رودی که از زردکوه بختیاری و بگفتۀ یاقوت از سرزمین اصفهان سرچشمه میگیرد و از شوشتر و اهواز می گذرد و مصبش دریای فارس است نزدیک عبادان. بگفتۀ حمزه نام آن دیلدا کودک بوده است به معنی دجلۀ صغیر و به دجیل معرب شده. (معجم البلدان). این رود را به مناسبت آنکه از شوشتر (تستر) می گذرد ’دجیل تستر’ نامیده اند و هم بمناسبت گذشتنش از اهواز ’دجیل اهواز’ نام گرفته است. رجوع به هر یک از این دو ترکیب در ذیل همین لغت شود. مرحوم کسروی در بارۀ دجیل می نویسد که در زمانهای پیشین دجیل نام شتیت یا چهاردانگه بوده است یعنی شاخۀ بزرگتر رود کارون که از برابر شهر شوشتر انقسام می پذیرد و شاخۀ دیگر که گرگر یا دودانگه یا مسرقان باشد کوچکتر از شتیت است. (از تاریخ پانصد سالۀ خوزستان). - دجیل اهواز، دجیل تستر: شبیب خارجی در سال 76 هجری قمری با سلاح تمام و برگستوان در دجیل اهواز به آب افتاد و غرق شد. (حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص 304). رجوع به معجم البلدان ذیل دجیل شود. - دجیل تستر،: آب دجیل تستر از کوه زرده و دیگر جبال لر برمی خیزد و بعد از سی وچند فرسنگ به تستر می رسد و چون قریب المسافه است هنوز سرد می باشد و هاضم تمام و در زبر تستر بر آن آب شاپور ذوالاکتاف شادروانی ساخته است و آبرا مثالثه کرده و بگرد تستر درآورده چهار دانگ در ممر اول در غربی شهر روان است و دو دانگ در ممر مجدد شرقی شهر جاری است و در حدود لشکر هر دو با هم پیوسته با آب دزفول وکرخه به شطالعرب می ریزد. طول این رود هشتاد فرسنگ باشد. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 195 و 215)
رودی که از زردکوه بختیاری و بگفتۀ یاقوت از سرزمین اصفهان سرچشمه میگیرد و از شوشتر و اهواز می گذرد و مصبش دریای فارس است نزدیک عبادان. بگفتۀ حمزه نام آن دیلدا کودک بوده است به معنی دجلۀ صغیر و به دجیل معرب شده. (معجم البلدان). این رود را به مناسبت آنکه از شوشتر (تستر) می گذرد ’دجیل تستر’ نامیده اند و هم بمناسبت گذشتنش از اهواز ’دجیل اهواز’ نام گرفته است. رجوع به هر یک از این دو ترکیب در ذیل همین لغت شود. مرحوم کسروی در بارۀ دجیل می نویسد که در زمانهای پیشین دجیل نام شتیت یا چهاردانگه بوده است یعنی شاخۀ بزرگتر رود کارون که از برابر شهر شوشتر انقسام می پذیرد و شاخۀ دیگر که گرگر یا دودانگه یا مسرقان باشد کوچکتر از شتیت است. (از تاریخ پانصد سالۀ خوزستان). - دجیل اهواز، دجیل تستر: شبیب خارجی در سال 76 هجری قمری با سلاح تمام و برگستوان در دجیل اهواز به آب افتاد و غرق شد. (حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص 304). رجوع به معجم البلدان ذیل دجیل شود. - دجیل تستر،: آب دجیل تستر از کوه زرده و دیگر جبال لر برمی خیزد و بعد از سی وچند فرسنگ به تستر می رسد و چون قریب المسافه است هنوز سرد می باشد و هاضم تمام و در زبر تستر بر آن آب شاپور ذوالاکتاف شادروانی ساخته است و آبرا مثالثه کرده و بگرد تستر درآورده چهار دانگ در ممر اول در غربی شهر روان است و دو دانگ در ممر مجدد شرقی شهر جاری است و در حدود لشکر هر دو با هم پیوسته با آب دزفول وکرخه به شطالعرب می ریزد. طول این رود هشتاد فرسنگ باشد. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 195 و 215)
شخص کذابی که می گویند در آخرالزمان پیش از مهدی موعود پیدا می شود و بسیاری از مردم فریب می خورند و دور او جمع می شوند، برای مثال دویدند بر طبل کآمد نفیر / چو بر طبل دجال برنا و پیر (نظامی۶ - ۱۱۳۲)، کنایه از کذاب، بسیار دروغ گو و فریب دهنده، آب زر، آب طلا که با آن روی چیزی را بپوشانند
شخص کذابی که می گویند در آخرالزمان پیش از مهدی موعود پیدا می شود و بسیاری از مردم فریب می خورند و دور او جمع می شوند، برای مِثال دویدند بر طبل کآمد نفیر / چو بر طبل دجال برنا و پیر (نظامی۶ - ۱۱۳۲)، کنایه از کذاب، بسیار دروغ گو و فریب دهنده، آب زر، آب طلا که با آن روی چیزی را بپوشانند
