جدول جو
جدول جو

معنی دحجاب - جستجوی لغت در جدول جو

دحجاب(دِ)
آنچه برآمده باشد از زمین مانند حرّه (یعنی زمین سنگلاخ سوخته). دحجبان. (از منتهی الارب). ما علا من الارض کالحره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حجاب
تصویر حجاب
چادر، روپوش، روبند، در تصوف آنچه حائل و مانع میان طالب و مطلوب باشد و مانع تجلی حقایق شود، پرده، کنایه از آنچه مانع بین دو چیز دیگر باشد
حجاب الغره: کنایه از حیرت و سرگردانی
حجاب غرت: کنایه از حیرت و سرگردانی، حجاب الغره
حجاب ظلمانی: کنایه از شب، در تصوف صفات ذمیمه
حجاب نورانی: در تصوف کنایه از صفات حمیده
حجاب حاجز: دیافراگم، در علم زیست شناسی پردهای میان آلات صدری و اعضای درونی شکم، پردهای که قفسۀ سینه را از شکم جدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجاب
تصویر حجاب
حاجب ها، پرده داران، جمع واژۀ حاجب
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ حجاب. پرده ها و نقابها
لغت نامه دهخدا
(حِ)
یا جهان، نام موضعی است بر ساحل رود بیاه: روز شنبه پانزدهم لوای ظفرپناه از آب بیاه عبور نموده سایۀ اقبال بر منزل حجاب (ن ل: جهان) انداخت و چهار شبانه روز آنجا توقف اتفاق افتاد. (حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 152). و در حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 473 ’جنجان’ آمده است
لغت نامه دهخدا
(حُجْ جا)
حاجب. حاجبان. پرده داران. چوبداران. خرم باشان. سادنان. بوابان. حدّادان. دربانان. آذنان. آنانکه مردمان را بازدارند. این کلمه در تاریخ بیهقی بسیار آمده است: و آنچه رسم است که اولیاء عهود را دهند از غلام و تجمل و آلت و کدخدائی بشبه وزیر و حجاب و خدمتکاران، هرچه تمام تر ما را فرمود [مسعود] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214). و دو عقد گوهر که یکدانه گویند، مر خان را و پسرش بغراتگین و خاتونان و عروسان و عمان و حجاب و حشم را بجمله آنچه نسخت کردند از خزانه ها بیاوردند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 220 و چ ادیب ص 217). و خواجه بونصر کهتر برادر بود اما کریم الطرفین بود، و العرق نزّاع، پدر چون بوالقاسم و از جانب مادر با محمود حاجب کشیده که زعیم حجاب بوالحسن سیمجور بود، لاجرم چنان آمد که بایست. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 272 و چ ادیب ص 274). و پس از این هر روزی وجیه تر بود تا آنکه درجۀ زعامت حجاب یافت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286 و چ فیاض ص 284). و همه بزرگان درگاه و ولایت داران و حجاب با کلاههای دو شاخ و کمر زر بودند و بیرون سرای مرتبه داران و حجاب با کلاهها بایستند و بسیار پیلان بداشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290). و همچنین بر من است مر کتاب و خادمان و حجاب و جمیع توابع و لواحق او را مثل این بیعت در التزام بشروط و وفاء بعهود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). و نیک از جای بشددانستم که مهمی افتاده است چیزی نگفتم و خدمت کردم گفت مرو بنشستم و اشاره کردند ندما و حجاب بازگشتند و بار بگسست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323). و بلکاتکین و دیگر حجاب دردویدند بازوی امیر گرفتند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 371 و چ ادیب ص 378). پنجشنبه سلطان برنشست و بکوشک سپید رفت با هفت تن از خداوندزادگان و مقدّمان و حجاب و اقرباء (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 366). و چون به دهلیز در سرای افشین رسیدم [احمد بن ابی داود] حجاب و مرتبه داران وی جمله پیش من دویدند. (تاریخ بیهقی ص 171). امیر رضی اﷲ عنه بر تخت نشست و سالاران وحجاب با کلاههای دو شاخ... (تاریخ بیهقی ص 376). او وگروهی با این بیچاره کشته شدند و بر دندان پیل نهادند با چند تن از حجاب و اعیان و سرهنگان... (تاریخ بیهقی ص 382). وزیر حجاب را گفت شما چه گوئید گفتند مابندگانیم جنگ را باشیم و بر فرمانی که یابیم و شمشیر میزنیم تا مخالفان بمراد نرسند. (تاریخ بیهقی ص 281). روی به حجاب کرد و گفت شما همین میگوئید که من گفتم ؟ گفتند گوئیم. (تاریخ بیهقی ص 541). حاجب قتلغتکین بهشتی بر درگاه نشسته بود با دیگر حجاب و حشم. (تاریخ بیهقی ص 118). چون حجاب بدو رسیدند [حاجب غازی] سر فرودبرد و زمین بوسه داد. (تاریخ بیهقی ص 138).
ببوستان کمر زر ببست گلبن زرد
ز بهر خدمت شاه زمانه چون حجاب.
مسعودسعد.
خسروان پیش او کمربندند
همچو در پیش خسروان حجاب.
مسعودسعد.
مرا ز رشک بپوشیده کسوتی چون شب
هوای روشن پوشیده کسوت حجاب.
مسعودسعد.
بمانده ام ز نوا چون کمان حاجب راست
نخورده چاشنی خوان حاجب الحجاب.
خاقانی.
ابومنصور با فوجی از حجاب و اصحاب خویش پیش ایلک خان شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 184). پیش مجلس سلطان جمعی حجاب چون ماه و آفتاب ایستاده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 333)
نظامی گنجوی این کلمه را که خود جمع حاجب است به فارسی جمع بسته گوید:
برون رفتند حجابان همانگاه
درآوردند او را تا بدرگاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(حُجْ جا)
دخت عبدالله شیخۀ صالحه، شیخ رباط بغداد بود، و در محرم 725 هجری قمری درگذشت. (درر الکامنه ج 2 ص 6)
لغت نامه دهخدا
(تَعْ)
دحب. آرمیدن با زن. گرد آمدن با زن. دح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
در پرده کردن، روگیری، عفاف، حیا، شرم کردن جمع حاجب، پرده داران، چوبداران، حاجبان جمع حاجب، پرده داران، چوبداران، حاجبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحاب
تصویر دحاب
گای گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجاب
تصویر حجاب
((حُ جّ))
جمع حاجب، پرده داران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حجاب
تصویر حجاب
((حِ))
پرده، ستبر، نقابی که زنان چهره خود بدان پوشانند، روبند، برقع، چادری که زنان سرتاپای خود را بدان پوشانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حجاب
تصویر حجاب
پوشش
فرهنگ واژه فارسی سره
چاشنی های غذا
فرهنگ گویش مازندرانی