محمد بن زکریای رازی در حاوی گوید حاسیس داروئی فارسی است و به گفته حورفیه ؟ حاسیس از فربیون قوی باشد و محرق است و قی ٔباکثار تولد کند و بی مزه است و آن کس را که دردی سخت بود، و درهمی از آن بیاشامد چیزی چون خون قی کند لیکن آن خون نبود و درد او آرامش پذیرد و بیش از یک درهم آن کشنده است و صاحب کتاب منهاج گوید اصلاح آن بلبن حلیب و ماءالشعیر و جلاب و سویق جو ببرف آمیخته و دوغ گاو و قرص کافور کنند، (ابن البیطار ج 2 ص 3)
محمد بن زکریای رازی در حاوی گوید حاسیس داروئی فارسی است و به گفته حورفیه ؟ حاسیس از فربیون قوی باشد و محرق است و قی ٔباکثار تولد کند و بی مزه است و آن کس را که دردی سخت بود، و درهمی از آن بیاشامد چیزی چون خون قی کند لیکن آن خون نبود و درد او آرامش پذیرد و بیش از یک درهم آن کشنده است و صاحب کتاب منهاج گوید اصلاح آن بلبن حلیب و ماءالشعیر و جلاب و سویق جو ببرف آمیخته و دوغ گاو و قرص کافور کنند، (ابن البیطار ج 2 ص 3)
نام اسب قیس بن زهیر عبسی است، و منه حرب داحس، گرو بستند قیس و حذیفه بن بدر بر بیست شتر و معین کردند غایت دوانیدن اسبان را صد پرتاب تیر و مدت یراق شدن اسب را چهل شب. پس قیس داحس و غبرارا در میدان انداخت و حذیفه خطار و خنفاء را و بنوفزاره از گروه حذیفه در راه به کمین نشستند و غبرا راکه سبقت نموده بود رد کردند و طپانچه ها زدند. پس میان ذبیان و عبس جنگ برخاست چهل سال و آن اسب را داحس بدان گویند که مادرش جلوی کبری گذشت بر ذی عقال که نری کریم و نجیب بود و همراه او دو دختر خردسال قبیله بودند پس آنگاه که ذی عقال جلوی را دید مستی نمود وی را انداخت پس جوانان قبیله خندیدند و آن دختران شرمگین شدند، و ذی عقال را گذاشتند و ذی عقال جهید بر جلوی و جلوی قبول نطفه نمود پس حوط مالک ذی عقال چون چشم اسب خود را دید دانست که بر ماده جهیده است و حوط مردی بود بسیار بد پس از آنان آب نر خود را خواست و چون میان ایشان امر بدشواری رسید، حوط را گفتند که آب اسب خود را بگیر، حوط به جلوی حمله کرد و دست خود را به آب و خاک تر کرد در بچه دان آن ماده اسب انداخت بحدی که گمان کرد که آب از بچه دان برگرفته است اما چیزی از آن در بچه دان باقی ماند که از آن اسب کرۀ قرواش پیدا شد و از اینجاست که آن اسب کره را داحس گفتند و آن اسب کره مانند ذی عقال پدر خود برآمد. و ضرب به المثل فقیل ’اشأم من داحس’. (از منتهی الارب). ان بینی و بین دهری حرباً جاوزت حرب داحس و البسوس. (اوراق صولی ص 23)
نام اسب قیس بن زهیر عبسی است، و منه حرب داحس، گرو بستند قیس و حذیفه بن بدر بر بیست شتر و معین کردند غایت دوانیدن اسبان را صد پرتاب تیر و مدت یراق شدن اسب را چهل شب. پس قیس داحس و غبرارا در میدان انداخت و حذیفه خطار و خنفاء را و بنوفزاره از گروه حذیفه در راه به کمین نشستند و غبرا راکه سبقت نموده بود رد کردند و طپانچه ها زدند. پس میان ذبیان و عبس جنگ برخاست چهل سال و آن اسب را داحس بدان گویند که مادرش جَلوی کبری گذشت بر ذی عقال که نری کریم و نجیب بود و همراه او دو دختر خردسال قبیله بودند پس آنگاه که ذی عقال جلوی را دید مستی نمود وی را انداخت پس جوانان قبیله خندیدند و آن دختران شرمگین شدند، و ذی عقال را گذاشتند و ذی عقال جهید بر جلوی و جلوی قبول نطفه نمود پس حوط مالک ذی عقال چون چشم اسب خود را دید دانست که بر ماده جهیده است و حوط مردی بود بسیار بد پس از آنان آب نر خود را خواست و چون میان ایشان امر بدشواری رسید، حوط را گفتند که آب اسب خود را بگیر، حوط به جلوی حمله کرد و دست خود را به آب و خاک تر کرد در بچه دان آن ماده اسب انداخت بحدی که گمان کرد که آب از بچه دان برگرفته است اما چیزی از آن در بچه دان باقی ماند که از آن اسب کرۀ قرواش پیدا شد و از اینجاست که آن اسب کره را داحس گفتند و آن اسب کره مانند ذی عقال پدر خود برآمد. و ضرب به المثل فقیل ’اشأم مِن داحس’. (از منتهی الارب). ان بینی و بین دَهری حرباً جاوزت حرب داحس و البسوس. (اوراق صولی ص 23)
