جدول جو
جدول جو

معنی دحاحیس - جستجوی لغت در جدول جو

دحاحیس
(دَ)
جمع واژۀ دحاس. (منتهی الارب). رجوع به دحاس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داتیس
تصویر داتیس
(پسرانه)
نام یکی از سرداران داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
محمد بن زکریای رازی در حاوی گوید حاسیس داروئی فارسی است و به گفته حورفیه ؟ حاسیس از فربیون قوی باشد و محرق است و قی ٔباکثار تولد کند و بی مزه است و آن کس را که دردی سخت بود، و درهمی از آن بیاشامد چیزی چون خون قی کند لیکن آن خون نبود و درد او آرامش پذیرد و بیش از یک درهم آن کشنده است و صاحب کتاب منهاج گوید اصلاح آن بلبن حلیب و ماءالشعیر و جلاب و سویق جو ببرف آمیخته و دوغ گاو و قرص کافور کنند، (ابن البیطار ج 2 ص 3)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
خانه پر از اهل آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
نام اسب قیس بن زهیر عبسی است، و منه حرب داحس، گرو بستند قیس و حذیفه بن بدر بر بیست شتر و معین کردند غایت دوانیدن اسبان را صد پرتاب تیر و مدت یراق شدن اسب را چهل شب. پس قیس داحس و غبرارا در میدان انداخت و حذیفه خطار و خنفاء را و بنوفزاره از گروه حذیفه در راه به کمین نشستند و غبرا راکه سبقت نموده بود رد کردند و طپانچه ها زدند. پس میان ذبیان و عبس جنگ برخاست چهل سال و آن اسب را داحس بدان گویند که مادرش جلوی کبری گذشت بر ذی عقال که نری کریم و نجیب بود و همراه او دو دختر خردسال قبیله بودند پس آنگاه که ذی عقال جلوی را دید مستی نمود وی را انداخت پس جوانان قبیله خندیدند و آن دختران شرمگین شدند، و ذی عقال را گذاشتند و ذی عقال جهید بر جلوی و جلوی قبول نطفه نمود پس حوط مالک ذی عقال چون چشم اسب خود را دید دانست که بر ماده جهیده است و حوط مردی بود بسیار بد پس از آنان آب نر خود را خواست و چون میان ایشان امر بدشواری رسید، حوط را گفتند که آب اسب خود را بگیر، حوط به جلوی حمله کرد و دست خود را به آب و خاک تر کرد در بچه دان آن ماده اسب انداخت بحدی که گمان کرد که آب از بچه دان برگرفته است اما چیزی از آن در بچه دان باقی ماند که از آن اسب کرۀ قرواش پیدا شد و از اینجاست که آن اسب کره را داحس گفتند و آن اسب کره مانند ذی عقال پدر خود برآمد. و ضرب به المثل فقیل ’اشأم من داحس’. (از منتهی الارب).
ان بینی و بین دهری حرباً
جاوزت حرب داحس و البسوس.
(اوراق صولی ص 23)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
قرحه ای است که در میان ناخن و گوشت پیدا آید و ناخن بر اثر آن بیفتد. ریشی یا دانه ای است که میان ناخن وگوشت پیدا شود و از آن ناخن بیفتد. (منتهی الارب). خوی درد. ناخن خوار. (زمخشری). ناخن خور. (حبیش تفلیسی). درد ناخن. عقربک (در انگشت). ورمی است که در بن ناخن پدید آید. گوشه. داحوس. ناخن پال. کژدمه. داخش. ضریر انطاکی در تذکره آرد: داحس، یونانی معناه ورم الاظفار و هو انصباب ماده حاره فی الاغلب بین الاغشیه تنتهی الی منابت الاظفار فتخبث و تسقطها ان عمت و یلزمها شدید الم و ضربان لشده حس العضو و کثرهالعروق هناک و علامته نتوء و حمره و وجع شدید ان تمحضت الحراره و الا کان خفیفاً و سببه اما توفرماده او علاج بالید و قد یکون من خارج کضربه... (تذکرۀ ضریر انطاکی ج 2 ص 95). و نیز رجوع به داخس شود
لغت نامه دهخدا
گستراننده و فراخ گردانندۀ زمین یعنی خداوند تبارک و تعالی، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ حِ)
اسد که شیر باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ضیغم. ضرغام. غضنفر. لیث. هزبر. قسوره
لغت نامه دهخدا
(دَ یِ)
دسائس. جمع واژۀ دسیسه. رجوع به دسیسه و دسیسه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
شبهای تاریک، سه شب آخر ماه. و آنرا حنادس نیز گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ مِ)
رجل دحامس، مرد گندمگون درشت فربه. دحمسان. دحمسانی. (آنندراج) ، شجاع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تلفظ فرانسوی دیویس، نام کنسول انگلیس در فارس، وی کتیبه ای را که در دخمۀ جنوبی تخت جمشید واقع بسه زبان است کشف کرده است، رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1458 و 1459 شود
ویلیام مریس، (تلفظ فرانسوی دیویس انگلیسی) جغرافیادان امریکائی، متولد فیلادلفیا به سال 1850 و متوفی به سال 1934 میلادی یکی از استادان جغرافیای طبیعی است
جفرسن، (تلفظ فرانسوی دیویس انگلیسی) نام رئیس جمهور ممالک متحدۀ امریکای شمالی در دوران جنگهای داخلی، متولد به سال 1808 و متوفی 1881 میلادی
لغت نامه دهخدا
