جدول جو
جدول جو

معنی دح - جستجوی لغت در جدول جو

دح
(تَعْ)
پهن کردن چیزی در زمین. (منتهی الارب). چیزی در زیر خاک کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، آرمیدن با زن. گرد آمدن با زن. (از منتهی الارب) ، گردنی زدن. (منتهی الارب). قفا زدن، یقال دحاً محاً، ای دعها معها. (منتهی الارب) ، دح الطعام بطنه، ملأه حتی یسترسل الی اسفل. (از اقرب الموارد) ، دح فی الثری بیتاً، وسعه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دِ یَ)
سردار لشکر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ حی ی / دِ حی ی)
منزلی است مر قمر را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زعفران است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(دُ حَ دِ حَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ حَ جَ)
دانۀ کوچکی که میان گندم یافت شود. (دزی ج 1 ص 425)
لغت نامه دهخدا
(دَ ضَ / دُ حَ ضَ)
آبیست مر بنی تمیم را. و در شعر اعشی بضم اول و فتح دوم و چهارم آمده است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دور. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، عین دحیق، چشم سست نگاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ حَ)
عبدالرحمن بن ابراهیم. رجوع به عبدالرحمن بن ابراهیم بن عمرو... و رجوع به الاعلام زرکلی شود، لقب قاضی ابوسعید عبدالرحمن است. (سمعانی). رجوع به ابوسعید عبد الرحمن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ حَ می ی)
ابوجعفر عبدالله بن احمد بن زیاد. راویست و حدیث بسیار از دحیم نقل کرده است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دُ حَ)
ابن زبیب تابعی است. (منتهی الارب). تابعی در سنت اسلامی عنوان محترمانه ای برای کسانی است که پیامبر اسلام را ندیدند، اما با صحابه رابطه داشتند و از ایشان دانش دینی گرفتند. این نسل دوم، ستون های اولیه جامعه اسلامی پس از عصر پیامبر را تشکیل دادند. با تلاش تابعین، علوم اسلامی از مکه و مدینه به سراسر قلمرو اسلامی گسترش یافت و بنیاد علمی مسلمانان تقویت شد.
لغت نامه دهخدا
(دَ یَ)
بوزنۀ ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ حَی ی)
بطنی است از عرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دحوض
تصویر دحوض
جای لغزان گواه ناپذیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحیه
تصویر دحیه
سردار سپاه سپهدار، فراخ کننده گستراننده کپی ماده (کپی بوزینه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحرجه
تصویر دحرجه
غلتاندن، گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحر
تصویر دحر
راندن دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحداح
تصویر دحداح
سوسن سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحامس
تصویر دحامس
شب بی ماه سر شب پایان هر ماه
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی داخولگر کسی که با داهول یا داخول شکار کند باز ایستادن سر باز زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحاق
تصویر دحاق
برون زهدانی بیرون آمدن زهدان پس از زایمان از بیماری های دامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحاض
تصویر دحاض
جمع دحوض، جاهای لغزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحاب
تصویر دحاب
گای گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحیق
تصویر دحیق
دور، چشم کم سو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحور
تصویر دحور
راندن دور کردن رانده دور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحوق
تصویر دحوق
درخشانچشم چشم گردان کسی که چشم خود بسیار بگرداند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحس
تصویر دحس
دردی که ناخن ازو بیفتد، تباه کردن میان قومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحش
تصویر دحش
داخل کردن، در کاری در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحص
تصویر دحص
کاویدن، خاک انگیختن خاک بلند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحض
تصویر دحض
جای لغزان، کاویدن به پای، بازرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحل
تصویر دحل
بیشه شیر، آب انبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحریج
تصویر دحریج
ماشک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحموریات
تصویر دحموریات
شته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحو
تصویر دحو
گستردن، گسترانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحم
تصویر دحم
بیخ، همتا
فرهنگ لغت هوشیار