آنچه برای ثابت کردن امری بیاورند، حجت و برهان، رهبر، راهنما، مرشد دلیل عقلی: دلیلی که مبتنی بر حکم عقل باشد دلیل نقلی: دلیلی که مبتنی بر احکام شرع باشد
آنچه برای ثابت کردن امری بیاورند، حجت و برهان، رهبر، راهنما، مرشد دلیل عقلی: دلیلی که مبتنی بر حکم عقل باشد دلیل نقلی: دلیلی که مبتنی بر احکام شرع باشد
داخل شده، بیگانه ای که میان قومی داخل شود و به آنان انتساب پیدا کند، کلمه ای که از زبانی داخل زبان دیگر شود، کسی که در کارهای شخص دیگر مداخله داشته باشد، در علوم ادبی در قافیه، حرف متحرکی که میان الف تاسیس و حرف روی باشد، مثل واو در کلمۀ باور و قاف در کلمۀ عاقل، تکرار دخیل در شعر فارسی واجب نیست مثلاً عاقل و جاهل را با هم می توان قافیه کرد اما اگر دخیل را تکرار کنند پسندیده تر است مانند قافیۀ عاقل با ناقل دخیل بستن: بستن بندی به ضریح یکی از امامان هنگام دخیل شدن و مراد خواستن دخیل شدن: پناهنده شدن، پناه بردن، پناه بردن به کسی، ملتجی شدن بر مزار یکی از امامان
داخل شده، بیگانه ای که میان قومی داخل شود و به آنان انتساب پیدا کند، کلمه ای که از زبانی داخل زبان دیگر شود، کسی که در کارهای شخص دیگر مداخله داشته باشد، در علوم ادبی در قافیه، حرف متحرکی که میان الف تاسیس و حرف روی باشد، مثل واو در کلمۀ باور و قاف در کلمۀ عاقل، تکرار دخیل در شعر فارسی واجب نیست مثلاً عاقل و جاهل را با هم می توان قافیه کرد اما اگر دخیل را تکرار کنند پسندیده تر است مانند قافیۀ عاقل با ناقل دخیل بستن: بستن بندی به ضریح یکی از امامان هنگام دخیل شدن و مراد خواستن دخیل شدن: پناهنده شدن، پناه بردن، پناه بردن به کسی، ملتجی شدن بر مزار یکی از امامان
پوشیدن به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پوشیدن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، زراندود کردن شمشیر. (تاج المصادر بیهقی). زراندود کردن برای فریب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زراندود کردن ظرف. (اقرب الموارد). دجّل الاناء طلاه بالدجّال، ای ماءالذهب و به شبه الدجال لأنه یظهر خلاف ما یبطن. (المنجد) ، جملۀ اعضاء به قطران بیالودن. (تاج المصادر بیهقی). همه اندام شتر را قطران مالیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). ابوعبید گوید: اذا هنی ٔ جسد البعیر اجمع فذلک التدجیل، و اذا جعلته علی المشاعر فذلک الدّس. (اقرب الموارد) ، نیکو کردن زمین را با سرگین. (از المنجد) (ذیل اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، اقامت کردن در مکان. (از المنجد)
پوشیدن به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پوشیدن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، زراندود کردن شمشیر. (تاج المصادر بیهقی). زراندود کردن برای فریب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زراندود کردن ظرف. (اقرب الموارد). دجّل الاناء طلاه بالدَجّال، ای ماءالذهب و به شبه الدجال لأنه ُ یظهر خلاف ما یبطن. (المنجد) ، جملۀ اعضاء به قطران بیالودن. (تاج المصادر بیهقی). همه اندام شتر را قطران مالیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). ابوعبید گوید: اذا هُنی ٔ جسد البعیر اجمع فذلک التدجیل، و اذا جعلته علی المشاعر فذلک الدّس. (اقرب الموارد) ، نیکو کردن زمین را با سرگین. (از المنجد) (ذیل اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، اقامت کردن در مکان. (از المنجد)
میوه خشک مرکب از پسته، بادام، فندق، تخمه و مانند آن آجیل مشکل گشا: آجیلی مرکب از هفت جزء (پسته، فندق، مغز بادام، نخودچی، کشمش، خرماخارک، توت خشکه) که برای رفع مشکل نذر کنند و بخرند و میان هفت نفر متدین تقسیم کنند
میوه خشک مرکب از پسته، بادام، فندق، تخمه و مانند آن آجیل مشکل گشا: آجیلی مرکب از هفت جزء (پسته، فندق، مغز بادام، نخودچی، کشمش، خرماخارک، توت خشکه) که برای رفع مشکل نذر کنند و بخرند و میان هفت نفر متدین تقسیم کنند