نام سرداری از مردم ماد و از سرداران داریوش بزرگ، وی از جانب این پادشاه در معیت ارتافرن پسر ارتافرن مأمور جنگ با اهالی ارتری و آتن گردید و در جدال ماراتن (490 قبل از میلاد) نیز که منجر به عقب نشینی ایرانیان گشت داخل بود، هرودوت گوید: داتیس در می کن هنگامی که بطرف آسیا میرفت خوابی دید که کس نداند چه بود، ولی صبح تفتیشی در کشتیها کرد و هیکل مطلای آپلن (خدای یونانی) را در یکی از کشتیهای فنیقی یافت و معلوم کرد که یکی از سپاهیان آن را از معبد دلیوم که متعلق به تبی هاست و در کنار دریا و مقابل کالسیس واقع است ربوده، بعد داتیس سوار کشتی خود شد و به دلس رفت و مجسمه را در معبد این جزیره گذارد و تقاضا کرد که آن را به دلیوم تبی برسانند، این تقاضا انجام نشد اما بیست سال بعد اهالی تب بگفتۀ غیب گویی به دلس رفتند و مجسمۀ خود را بردند، این حکایت میرساند که داتیس بنا به عقیدۀ خود و یا بحکم داریوش مقدسات ملل رامحترم میداشته است، و نیز رجوع به ایران باستان ج 1 صص 668- 680 و ج 3 ص 2658 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
داحس، ریش یا دانه ای است که میان ناخن و گوشت پیدا شود و از آن ناخن بیفتد، (منتهی الارب)، کژدم، کژدمک، خوی درد، عقربک، گوشه، ناخن پال، ناخن خوار، کرمیشک، (مهذب الاسماء)، درد ناخن، ج، دواحیس، رجوع به داحس و نیز رجوع به داخس شود
لغت نامه دهخدا
(دَحْ حا / دُ حا)
کرمی است زردرنگ که در جایهای نرم و نمناک مغاکها سازد و طفلان آن را جهت شکار گنجشکان در دامها می بندند. ج، دحاحیس. (منتهی الارب). جنبنده ای که در ریگ پنهان شود. ج، دحاحیس. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دیماس. (اقرب الموارد). رجوع به دیماس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ داحول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ داحول، پای دام صیاد که برای شکار گورخر بر زمین فرونشاند گویا که آن گورخر رانده شده است بهر شکار. (آنندراج). رجوع به داحول شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
روباهها. (منتهی الارب). ثعالب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جمع واژۀ فحّال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فحّال شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دبوس. (منتهی الارب) : وقد وقف له البخاری فی موقفه بالامس و عد الی اضجاره فامر بشدخ رأسه بالدبابیس. (الجماهر بیرونی ص 64)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در شاهد زیر ظاهراً جمع منحوس و به معنی تیره بختان و بدفرجامان و شومان آمده است: این حادثه جز به قهر به مخلص نتوان رسانید و مهاونت با این مناحیس دور از حمیت باشد و لایق عزت اسلام نیاید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 37) ، در شاهد زیر به معنی نحوستها و شومیها آمده: نحوستی به طالع این کودک متصل بود. اکنون آن مناحیس زایل می شود. (سندبادنامه ص 46)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محلس. (ناظم الاطباء). رجوع به محلس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نقبهایی در زیر زمین بوده است که مسیحیان برای نجات ازظلم و ستم و برای عبادت بدانجا پناه می بردند. و معروف ترین آن دیامیس رم است که در خارج از شهر و در عمق 7 تا 20 متری بود. (از الموسوعه العربیهالمیسره)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دیماس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ دیماس، به معنی خانه و سمج تاریک و گلخن حمام. (آنندراج). رجوع به دیماس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دومس. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ داموس. (یادداشت مؤلف). رجوع به دومس و داموس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیامیس
تصویر دیامیس
جمع دیماس، خانه ها گلخن ها گرمابه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داحس
تصویر داحس
کژ دمه (عقربک) ناخن پال از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماحس
تصویر دماحس
بد خوی، شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاسیس
تصویر حاسیس
حسن یوسف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسایس
تصویر دسایس
جمع دسیسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحامس
تصویر دحامس
شب بی ماه سر شب پایان هر ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمامیس
تصویر دمامیس
جمع دیماس، خانه های تاریک، گلخن های تار، گرمابه های تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داحوس
تصویر داحوس
داحس: ناخن پال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسایس
تصویر دسایس
((دَ یِ))
جمع دسیسه
فرهنگ فارسی معین