دور کردن و دفع نمودن چیزی را. (از منتهی الارب). دفع کردن و دور نمودن، و گویند دور نمودن بشدت. (از اقرب الموارد) ، زود دررسیدن توجبه و دور شدن. (از منتهی الارب). اندفاع و روان شدن سیل. (از اقرب الموارد) ، روشن شدن آتش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، غدودناک گردیدن شتر و آماسیدن پشت وی با غده. (از منتهی الارب). دروء. (از اقرب الموارد). و رجوع به دروء شود، گستردن و فراخ گردانیدن چیزی را. بسط، راندن چهارپا را بسوی شکار، نمایان شدن و ناگاه برآمدن شخص بر کسی، چسباندن و پیوستن دیوار به ساختمان. (از اقرب الموارد). دراءه. و رجوع به دراءه شود
دور کردن و دفع نمودن چیزی را. (از منتهی الارب). دفع کردن و دور نمودن، و گویند دور نمودن بشدت. (از اقرب الموارد) ، زود دررسیدن توجبه و دور شدن. (از منتهی الارب). اندفاع و روان شدن سیل. (از اقرب الموارد) ، روشن شدن آتش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، غدودناک گردیدن شتر و آماسیدن پشت وی با غده. (از منتهی الارب). دُروء. (از اقرب الموارد). و رجوع به دروء شود، گستردن و فراخ گردانیدن چیزی را. بسط، راندن چهارپا را بسوی شکار، نمایان شدن و ناگاه برآمدن شخص بر کسی، چسباندن و پیوستن دیوار به ساختمان. (از اقرب الموارد). دراءه. و رجوع به دراءه شود
کجی و کجی نیزه و مانند آن. (منتهی الارب). خمیدگی و کجی در نیزه و مانند آن، و گویند: بئر ذات درء، یعنی چاهی که انحنا داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، آنچه ازکوه برافتد. (منتهی الارب). آنچه از دل کوه افتد، حد و مرز هر چیزی، چه بوسیلۀ آن ابهام دور می شود، حجم غده ای است در ماده شتر. (از اقرب الموارد) ، جاءالسیل درءً و درءً، آمد توجبه و سیل از شهری دور و یا از جایی که معلوم نباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
کجی و کجی نیزه و مانند آن. (منتهی الارب). خمیدگی و کجی در نیزه و مانند آن، و گویند: بئر ذات درء، یعنی چاهی که انحنا داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، آنچه ازکوه برافتد. (منتهی الارب). آنچه از دل کوه افتد، حد و مرز هر چیزی، چه بوسیلۀ آن ابهام دور می شود، حجم غده ای است در ماده شتر. (از اقرب الموارد) ، جاءالسیل دَرْءً و دُرْءً، آمد توجبه و سیل از شهری دور و یا از جایی که معلوم نباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
شدت گرما. (منتهی الارب). نقیض شدت سرما. (از اقرب الموارد). ج، أدفاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ناخوشی. (منتهی الارب) ، شیر و پشم و بچۀ ستور و مانند آن که نفع گیرند از وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : و الانعام خلقها لکم فیها دف ء و منافع و منها تأکلون. (قرآن 5/16) ، و انعام را برای شما آفرید که در آنها ’دف ء’ است و منافعی، و از آنها می خورید، آنچه بدان پوشش نمایند ازپشم و صوف و مانند آن. (منتهی الارب). آنچه بدان گرم شوند از لباس و خیمه و بساط. (ترجمان القرآن جرجانی). آنچه گرم کند از پشم و پشم شتر. (از اقرب الموارد). پشم ستور و مانند آن که از وی نفع یابند و گرم شوند در سرما. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دهش. (منتهی الارب). عطیه. (ذیل اقرب الموارد از لسان) ، پس بردۀ دیوار. (منتهی الارب). پس ردۀ دیوار. (ناظم الاطباء). ’کن’ و پناهگاه دیوار. (از اقرب الموارد) : اقعد فی دف ء هذا الحائط، در پناه این دیوار بنشین. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
