جدول جو
جدول جو

معنی دحمس - جستجوی لغت در جدول جو

دحمس
(دُ / دَ / دِ مَ)
سیاه از هر چیز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُ مِ)
رجل دحامس، مرد گندمگون درشت فربه. دحمسان. دحمسانی. (آنندراج) ، شجاع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دردی که ناخن ازو بیفتد. (مهذب الاسماء) ، کشتزاری که پر از دانه باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخت راندن. (از منتهی الارب) ، آرمیدن و گردآمدن با زن. (منتهی الارب). بقوت گردآمدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، صاحب نشوء اللغهگوید: مدح چون قلب شود حمد گردد و چون بار سوم قلب شود حدم گردد و در مرتبۀ چهارم بصورت دحم درآید و در مرحلۀ پنجم صورت دمح پذیرد. (نشوءاللغه ص 130)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از اعلام عربان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بیخ. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ مِ)
مرد درشت در دین و دلیر در حرب و دلاور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ احمس. جاهای سخت ودرشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ حمساء. (منتهی الارب). رجوع به احمس و حمساء شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
از اعلام است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ مِ)
سختی و بلا. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد) ، سخت تاریکی. (منتهی الارب). سخت ظلمت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ مِ)
سختی و بلا. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از دهات بخاراست که از آنجا حاکمی بنام ابوطاهر محمد بن یعقوب دیمسی بخاری برخاسته است و این روایت از ابوبکر محمد بن علی ابیوردی است که او هم از ابوالحسن علی بن محمد بن حسین جذام بخاری نقل کرده است و در حدود سال 430 وفات کرده است. (معجم البلدان). قریه ای از قرای بخارا. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَحْ حا / دُ حا)
کرمی است زردرنگ که در جایهای نرم و نمناک مغاکها سازد و طفلان آن را جهت شکار گنجشکان در دامها می بندند. ج، دحاحیس. (منتهی الارب). جنبنده ای که در ریگ پنهان شود. ج، دحاحیس. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
خانه پر از اهل آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ سَ)
لیله دحمسه، شب تاریک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
شبهای تاریک، سه شب آخر ماه. و آنرا حنادس نیز گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ سُ)
مرد گندم گون فربه گرداندام. دحسمان. دحسمانی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
جای سخت و درشت.
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
این صورت و صورت ’دحمل کو’در عبارت ذیل از اسرار التوحید ’من کاری دارم مهمتر از اینکه من چیزی بشما دهم تا شما دحمل کو زنید و کخ کخ کنید’. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 225). آمده است با کلمه کخ کخ که معنی حراره و حال صوفیان دارد. در نسخۀ دیگر ’بحد کورند’ آمده و در نسخۀ سوم ’که محملوک زنید’. (چ صفا ص 284 و حاشیه). اما این ترکیب جای دیگر دیده نشد و احتمال ضعیف توان داد که ’دهل به کو زنید’ باشد
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تاریک. مظلم. تیره: لیل دامس،شب تاریک. (دهار) (منتهی الارب). شبی سخت و تاریک
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بدی افکندن در میان قوم. (منتهی الارب). تباه کردن میان قومی. (تاج المصادر بیهقی). تباهی افکندن میان قومی. (زوزنی) ، پر کردن چیزی را، پرشدن خوشه از دانه ها، لغزیدن، پوشیدن سخن را، پنهان کردن بدی را بطوری که معلوم نشود. (منتهی الارب). پوشیدن بدی، دستها در پوست بالایین و پوست تنک گوسپند کردن بوقت سلخ یعنی پوست کندن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
بنو احمس، بطنی است از ضبیعه
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تشدد. (تاج المصادر بیهقی). سخت و درشت شدن در دین. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی کردن. سخت گردیدن کاری و جز آن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ قَ)
دمقس. ابریشم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به دمقس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
دختر خدیع مادر یزید بن مهلب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمس
تصویر دمس
چرکین تن لاشه نهنبیده پنهان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحم
تصویر دحم
بیخ، همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحس
تصویر دحس
دردی که ناخن ازو بیفتد، تباه کردن میان قومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمس
تصویر تحمس
سخت دینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحامس
تصویر دحامس
شب بی ماه سر شب پایان هر ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامس
تصویر دامس
تاریک، مظلم، شب تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلمس
تصویر دلمس
پتیاره (بلا) سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمس
تصویر درمس
خاموش شدن، پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمس
تصویر احمس
خشکسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمس
تصویر حمس
آواز، صوت
فرهنگ لغت هوشیار