به جا، به جای خود، در امور نظامی فرمانی که در نظام به صفی از سربازان داده می شود تا در جایی که ایستاده اند پا به زمین بزنند درجا زدن: در امور نظامی پا بر زمین زدن بدون پیش رفتن، کنایه از در یک حال یا در یک مقام باقی ماندن و پیشرفت نکردن
به جا، به جای خود، در امور نظامی فرمانی که در نظام به صفی از سربازان داده می شود تا در جایی که ایستاده اند پا به زمین بزنند درجا زدن: در امور نظامی پا بر زمین زدن بدون پیش رفتن، کنایه از در یک حال یا در یک مقام باقی ماندن و پیشرفت نکردن
دورجای، دورگاه، مسافت دور، دور، مسافت بعید، تا مسافتی بعید، تا مسافتی دراز: پس چون برفت و مدینه زیارت کرد امرش آمد به خدمت مادر بازگشتن با جماعتی روی به بسطام نهاد خبر در شهر اوفتاد اهل بسطام به دورجایی به استقبال او شدند، (تذکره الاولیاء عطار)، نقل است که او را نشان دادند که همان جای پیر بزرگ است از دور جایی به دیدن او شد، (تذکره الاولیاء عطار)، رجوع به دورجای شود
دورجای، دورگاه، مسافت دور، دور، مسافت بعید، تا مسافتی بعید، تا مسافتی دراز: پس چون برفت و مدینه زیارت کرد امرش آمد به خدمت مادر بازگشتن با جماعتی روی به بسطام نهاد خبر در شهر اوفتاد اهل بسطام به دورجایی به استقبال او شدند، (تذکره الاولیاء عطار)، نقل است که او را نشان دادند که همان جای پیر بزرگ است از دور جایی به دیدن او شد، (تذکره الاولیاء عطار)، رجوع به دورجای شود