شدت گرما. (منتهی الارب). نقیض شدت سرما. (از اقرب الموارد). ج، أدفاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ناخوشی. (منتهی الارب) ، شیر و پشم و بچۀ ستور و مانند آن که نفع گیرند از وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : و الانعام خلقها لکم فیها دف ء و منافع و منها تأکلون. (قرآن 5/16) ، و انعام را برای شما آفرید که در آنها ’دف ء’ است و منافعی، و از آنها می خورید، آنچه بدان پوشش نمایند ازپشم و صوف و مانند آن. (منتهی الارب). آنچه بدان گرم شوند از لباس و خیمه و بساط. (ترجمان القرآن جرجانی). آنچه گرم کند از پشم و پشم شتر. (از اقرب الموارد). پشم ستور و مانند آن که از وی نفع یابند و گرم شوند در سرما. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دهش. (منتهی الارب). عطیه. (ذیل اقرب الموارد از لسان) ، پس بردۀ دیوار. (منتهی الارب). پس ردۀ دیوار. (ناظم الاطباء). ’کن’ و پناهگاه دیوار. (از اقرب الموارد) : اقعد فی دف ء هذا الحائط، در پناه این دیوار بنشین. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
آزار، بیماری، (منتهی الارب) (دهار)، مرض، علت، (غیاث)، درد، (دهار)، رنج، مقابل صحّت، وصب، (منتهی الارب)، عله تحصل بغلبه الاخلاط علی بعض، (تعریفات)، ج، ادواء، (منتهی الارب) : رجل داء، مرد بیمار، مردی دردمند، (مهذب الاسماء) : هست داء بی دوا برجان ما از عشق تو بود خواهد همچنان بر جان ما این دائماً، سلمان، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: داء در لغت به معنی درد و بیماری، ادواء جمع، و داء عضال، درد سخت، و داء دفین، دردی که معلوم نباشد و اعراب که گویند: به داء ظبی، معنای آن آن است که او را دردی نیست چنانکه آهو را دردی نباشد، و نیز در پزشکی داء اطلاق میشود بر هر عیب باطنی که چیزی از آن آشکاربشود یا نشود، و این مثل که ادوء من البخل گفته اند، یعنی سخت تر از بخل چنانکه در بحر الجواهر گفته -انتهی، داء دفین، درد سخت که درمان آن ندانند، (مهذب الاسماء)، بیماری که معلوم نشود مگر آن وقت که فساد وی منتشر گردد، (منتهی الارب)، داء دوی، دردی سخت، (مهذب الاسماء)، عیب
آزار، بیماری، (منتهی الارب) (دهار)، مرض، علت، (غیاث)، درد، (دهار)، رنج، مقابل صحّت، وَصَب، (منتهی الارب)، عله تحصل بغلبه الاخلاط علی بعض، (تعریفات)، ج، ادواء، (منتهی الارب) : رجل داء، مرد بیمار، مردی دردمند، (مهذب الاسماء) : هست داء بی دوا برجان ما از عشق تو بود خواهد همچنان بر جان ما این دائماً، سلمان، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: داء در لغت به معنی درد و بیماری، ادواء جمع، و داء عُضال، درد سخت، و داء دفین، دردی که معلوم نباشد و اعراب که گویند: به داء ظبی، معنای آن آن است که او را دردی نیست چنانکه آهو را دردی نباشد، و نیز در پزشکی داء اطلاق میشود بر هر عیب باطنی که چیزی از آن آشکاربشود یا نشود، و این مثل که اَدْوَء من البخل گفته اند، یعنی سخت تر از بخل چنانکه در بحر الجواهر گفته -انتهی، داء دَفین، درد سخت که درمان آن ندانند، (مهذب الاسماء)، بیماری که معلوم نشود مگر آن وقت که فساد وی منتشر گردد، (منتهی الارب)، داء دَوی، دردی سخت، (مهذب الاسماء)، عیب