جدول جو
جدول جو

معنی دحاق - جستجوی لغت در جدول جو

دحاق
(تَعْ)
برآمدن زهدان ناقه بعد از زائیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دحاق
برون زهدانی بیرون آمدن زهدان پس از زایمان از بیماری های دامی
تصویری از دحاق
تصویر دحاق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دقاق
تصویر دقاق
دقیق ها، باریک، جمع واژۀ دقیق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دقاق
تصویر دقاق
بسیار کوبنده، آردفروش، گازر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاق
تصویر محاق
سه شب آخر ماه قمری که ماه دیده نمی شود، آخر ماه قمری
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
ریزه و شکسته از هر چیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- دقاق العیدان، ریزه های چوب، و آنرا بکسر اول نیز خوانند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
، باریک. (منتهی الارب). دقیق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دقیق، به معنی باریک. (غیاث) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ دقیقه، ریزه و تراشه. (ناظم الاطباء).
- دقاق العیدان، ریزه های چوب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به دقاق شود.
- دقاق الکندر، ریزه های کندر که از او متقشر گردد. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از مخزن الادویه).
، همم دقاق، همتهای فرومایه، گویند: لهم همم دقاق، أی خساس. (از ذیل اقرب الموارد از تاج) ، نام معاء سیم از امعاء سته، و نام دیگر آن لفایف است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دقیق و امعاء و امعاء دقاق شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
سیل دفاق، توجبه ای که پر کند رودبار را. (منتهی الارب). سیلی که دو جانب وادی را پر کند. (از اقرب الموارد) ، ناقه دفاق، به معنی دفاق است. (از منتهی الارب). رجوع به دفاق شود، باران وسیع. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ناقه دفاق فرسه دفاق، جهجهان و شتاب رو. جمل دفاق، شتر شتاب رویا گشاده گام یا آنکه گاهی بر این پهلو رود و گاهی بر آن پهلو. (منتهی الارب). ماده شتر سریع. و جمل دفاق،شتر که بصورت ’دفقی’ راه رود، و آنرا بضم اول نیز خوانده اند. (از اقرب الموارد). و رجوع به دفقی شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ را)
تریاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یکی آن دراقه است. (از اقرب الموارد) ، می. (منتهی الارب). خمر، درختی است میوه دار و میوۀ آن. (از اقرب الموارد). شفتالو. هلو (معمول در سوریه). (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ درقه. (منتهی الارب). رجوع به درقه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با هم خصومت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). با هم دشمنی کردن. (آنندراج) ، ترافع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
ناقه که زهدان آن بیرون آمده باشد بعد از ولادت، مرد خشمناک. (منتهی الارب) ، مرد گول. ج، داحقون، خرمای دفزک زرد. ج، دواحق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حدقه. (منتهی الارب). سیاهه های چشم. دیده های چشم
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ابن تتش بن الب ارسلان سلجوقی، مکنی به ابونصر و ملقب به شمس الملوک. از سلاجقۀ شام. وی 488 هجری قمری پس از وفات پدرش در دمشق به سلطنت نشست و در هجدهم رمضان سال 492 هجری قمری درگذشت و گویند مادرش او را با انگور زهرآلود هلاک نمود. (از دایرهالمعارف فارسی) (طبقات سلاطین اسلام لین پول). و رجوع به تاریخ ابن خلکان شود
از زنان مغنی و زیباچهره بود که غناء را نزد مغنیان بزرگ عهد عباسی فراگرفت و مدتی نزد حمدونه دختر رشید میزیست. (از اعلام النساء از الاغانی اصفهانی و نهایه الارب نویری)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ بَ کُ نَنْ دَ / دِ)
راندن. دور گردانیدن. دور کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، ادخان نار، دود برآمدن از آتش، ادّخان زرع، سخت شدن دانۀ کشت
لغت نامه دهخدا
تصویری از دحوق
تصویر دحوق
درخشانچشم چشم گردان کسی که چشم خود بسیار بگرداند
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی داخولگر کسی که با داهول یا داخول شکار کند باز ایستادن سر باز زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراق
تصویر دراق
می، پاد زهر، جمع درقه، سپرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاق
تصویر دلاق
آبچین زیبا (آبچین قطیفه)
فرهنگ لغت هوشیار
چوبکوب کوبنده، آرد فروش باریکی، خرده ریز ریزه تراشه آرد فروش باریکی، باریک دقیق، خرده ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهاق
تصویر دهاق
پر و مالامال، پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحاق
تصویر رحاق
می ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حداق
تصویر حداق
سیاهه های چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داحق
تصویر داحق
گول، خرمای زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاق
تصویر سحاق
ساینده، کوبنده
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی: کاهماهی شب هایی که ماه رو به کاهش است، در فارسی: بی ماهی سه شب پایان ماه که از زمین ماه دیده نمی شود، پوشیده شده فرو پوشیده پوشیده شده احاطه شده، حالت ماه (قمر) در سه شب آخر ماه قمری که از زمین دیده نمیشود: ایمن شود فلک ز محاق و خسوف ماه گر ماه را بر تو فرستد بزینهار. (معزی)، سه شب آخر ماه قمری که در آن قمر بحالت محاق است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحاق
تصویر لحاق
نیام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحاض
تصویر دحاض
جمع دحوض، جاهای لغزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحاب
تصویر دحاب
گای گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحیق
تصویر دحیق
دور، چشم کم سو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهاق
تصویر دهاق
((دِ))
پر، لبریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دقاق
تصویر دقاق
((دُ))
باریکی، باریک، دقیق، خرده ریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دقاق
تصویر دقاق
((دَ قّ))
آردفروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاق
تصویر محاق
((مُ))
پوشیده شده، احاطه شده، سه شب آخر ماه قمری که در آن ماه از چشم ناظر زمینی دیده نمی شود
فرهنگ فارسی معین