای مخصوص میسایند. (یادداشت مرحوم دهخدا). برگ معروف که بدان دست و پارا نگار بندند و فارسیان بتخفیف و به اماله نیز استعمال نمایند و شبستان از تشبیهات اوست. (آنندراج). گیاهی از ردۀ دولپی های جدا گلبرگ که خود تیره مشخصی را بنام حنا میسازد. این گیاه بصورت درختچه ای است که در شمال و مشرق افریقا و عربستان و ایران کشت می شود. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ ضریر انطاکی و جغرافیای اقتصادی ص 20 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دشمنی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). دشمنی که دل کس را پر کرده باشد. (از اقرب الموارد) ، منافسه. مبارات. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهنا. کویری است میان نجد و یمن و آن را ربعالخالی نیز نام دهند. (یادداشت مؤلف). زمین پهناوری است به بادیهالعرب در دیار بنی تمیم و گویند آن هفت کوه ریگ است. (از ابن خلکان). از دیار بنی تمیم است طولش از حرن سوعه تا رمل بیرین می رسد و با اینکه آب فراوانی ندارد جای پرنعمت و برکتی است. (از معجم البلدان). موضعی است به نجد مر تمیم را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
چاه تنگ سر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناقه دجناء، نعت است از دجنه. (منتهی الارب). ناقۀ تیره رنگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ فِ)
میانه: دفناء الامر، میان کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ فَ)
جمع واژۀ دفین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دفین شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تأنیث ادکن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دکن. (اقرب الموارد). رجوع به ادکن شود، ثریده دکناء، اشکنۀ بسیارتوابل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ)
نانخورش است که از ماهی کوچک ترتیب دهند. فارسی ماهیابه. مشهی ّ و مصلح معده است. (منتهی الارب). ماهی آبه. (دهار). صحناء و صحنا نانخورشی است که از ماهی سازند و صحنات اخص از اوست. کذا قال الجوهری. و در مغرب آرد که صحنا بفتح و کسر صیر است و آن بفارسی ماهیابه باشد و صحنات شامی و مصری نانخورشی است که از ماهی کوچک و سماق و آب لیمو و دیگر ترشیها سازند و آن مقوی و مبرد است معده را. (بحر الجواهر). صحنات. (غیاث اللغات). رجوع به صحنات شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حنو و حنو. اطراف و جوانب: در وقت قاآن، توراکیناخاتون را با جماعتی از اصحاب حضرت کینه ای در احنای سینه متمکن گشته بود. (جهانگشای جوینی). احناءالوادی، خطا کردن
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
مهربانی کردن. (تاج المصادر بیهقی). احناء مراءه بر ولد، شفقت و مهربانی زن بفرزند: احنت المراءه علی ولدها، مهربانی کرد زن بر فرزندان خود، و شوی نکرد پس از مردن پدر آنان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آوند بزرگ که از برگ خرما و جز آن سازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بحنانه. (منتهی الارب). و رجوع به بحنانه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گوژپشت گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهناء
تصویر دهناء
((دَ))
بیابان، فلات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احناء
تصویر احناء
اطراف، چیزهای کج و معوج و بی قواره
فرهنگ فارسی معین