سخت راندن. (از منتهی الارب) ، آرمیدن و گردآمدن با زن. (منتهی الارب). بقوت گردآمدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، صاحب نشوء اللغهگوید: مدح چون قلب شود حمد گردد و چون بار سوم قلب شود حدم گردد و در مرتبۀ چهارم بصورت دحم درآید و در مرحلۀ پنجم صورت دمح پذیرد. (نشوءاللغه ص 130)
سخت راندن. (از منتهی الارب) ، آرمیدن و گردآمدن با زن. (منتهی الارب). بقوت گردآمدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، صاحب نشوء اللغهگوید: مدح چون قلب شود حمد گردد و چون بار سوم قلب شود حدم گردد و در مرتبۀ چهارم بصورت دحم درآید و در مرحلۀ پنجم صورت دمح پذیرد. (نشوءاللغه ص 130)
از دهات بخاراست که از آنجا حاکمی بنام ابوطاهر محمد بن یعقوب دیمسی بخاری برخاسته است و این روایت از ابوبکر محمد بن علی ابیوردی است که او هم از ابوالحسن علی بن محمد بن حسین جذام بخاری نقل کرده است و در حدود سال 430 وفات کرده است. (معجم البلدان). قریه ای از قرای بخارا. (انساب سمعانی)
از دهات بخاراست که از آنجا حاکمی بنام ابوطاهر محمد بن یعقوب دیمسی بخاری برخاسته است و این روایت از ابوبکر محمد بن علی ابیوردی است که او هم از ابوالحسن علی بن محمد بن حسین جذام بخاری نقل کرده است و در حدود سال 430 وفات کرده است. (معجم البلدان). قریه ای از قرای بخارا. (انساب سمعانی)
کرمی است زردرنگ که در جایهای نرم و نمناک مغاکها سازد و طفلان آن را جهت شکار گنجشکان در دامها می بندند. ج، دحاحیس. (منتهی الارب). جنبنده ای که در ریگ پنهان شود. ج، دحاحیس. (مهذب الاسماء)
کرمی است زردرنگ که در جایهای نرم و نمناک مغاکها سازد و طفلان آن را جهت شکار گنجشکان در دامها می بندند. ج، دحاحیس. (منتهی الارب). جنبنده ای که در ریگ پنهان شود. ج، دحاحیس. (مهذب الاسماء)
این صورت و صورت ’دحمل کو’در عبارت ذیل از اسرار التوحید ’من کاری دارم مهمتر از اینکه من چیزی بشما دهم تا شما دحمل کو زنید و کخ کخ کنید’. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 225). آمده است با کلمه کخ کخ که معنی حراره و حال صوفیان دارد. در نسخۀ دیگر ’بحد کورند’ آمده و در نسخۀ سوم ’که محملوک زنید’. (چ صفا ص 284 و حاشیه). اما این ترکیب جای دیگر دیده نشد و احتمال ضعیف توان داد که ’دهل به کو زنید’ باشد
این صورت و صورت ’دحمل کو’در عبارت ذیل از اسرار التوحید ’من کاری دارم مهمتر از اینکه من چیزی بشما دهم تا شما دحمل کو زنید و کخ کخ کنید’. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 225). آمده است با کلمه کخ کخ که معنی حراره و حال صوفیان دارد. در نسخۀ دیگر ’بحد کورند’ آمده و در نسخۀ سوم ’که محملوک زنید’. (چ صفا ص 284 و حاشیه). اما این ترکیب جای دیگر دیده نشد و احتمال ضعیف توان داد که ’دهل به کو زنید’ باشد
بدی افکندن در میان قوم. (منتهی الارب). تباه کردن میان قومی. (تاج المصادر بیهقی). تباهی افکندن میان قومی. (زوزنی) ، پر کردن چیزی را، پرشدن خوشه از دانه ها، لغزیدن، پوشیدن سخن را، پنهان کردن بدی را بطوری که معلوم نشود. (منتهی الارب). پوشیدن بدی، دستها در پوست بالایین و پوست تنک گوسپند کردن بوقت سلخ یعنی پوست کندن. (از منتهی الارب)
بدی افکندن در میان قوم. (منتهی الارب). تباه کردن میان قومی. (تاج المصادر بیهقی). تباهی افکندن میان قومی. (زوزنی) ، پر کردن چیزی را، پرشدن خوشه از دانه ها، لغزیدن، پوشیدن سخن را، پنهان کردن بدی را بطوری که معلوم نشود. (منتهی الارب). پوشیدن بدی، دستها در پوست بالایین و پوست تنک گوسپند کردن بوقت سلخ یعنی پوست کندن. (از منتهی الارب)