قرحه ای است که در میان ناخن و گوشت پیدا آید و ناخن بر اثر آن بیفتد. ریشی یا دانه ای است که میان ناخن وگوشت پیدا شود و از آن ناخن بیفتد. (منتهی الارب). خوی درد. ناخن خوار. (زمخشری). ناخن خور. (حبیش تفلیسی). درد ناخن. عقربک (در انگشت). ورمی است که در بن ناخن پدید آید. گوشه. داحوس. ناخن پال. کژدمه. داخش. ضریر انطاکی در تذکره آرد: داحس، یونانی معناه ورم الاظفار و هو انصباب ماده حاره فی الاغلب بین الاغشیه تنتهی الی منابت الاظفار فتخبث و تسقطها ان عمت و یلزمها شدید الم و ضربان لشده حس العضو و کثرهالعروق هناک و علامته نتوء و حمره و وجع شدید ان تمحضت الحراره و الا کان خفیفاً و سببه اما توفرماده او علاج بالید و قد یکون من خارج کضربه... (تذکرۀ ضریر انطاکی ج 2 ص 95). و نیز رجوع به داخس شود
قرحه ای است که در میان ناخن و گوشت پیدا آید و ناخن بر اثر آن بیفتد. ریشی یا دانه ای است که میان ناخن وگوشت پیدا شود و از آن ناخن بیفتد. (منتهی الارب). خوی درد. ناخن خوار. (زمخشری). ناخن خور. (حبیش تفلیسی). درد ناخن. عقربک (در انگشت). ورمی است که در بن ناخن پدید آید. گوشه. داحوس. ناخن پال. کژدمه. داخش. ضریر انطاکی در تذکره آرد: داحس، یونانی معناه ورم الاظفار و هو انصباب ماده حاره فی الاغلب بین الاغشیه تنتهی الی منابت الاظفار فتخبث و تسقطها ان عمت و یلزمها شدید الم و ضربان لشده حس العضو و کثرهالعروق هناک و علامته نتوء و حمره و وجع شدید ان تمحضت الحراره و الا کان خفیفاً و سببه اما توفرماده او علاج بالید و قد یکون من خارج کضربه... (تذکرۀ ضریر انطاکی ج 2 ص 95). و نیز رجوع به داخس شود
تلفظ فرانسوی دیویس، نام کنسول انگلیس در فارس، وی کتیبه ای را که در دخمۀ جنوبی تخت جمشید واقع بسه زبان است کشف کرده است، رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1458 و 1459 شود ویلیام مریس، (تلفظ فرانسوی دیویس انگلیسی) جغرافیادان امریکائی، متولد فیلادلفیا به سال 1850 و متوفی به سال 1934 میلادی یکی از استادان جغرافیای طبیعی است جفرسن، (تلفظ فرانسوی دیویس انگلیسی) نام رئیس جمهور ممالک متحدۀ امریکای شمالی در دوران جنگهای داخلی، متولد به سال 1808 و متوفی 1881 میلادی
تلفظ فرانسوی دیویس، نام کنسول انگلیس در فارس، وی کتیبه ای را که در دخمۀ جنوبی تخت جمشید واقع بسه زبان است کشف کرده است، رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1458 و 1459 شود ویلیام مریس، (تلفظ فرانسوی دیویس انگلیسی) جغرافیادان امریکائی، متولد فیلادلفیا به سال 1850 و متوفی به سال 1934 میلادی یکی از استادان جغرافیای طبیعی است جفرسن، (تلفظ فرانسوی دیویس انگلیسی) نام رئیس جمهور ممالک متحدۀ امریکای شمالی در دوران جنگهای داخلی، متولد به سال 1808 و متوفی 1881 میلادی
نام سرداری از مردم ماد و از سرداران داریوش بزرگ، وی از جانب این پادشاه در معیت ارتافرن پسر ارتافرن مأمور جنگ با اهالی ارتری و آتن گردید و در جدال ماراتن (490 قبل از میلاد) نیز که منجر به عقب نشینی ایرانیان گشت داخل بود، هرودوت گوید: داتیس در می کن هنگامی که بطرف آسیا میرفت خوابی دید که کس نداند چه بود، ولی صبح تفتیشی در کشتیها کرد و هیکل مطلای آپلن (خدای یونانی) را در یکی از کشتیهای فنیقی یافت و معلوم کرد که یکی از سپاهیان آن را از معبد دلیوم که متعلق به تبی هاست و در کنار دریا و مقابل کالسیس واقع است ربوده، بعد داتیس سوار کشتی خود شد و به دلس رفت و مجسمه را در معبد این جزیره گذارد و تقاضا کرد که آن را به دلیوم تبی برسانند، این تقاضا انجام نشد اما بیست سال بعد اهالی تب بگفتۀ غیب گویی به دلس رفتند و مجسمۀ خود را بردند، این حکایت میرساند که داتیس بنا به عقیدۀ خود و یا بحکم داریوش مقدسات ملل رامحترم میداشته است، و نیز رجوع به ایران باستان ج 1 صص 668- 680 و ج 3 ص 2658 و قاموس الاعلام ترکی شود
