جدول جو
جدول جو

معنی دجل - جستجوی لغت در جدول جو

دجل
(تَعْیْ)
ظاهراً همان دجل باشد که به ضرورت در فارسی حرف جیم ساکن آنجا را متحرک آورده اند به معنی دروغ گفتن:
با عیسی پاک همنشین شو
بگذار دجل برای دجال.
عطار
لغت نامه دهخدا
دجل
(تَ عَیْ یُ)
دروغ گفتن، سوختن، آرمیدن با زن، بریدن زمین را به رفتن، قطران مالیدن شتر را یا همه اندام شتر را قطران مالیدن. (منتهی الارب). تمویه الشی ٔ و کل غطیته فقد دجلته. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
دجل
(دُجْ جَ)
دجل الناس، مرد فرومایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دجل
فرومایه دروغ گفتن، سوختن، گادن
تصویری از دجل
تصویر دجل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ دَجْ جَ)
بعیر مدجل، شتر قطران مالیده. (منتهی الارب) (از متن اللغه). رجوع به تدجیل شود، سیف مدجل، شمشیر ملمع بزرگ. (منتهی الارب) : دجله بالذهب، موهه. (متن اللغه) رجوع به تدجیل شود
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ تُلْ عَ)
صاحب مجمل التواریخ و القصص و حمزه در سنی ملوک الارض و الانبیاء ضبط کلمه را چنین آورده اند. در معجم البلدان و مآخذ دیگر دجله العوراء است و آن در ارض میسان بوده و بهمن اردشیر بر ساحل آن قرار داشته است: وهن اردشیر (ظ: وهمن اردشیر) شهریست بر کنار دجلهالعوار بزمین میسان و بصریان بهمنشیر خوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 61 و 62). رجوع به دجله العوراء شود
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ / دَ لَ)
نهر بغداد. (منتهی الارب). نهرالسلام. رودی که از عراق گذرد و بغداد بر ساحل آن است. اراوند. آروند. اروند. اروندرود. رود که از دیاربکر و موصل و بغداد گذرد و چون متصل به فرات شود ازباب تسمیۀ کل به جزء اروندرود گویند و دوهزارهزار گز طول آن است. دیله. (معجم البلدان). کودک دریا. اربل رود. آرنک رود. (معجم البلدان). زوراء در کتیبه های میخی دگلت (که کلمه ’دجله’ از آن مأخوذ است). درکتاب مقدس (پیدایش 2:14) حدّاقل. به زبان یونان تیگریس و آن از دامنه های جنوبی سلسلۀ اصلی جبال توروس در مشرق ترکیه سرچشمه گیرد و پس از طی مسیری به درازای حدود 1850 کیلومتر (که بیشتر آن در خاک عراقست) به فرات می پیوندد. ریزابه های عمده دجله عبارتند ازخابور یا خابور اصغر، زاب کبیر، زاب صغیر، دیاله که جملگی از طرف مشرق به آن میریزد و در ایام تابستان.بعضی از شهرهای معتبر و مشهور چون نینوا و تیسفون وسلوکیه کنار دجله واقع بوده است امروزه دجله از ایالات دیاربکر، سعرد، ماردین از ترکیه و ایالات موصل، اربیل، بغداد و کوت العماره از عراق می گذرد. از ایام باستانی دجله به عنوان راه آبی مورد استفاده بوده است و هم اکنون از نظر تجارتی اهمیت بسیار دارد و بین موصل و بغداد کشتیهای بخار در کارست. بسبب تغییر مسیر دجله کانالهای آبیاری منشعب از آن بین قرون دوم و هفتم هجری قمری همواره تغییر داده می شد تا آنکه در اواسط قرن هفتم مغولها آنرا از بین بردند. اخیراً دولت عراق دست به طرحهایی برای تنظیم آب رودخانه و استفاده از آن برای آبیاری و نیز ایجاد سد زده است. (از دایرهالمعارف فارسی). یاقوت در معجم البلدان گوید: حمزه گفته است معرب دیله است و آن دو نام دیگر نیز دارد یکی آرنک رود و دیگری کودک دریا یعنی دریای کوچک و سپس برحسب روایات و منابع قدیم شاخابه ها و مسیر آنرا ازسرچشمه تا مصب به تفصیل بیان می نماید. نام این رود در کتیبه بیستون داریوش بزرگ ’تیگر’ آمده است. (ایران باستان ج 2 ص 1575). برای مزید اطلاع رجوع شود به معجم البلدان. قاموس الاعلام ترکی. الاوراق. مزدیسنا. جامعالتواریخ رشیدی. الوزراء و الکتاب. النقود العربیه.اخبارالدوله السلجوقیه. التاج. احوال و اشعار رودکی. خاندان نوبختی. مجمل التواریخ و القصص. الجماهر. فارسنامۀ ابن البلخی. قفطی. تاریخ مغول اقبال. کرد وپیوستگی نژادی و تاریخی آن. ایران در زمان ساسانیان. فرهنگ ایران باستان. نزههالقلوب. یشتها. جغرافیای غرب ایران. تاریخ غازانی و تاریخ گزیده:
دگر منزل آن شاه آزادمرد
لب دجله و شهر بغداد کرد.
