جدول جو
جدول جو

معنی دثء - جستجوی لغت در جدول جو

دثء
(تَعْ)
بچه آوردن گوسفند در گرما. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُ ثُ)
جمع واژۀ دثار. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وَثْءْ)
رجوع به وثاء شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
آب خوردن سگ از خنور و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَشْ شُءْ)
بیمار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). داء. (ناظم الاطباء). دردمند شدن. (دهار). رجوع به داء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دور کردن و دفع نمودن چیزی را. (از منتهی الارب). دفع کردن و دور نمودن، و گویند دور نمودن بشدت. (از اقرب الموارد) ، زود دررسیدن توجبه و دور شدن. (از منتهی الارب). اندفاع و روان شدن سیل. (از اقرب الموارد) ، روشن شدن آتش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، غدودناک گردیدن شتر و آماسیدن پشت وی با غده. (از منتهی الارب). دروء. (از اقرب الموارد). و رجوع به دروء شود، گستردن و فراخ گردانیدن چیزی را. بسط، راندن چهارپا را بسوی شکار، نمایان شدن و ناگاه برآمدن شخص بر کسی، چسباندن و پیوستن دیوار به ساختمان. (از اقرب الموارد). دراءه. و رجوع به دراءه شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْءْ)
کجی و کجی نیزه و مانند آن. (منتهی الارب). خمیدگی و کجی در نیزه و مانند آن، و گویند: بئر ذات درء، یعنی چاهی که انحنا داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، آنچه ازکوه برافتد. (منتهی الارب). آنچه از دل کوه افتد، حد و مرز هر چیزی، چه بوسیلۀ آن ابهام دور می شود، حجم غده ای است در ماده شتر. (از اقرب الموارد) ، جاءالسیل درءً و درءً، آمد توجبه و سیل از شهری دور و یا از جایی که معلوم نباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُرْءْ)
گویند: جاء السیل درءً، یعنی سیل از جایی ناشناخته و یا از شهری دوردست سرازیر شد. (از اقرب الموارد). و رجوع به درء شود
لغت نامه دهخدا
(رَثْءْ)
گولی. کم عقلی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُثْءْ)
سیاهی سپیدی آمیخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دوشیدن شیر را بر ماست پس سطبر گردیدن آن. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ماست گردانیدن شیر را، ستایش کردن مرده را و گریه کردن بر آن. لغتی است در رثی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آمیختن چیزی بچیزی. (از اقرب الموارد) ، آمیختن و خلط کردن رای خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زدن کسی را. (از اقرب الموارد) ، رثیئه ساختن برای قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شیر تازه بر ترش ریختن. (تاج المصادر بیهقی) ، فرونشستن خشم کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، ماست دادن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بیمار رثاءه گردیدن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بیمار رثاءه گردیدن شتر، و آن بیماریی است که در دوش شتر عارض شود وباعث لنگی آن گردد. (آنندراج) ، سطبر گردیدن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مال بسیار. و در آن واحدو تثنیه و جمع یکسانست گویند مال دثر و مالان دثر و اموال دثر. (منتهی الارب). ج، دثور. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دَ ثَ)
قلعه ای است به یمن. (منتهی الارب). از دژهای مشارق ذمار است به یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
هو دثر مال، او نیک سرانجام دهنده مال است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَعْ)
شکافتن زخم را پس روان گشتن چیزی که در آن بود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَعْ)
سخت سپردن. (منتهی الارب). سخت پاسپر کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زمین نرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَعْ)
ریختن آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُثْ ثَ)
زکام اندک. (منتهی الارب). زکام قلیل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِفْءْ)
شدت گرما. (منتهی الارب). نقیض شدت سرما. (از اقرب الموارد). ج، أدفاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ناخوشی. (منتهی الارب) ، شیر و پشم و بچۀ ستور و مانند آن که نفع گیرند از وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : و الانعام خلقها لکم فیها دف ء و منافع و منها تأکلون. (قرآن 5/16) ، و انعام را برای شما آفرید که در آنها ’دف ء’ است و منافعی، و از آنها می خورید، آنچه بدان پوشش نمایند ازپشم و صوف و مانند آن. (منتهی الارب). آنچه بدان گرم شوند از لباس و خیمه و بساط. (ترجمان القرآن جرجانی). آنچه گرم کند از پشم و پشم شتر. (از اقرب الموارد). پشم ستور و مانند آن که از وی نفع یابند و گرم شوند در سرما. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دهش. (منتهی الارب). عطیه. (ذیل اقرب الموارد از لسان) ، پس بردۀ دیوار. (منتهی الارب). پس ردۀ دیوار. (ناظم الاطباء). ’کن’ و پناهگاه دیوار. (از اقرب الموارد) : اقعد فی دف ء هذا الحائط، در پناه این دیوار بنشین. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
بازی کردن به قله که غوک چوب باشد، پلیدی افکندن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَنْ نُ)
بیمار گردیدن، (منتهی الارب)، دوء، (منتهی الارب)، دردمند شدن، (دهار)
لغت نامه دهخدا
آزار، بیماری، (منتهی الارب) (دهار)، مرض، علت، (غیاث)، درد، (دهار)، رنج، مقابل صحّت، وصب، (منتهی الارب)، عله تحصل بغلبه الاخلاط علی بعض، (تعریفات)، ج، ادواء، (منتهی الارب) : رجل داء، مرد بیمار، مردی دردمند، (مهذب الاسماء) :
هست داء بی دوا برجان ما از عشق تو
بود خواهد همچنان بر جان ما این دائماً،
سلمان،
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: داء در لغت به معنی درد و بیماری، ادواء جمع، و داء عضال، درد سخت، و داء دفین، دردی که معلوم نباشد و اعراب که گویند: به داء ظبی، معنای آن آن است که او را دردی نیست چنانکه آهو را دردی نباشد، و نیز در پزشکی داء اطلاق میشود بر هر عیب باطنی که چیزی از آن آشکاربشود یا نشود، و این مثل که ادوء من البخل گفته اند، یعنی سخت تر از بخل چنانکه در بحر الجواهر گفته -انتهی، داء دفین، درد سخت که درمان آن ندانند، (مهذب الاسماء)، بیماری که معلوم نشود مگر آن وقت که فساد وی منتشر گردد، (منتهی الارب)، داء دوی، دردی سخت، (مهذب الاسماء)، عیب
لغت نامه دهخدا
تصویری از دثه
تصویر دثه
چایمان سبک سرما خوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دثر
تصویر دثر
چرک جامه، لشکر بسیار بسیار، داراک بسیار، داراک گردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دث
تصویر دث
باران ریزه، سخن گمانی، لت دردناک (لت لطمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داء
تصویر داء
بیماری، مرض، رنجوری، درد، رنج، جمع ادواء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داء
تصویر داء
بیماری، مرض
فرهنگ فارسی معین
الم، بیماری، درد، رنج، رنجوری، مرض، ناخوشی
متضاد: تندرستی، سلامت
فرهنگ واژه مترادف متضاد