جدول جو
جدول جو

معنی دحدح - جستجوی لغت در جدول جو

دحدح
(دَ دَ)
یقال للمقر ’دح دح’ و دح دح (دحن دحن) ای اقررت فاسکت. (منتهی الارب). هرگاه خواهند که کسی را از حرف زدن و تکلم بازدارند این کلمات را استعمال نمایند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ دَ حَ)
کوتاه بالا. دحداح
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ)
حریص به چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گنده پیر. (منتهی الارب). عجوز. (اقرب الموارد) ، پیر فانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، درادح. (منتهی الارب) ، اشتری که دندانهایش از پیری رفته و به مغرز و حنک چسبیده باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به دردحه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زن کلان جثه، ماده شتر کلان خلقت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ حِ دِ)
داب-ّه ای است کوچک، بازی است مر طفلان عرب را و آن چنان باشد که می گویند این کلمه را پس هر که خطا کند یکپای برداشته جهان جهان راه رود هفت بار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَعْ)
فرود آمدن. در سراشیبی رفتن. (دزی ج 1 ص 425)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب). کوتاه بالا نیست چنان که منتهی الارب می نویسد بلکه به معنی ربعه است، یعنی میانه بالا. بگفتۀ واقدی: کان ابی بن کعب رجلا دحداحا لیس بالطویل ولا بالقصیر و رجوع به ربعه شود. (یادداشت مؤلف). کوته. خرد. مردم کوتاه پهن بسیارگوشت. ج، دحادح. (مهذب الاسماء). دحادح. دحیدحه. دحداحه. دحدح. دودح. دحدحه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
الشیخ اسکندر، از بزرگان مشایخ دحداحیه است به لبنان سالی چند منشی و ترجمان محکمۀ تجارت بیروت بود و هم در بیروت درگذشت و کتبی دارد. (معجم المطبوعات)
(الشیخ سلیم خطار) او راست: حیاهالدین و التمدن (1896 م) و نابلیون الاول و المقابله بینه و بین اعظم مشاهیر الرجال (1898 م). (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ)
حصنی و قلعه ای است از توابع و اعمال صنعاء یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دردح
تصویر دردح
بی دندان، پیر مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحداح
تصویر دحداح
سوسن سفید
فرهنگ لغت هوشیار