فردوسی.
اگر پهلوانی ندانی زبان
به تازی تو اروند را دجله خوان.
فردوسی.
ایا فرمان سلطان را نشسته بر لب جیحون
از این پس هم بدان فرمان سپه بگذاری از دجله.
فرخی.
دیواری عظیم داشت (بصره) الا آن جانب که با آب بود دیوار نبود و آن آب شطست و دجله و فرات که بر سرحد اعمال بصره بهم میرسند... (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 113). و شط بزرگ که آن فرات و دجله است... بر شرق ابله است. (سفرنامۀناصرخسرو ص 118).
خاک بغداد در آب بصرم بایستی
چشمۀ دجله میان جگرم بایستی.
خاقانی.
لیک بی زرنتوان یافت به بغداد مرا
پیری دجله به بغداد زرم بایستی.
خاقانی.
پار من از جمع حاج بر لب دجله
خواستم انصاف ماجرای صفاهان.
خاقانی.
گفتی چه می برید ز بغداد زاد راه
صد دجله خون که دیده بپالود می بریم.
خاقانی.
یک ره ز ره دجله منزل به مداین کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مداین ران.
خاقانی.
بر سر دجله گذشته تا مداین خضروار
قصرکسری و زیارتگاه سلمان دیده اند.
خاقانی.
به آب و رنگ تیغش برده تفضیل
چو نیلوفر هم از دجله هم از نیل.
نظامی.
بر آنچه می گذرد دل منه که دجله بسی
پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد.
سعدی.
سایرست این مثل که مستسقی
نکند رود دجله سیرابش.
سعدی.
سینه گو شعلۀ آتشکدۀ فارس بکش
دیده گو آب رخ دجلۀ بغداد ببر.
حافظ.
- دجلۀ بصره، نام این نهر در مجاورت بصره یا در فاصله آن تا ابله. رجوع به الاوراق صولی ص 89 و 90 و 98و 233 و 244 شود.
- دجلۀ بغداد، اروند رود.
- دجلۀ علیا، قسمتی از مسیر دجله.
، مجازاً بمناسبت آب دجله و جریان آن، پیاله. (آنندراج). مقداری شراب:
در جام صدف دو بحر دارد
یک دجله به جرعه دان فروریخت.
خاقانی.
تا خط بغداد ساغر دوستگانی خورده ام
دوستان را دجله ای در جرعه دان آورده ام.
خاقانی.
زان جام جم که تا خط بغداد داشتی
بیش از هزار دجله مزیدم به صبحگاه.
خاقانی.
- دجله دجله، مجازاً مقدار بسیار از شراب یا آب وخون و جز آن. نظیر قدح قدح، رطل رطل، پیاله پیاله وجز آن:
هر روز دجله دجله برآرم من از سرشک
کو طرفه طرفه گل شکفاند به بوستان
زان دجله دجله دجلۀ بغداد را مدد
زین طرفه طرفه طرفۀ شمشاد شد نوان.
رشید وطواط.
دجله دجله تا خط بغداد جام
می دهید و از کیان یاد آورید.
خاقانی.
گر خون اهل عالم ریزند دجله دجله
یک قطره اشک رحمت از چشم کس نریزد.
خاقانی.
از جام دجله دجله کشد پس بروی خاک
از جرعه سبحه سبحه هویدا برافکند.
خاقانی.
- دجله ریز، زخمی که ریم و خون ازآن به کثرت تمام روان باشد. (از آنندراج).
، مطلق رودرا گویند. مجازاً هر رود را دجله گویند. (غیاث) :
بل تا جگرم خشک شود و آب نماند
بر روی من آبیست کز او دجله توان کرد.
آغاجی.
باغ پر از حجله شد راغ پر از حله شد
دشت پر از دجله شد کوه پر از مشک ساد.