نام سرداری از مردم ماد و از سرداران داریوش بزرگ، وی از جانب این پادشاه در معیت ارتافرن پسر ارتافرن مأمور جنگ با اهالی ارتری و آتن گردید و در جدال ماراتن (490 قبل از میلاد) نیز که منجر به عقب نشینی ایرانیان گشت داخل بود، هرودوت گوید: داتیس در می کُن هنگامی که بطرف آسیا میرفت خوابی دید که کس نداند چه بود، ولی صبح تفتیشی در کشتیها کرد و هیکل مطلای آپلن (خدای یونانی) را در یکی از کشتیهای فنیقی یافت و معلوم کرد که یکی از سپاهیان آن را از معبد دلیوم که متعلق به تبی هاست و در کنار دریا و مقابل کالسیس واقع است ربوده، بعد داتیس سوار کشتی خود شد و به دلس رفت و مجسمه را در معبد این جزیره گذارد و تقاضا کرد که آن را به دلیوم تبی برسانند، این تقاضا انجام نشد اما بیست سال بعد اهالی تب بگفتۀ غیب گویی به دلس رفتند و مجسمۀ خود را بردند، این حکایت میرساند که داتیس بنا به عقیدۀ خود و یا بحکم داریوش مقدسات ملل رامحترم میداشته است، و نیز رجوع به ایران باستان ج 1 صص 668- 680 و ج 3 ص 2658 و قاموس الاعلام ترکی شود
داحس، ریش یا دانه ای است که میان ناخن و گوشت پیدا شود و از آن ناخن بیفتد، (منتهی الارب)، کژدم، کژدمک، خوی درد، عقربک، گوشه، ناخن پال، ناخن خوار، کرمیشک، (مهذب الاسماء)، درد ناخن، ج، دواحیس، رجوع به داحس و نیز رجوع به داخس شود
داحس، ریش یا دانه ای است که میان ناخن و گوشت پیدا شود و از آن ناخن بیفتد، (منتهی الارب)، کژدم، کژدمک، خوی درد، عقربک، گوشه، ناخن پال، ناخن خوار، کرمیشک، (مهذب الاسماء)، درد ناخن، ج، دواحیس، رجوع به داحس و نیز رجوع به داخس شود
کرمی است زردرنگ که در جایهای نرم و نمناک مغاکها سازد و طفلان آن را جهت شکار گنجشکان در دامها می بندند. ج، دحاحیس. (منتهی الارب). جنبنده ای که در ریگ پنهان شود. ج، دحاحیس. (مهذب الاسماء)
کرمی است زردرنگ که در جایهای نرم و نمناک مغاکها سازد و طفلان آن را جهت شکار گنجشکان در دامها می بندند. ج، دحاحیس. (منتهی الارب). جنبنده ای که در ریگ پنهان شود. ج، دحاحیس. (مهذب الاسماء)
جمع واژۀ داحول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ داحول، پای دام صیاد که برای شکار گورخر بر زمین فرونشاند گویا که آن گورخر رانده شده است بهر شکار. (آنندراج). رجوع به داحول شود
جَمعِ واژۀ داحول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ داحول، پای دام صیاد که برای شکار گورخر بر زمین فرونشاند گویا که آن گورخر رانده شده است بهر شکار. (آنندراج). رجوع به داحول شود
در شاهد زیر ظاهراً جمع منحوس و به معنی تیره بختان و بدفرجامان و شومان آمده است: این حادثه جز به قهر به مخلص نتوان رسانید و مهاونت با این مناحیس دور از حمیت باشد و لایق عزت اسلام نیاید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 37) ، در شاهد زیر به معنی نحوستها و شومیها آمده: نحوستی به طالع این کودک متصل بود. اکنون آن مناحیس زایل می شود. (سندبادنامه ص 46)
در شاهد زیر ظاهراً جمع منحوس و به معنی تیره بختان و بدفرجامان و شومان آمده است: این حادثه جز به قهر به مخلص نتوان رسانید و مهاونت با این مناحیس دور از حمیت باشد و لایق عزت اسلام نیاید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 37) ، در شاهد زیر به معنی نحوستها و شومیها آمده: نحوستی به طالع این کودک متصل بود. اکنون آن مناحیس زایل می شود. (سندبادنامه ص 46)
نقبهایی در زیر زمین بوده است که مسیحیان برای نجات ازظلم و ستم و برای عبادت بدانجا پناه می بردند. و معروف ترین آن دیامیس رم است که در خارج از شهر و در عمق 7 تا 20 متری بود. (از الموسوعه العربیهالمیسره)
نقبهایی در زیر زمین بوده است که مسیحیان برای نجات ازظلم و ستم و برای عبادت بدانجا پناه می بردند. و معروف ترین آن دیامیس رم است که در خارج از شهر و در عمق 7 تا 20 متری بود. (از الموسوعه العربیهالمیسره)