منوچهری.
تنش بسیار جای از زخم چون نیل
روان زان نیل خونین دجلۀ نیل.
فخرالدین اسعد (ویس ورامین).
شنیدم که یکبار در دجله ای
سخن گفت با عابدی کله ای.
سعدی.
بحر عمان را از آب دجله ات باشد یسار
آب حیوان را بخاک درگهت باشد یمین.
سلمان ساوجی.
هزار دجله کشیدیم و تشنگی باقیست
حرارت دل از این آب آتشین ننشست.
باقر کاشی.
، جیحون خوارزم بمناسبت معنی مطلق رود داشتن کلمه: و ترکان خاتون را درگاه و حضرت و ارکان دولت و مواجب و اقطاعات جدا بودی... و چون ملکی یا ناحیتی مسلم شدی صاحب آن ملک را بر سبیل ارتهان به خوارزم آوردندی تمامت را در شب به دجله انداختی. (جهانگشای جوینی چ اروپا ج 2 ص 198)، صف سپاه لشکر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ)
موضعی است در دیار عرب به بادیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لِ)
توپ. قواره. دگله: یک دجله قلمکار،یک قواره از آن (و این تنها در قلمکار بکار است)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَجْ جِ)
زراندودکننده و پوشنده چیزی را برای فریب. (آنندراج). نعت فاعلی است از تدجیل. رجوع به تدجیل شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
نام رودیست در خاک فیروزکوه بدین توضیح که سه رود کوچک که یکی از تنگۀ واشی خارج می شود و از چمن فیروزکوه می گذرد با رود دیگری که از چمن گورسفید می آید و همین نام دارد و رود دیگری که از چمن شورستان کنگرخانی می آید بهم می پیوندد و به سوی مغرب جاری می شود و سپس به رود دلیچای متصل می گردد و دجله رود را تشکیل می دهد و وارد خاک خوار می گردد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 351)
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ یِ)
موضعی که بروزگار ساسانیان و اوایل اسلام سرحد روم و دیار اسلام واقع بوده است به حدود شمالی عراق عرب امروزی. (عیون الانباء ج 1 ص 77)
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ تُلْ عَ)
شعبه ای از شط نزدیک بصره. دجله کورک. نام خلیج کوچکی است یا شعبه کوری از نهر دجله در جنوب واسط. (ابن اثیر ص 138 ج 7). یاقوت گوید نامی است برای دجلۀ بصره. مستوفی در نزهه القلوب آرد: میان دجلهالعوراء و واسط سی فرسنگ است و تا بغداد هفتاد فرسنگ. (نزهه القلوب چ اروپا ص 171 مقالۀ سوم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دئل
تصویر دئل
بچه گرگ بچه شغال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذجل
تصویر ذجل
ستم کردن ستم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجل
تصویر آجل
با مهلت، دیرنده، تاخیر کننده باد گلو، آروغ
فرهنگ لغت هوشیار
ظرف فلزی یا چرمی که با آن آب از چاه می کشند، طرف آبکشی زنبیلی بزرگ که از پوست خرما چینند و بر آن دو دسته گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفل
تصویر دفل
خر زهره از گیاهان کتران سفت (کتران قطران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهل
تصویر دهل
طبل طبل بزرگ کوس
فرهنگ لغت هوشیار
مقابل زن، وقتی که بالغ شده محتلم گردد یا از وقتی که متولد می شود اطلاق رجل بر آن گردد، به معنای مرد می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجل
تصویر زجل
آواز خواندن، نشاط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغل
تصویر دغل
حیله و نادرستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثجل
تصویر ثجل
کلان شکمی، کلان تهیگاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقل
تصویر دقل
پارسی تازی گشته دکل تیر کشتی خرمای پست لاغر باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکل
تصویر دکل
تیر بلند و ستبر که در زمین برپا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلل
تصویر دلل
جمع دلال، کرشمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
دمبل، دنبل، قرحه که برآید و میان آن چرک کند و گاه سرباز کند و گاهی محتاج نشتر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلج
تصویر دلج
دیرگاه واپسین پاس شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجل
تصویر بجل
بجول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدجل
تصویر مدجل
زر اندودنده، لا پوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجله
تصویر دجله
نهر بغداد، رودی بعراق که بغداد ساحل آنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجل
تصویر آجل
پس آینده، درآینده، دیررس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دجله
تصویر دجله
اروند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جدل
تصویر جدل
گفتاورد
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی