جدول جو
جدول جو

معنی دبیقیه - جستجوی لغت در جدول جو

دبیقیه
(دَ قی یَ)
از قراء بغداد است از نواحی نهر عیسی. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی پارچۀ ابریشمی بسیار لطیف که در قرون وسطی در دبیق مصر بافته می شده و بسیار گران بها بوده و بیشتر از آن عمامه تهیه می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(دَبْ بو ری یَ)
شهریست نزدیک طبریه. (منتهی الارب). در ناحیۀ اردن بنزدیکی دریاچۀ طبریه قصبه ای است. (قاموس الاعلام ترکی). از اعمال اردن است بحدود طبریه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَبی بی یَ)
محله ای است به بغداد، از آن محله است ابوبکر زبیبی. (منتهی الارب). محله ای است به بغداد. (شرح قاموس) (از تاج العروس) (ناظم الاطباء). محله ای است در بغداد که آنرا تل الزبیبیه خوانند. (ازمعجم البلدان). رجوع به زبیبی (... عبدالله بن ابی طالب) شود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ ری یَ)
احفاد حبیب بن زبیر بن مسکان راکه در اصفهانند زبیریه خوانند. (از انساب سمعانی). رجوع به زبیر (... مسکان) ، زبیریون و زبیریان شود
لغت نامه دهخدا
(فِ قی یَ)
فنیقی ها ملتی بودند سامی نژاد که تقریباً در دوهزاروپانصد سال پیش از میلاد از عربستان سر برآورده و بعدها بین دریای مغرب و جبل لبنان سکنی گزیدند. خود فنیقیها می گفته اند که موطن اصلی آنها سواحل خلیج فارس بوده. فنیقیه معرب اسمی است که یونانیها به این مملکت داده اند و به معنی الهۀ آفتاب سرخ است که از مشرق ظاهر شده. اما فنیقی ها خودشان را کنعانیان مینامیدند. مذهب اینها بر شرک و بت پرستی بود و چیزهای زیاد از بابل اخذ کرده بودند. در میان خدایان آنها در درجۀ اول بعل یا خدای آسمان بود که او را ملکارت یعنی پادشاه خدایان میخواندند. از آلهۀ زن بیش از سایرین آستارت را می پرستیدند که همان ایستار بابلی هاست. این ربهالنوع را ملکۀ آسمان و نیز خدای توالد و تناسل میدانستند از سایرخدایان ’ال’ رب النوع سامیها معروف به ود که در صیغۀمؤنث الات میگفتند. از حیث تمدن فنیقی ها چون بین دوملت متمدن قدیم یعنی مصریها و بابلیها واقع بودند چیزهای زیاد از آنها اقتباس کردند ولی بیشتر به بابلیها شباهت داشتند. از شهرهای زیادی که در ساحل دریای مغرب بنا کرده بودند چند شهر معروف به ود از جمله: صیدا، صور، ارواد و جبل. شهر جبل را یونانیها بیب لس مینامیدند. فنیقی ها بواسطۀ نفاق داخلی موفق نشدند دولت واحدی تشکیل دهند و هر شهر آنها امیر یا پادشاهی داشت. اما این قوم در دریانوردی شهرتی بسزا یافتند. شهر صیدا از قرن 16 تا 13 قبل از میلاد واسطۀ تجارت شرق و غرب بود و صور پس از آن دارای همین مقام گردید. مستعمرات و تجارتخانه های فنیقی در تمام عالم قدیم پراکنده بود. این مردم از طرف غرب تا جزایر بریتانیای کبیر و از طرف مشرق تا بوغاز (تنگۀ) مالاکا در نزدیکی هندوچین تجارت میکردند، و موافق آثاری که کشف شده در آفریقای جنوبی نیز مستعمراتی داشته اند. این مملکت مکرر تابع مصری ها گردید، بعد در قرن 8 قبل از میلاد در تحت تسلط آشوریها و در اوایل قرن 6 قبل از میلاد به تصرف بابلیها درآمد، پس از آن در زمان کورش تابع ایران گردید ولی فنیقیها به تابعیت ملل دیگراهمیت نمی دادند زیرا دریاها و مستعمرات در تحت اقتدار آنها باقی میماند. رقیب بزرگ این قوم یونانیها بودند که در دریانوردی مهارت تام یافتند. کشف رنگ ارغوانی و اختراع شیشه از ابتکارات این قوم است. اختراع الفباء را هم به آنها نسبت داده اند ولی اکنون عقیدۀاکثر مورخان این است که آنها الفبا را از عبری ها اقتباس کرده اند. تابعیت فنیقی ها از دولت ایران برای ایران دو فایده داشت، یکی اینکه سفاین آنها در اختیار ایران درآمد و ایران اولین دولت صاحب بحریه شد، و ازطرف دیگر فنیقیها تا پایان حکومت هخامنشی به ایران وفادار ماندند. این ناحیه از ایالات آباد آسیای غربی بوده و در عهد عتیق (توراه) در کتاب حزقیال (باب 27) آمده است: ’و کلام خدا بر من نازل شده گفت: اما تو ای پسر انسان برای صور مرثیه بخوان و به صور بگو ای که نزد مدخل دریا ساکنی خداوند یهود چنین میگوید: ای صور گفته ای که من کمال زیبائی هستم، حدود تو در وسط دریاست و بنایانت زیبائی تو را کامل کرده اند. همه تختهایت را از صنوبر ساخته اند، سرو آزاد لبنان را گرفته اند تا دکلها برای تو سازند...’. در خاتمه باید گفت که کورش نسبت به فنیقیه هم سیاست ملایمی اتخاذ کرد. شهر صیدا که در زمان بخت النصر دوم آسیب زیادی یافته و پست شده بود و دیگر امیر یا پادشاهی نداشت در این زمان از نو بلند شده دارای پادشاهی از خود شد که دربار ایران برایش معین میکرد. صور که در زمان بخت النصر آسیبی نیافته بود به حال خود باقی ماند و کورش با این مقصود که شهرهای فنیقیه با یکدیگر متحد نشوند برای هر کدام امیری از خود فنیقی ها معین کرد. (از ایران باستان پیرنیا صص 442- 446). رجوع به فنیقی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ مَ)
از آبهای بنی عجلان است و آن را نخل بسیار باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ سی یَ)
قریه ای است به سوریه
لغت نامه دهخدا
(دُ بِ یَ)
قریه ای است در پایین بغداد از اعمال نهراللک
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ دَ)
دائمیه. اتصال و مداومت و همیشگی و ازلیت و استمرار و بقا. (از فرهنگ نظام). دائمیه. رجوع به دائمیه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ دی یَ)
دهی است به جبال. (منتهی الارب). قریه ای است در جبال منسوب به زبیده، مادر محمد امین خلیفۀ عباسی. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(دَ سی یَ)
نام نهری که از وادی سغد منشعب شدی. (احوال و اشعاررودکی ج 1 ص 134)
لغت نامه دهخدا
(دُنْ یَ وی یَ)
منسوب به دنیا. تأنیث دنیوی. دنیایی: امور دنیویه. (یادداشت مؤلف). رجوع به دنیوی و دنیاوی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است جزء دهستان کندوان بخش ترک شهرستان میانه. واقع در 30 هزارگزی شمال خاوری بخش و 32 هزارگزی راه شوسۀ ترک - میانه، با 163 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ یِ)
دهی از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. دارای 20 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ ری یَ)
نام دیناری است از سکه های دورۀ بنی امیه که در زمان خلافت یزید بن عبدالملک، بوسیلۀ عمر بن هبیره زده شد. عیار آن سکه 6 دانه بود. پس ازبنی امیه، منصور خلیفۀ عباسی فقط سه سکه از نقود اموی را پذیرفت و آن سه عبارت بود از هبیریه، خالدیه ویوسفیه که سالها رواج داشتند. عمر بن هبیره و خالد بن عبداﷲ البجلی و یوسف بن عمر که هرکدام یکی از این سکه ها را زده و به نام خود ایشان معروف شدند، هر سه ازعمال بنی امیه در عراق بودند. (از النقودالعربیه)
لغت نامه دهخدا
(زَبی بی یَ)
مؤنث زبیبی. نسبت است به زبیب انگور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ نی یَ)
صنفی از فرقۀ زیدیه، و آنان اصحاب فضل بن دکین بوده اند. (از مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
(دُ وَیْ یَ)
بلیۀ خوفناک و آسیب و بلای خوفناک. (ناظم الاطباء). تصغیر داهیه. (یادداشت مؤلف). رجوع به داهیه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ یَ)
قریه ای است در قسمت پایین بغداد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ عی یَ)
تأنیث طبیعی: علوم طبیعیه
لغت نامه دهخدا
(جِلْ لی قی یَ)
ناحیه ای قرب ساحل بحرالمحیط از ناحیۀ شمال اندلس از جهت غرب. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(حَ قی قی یَ)
تأنیث حقیقی. مقابل مجازیه: قضیۀ شرطیۀ منفصلۀ حقیقیه. رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ هی یَ / یِ)
مؤنث بدیهی: امور بدیهیه. ج، بدیهیات. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ قی یَ)
نباتی است درازتر از عدس و در کشتها روید و در قوت مانند عدس است نافع مفاصل و قبل و فتق. (منتهی الارب). رجوع به ترجمه صیدنۀ بیرونی و مفردات قانون ابوعلی چ تهران ص 170 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ قی یَ)
دهی است به نهر عیسی. نزدیک بغداد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دنیویه
تصویر دنیویه
مونث دنیوی امور دنیویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدیهیه
تصویر بدیهیه
مونث بدیهی: امور بدیهیه، جمع بدیهیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباقیه
تصویر عباقیه
ترفند گر، زیرک مرد، پتیار (بلا)، نشان زخم جای زخم، دزدنده
فرهنگ لغت هوشیار
مونث حقیقی. یا قضیه حقیقیه. قضیه ایست که موضوع حکم و مصادیق آن اعم از مصادیق متقرر و متحق در عین باشد یعنی اعم از آنکه متحقق الوجود باشد یا متقدر الوجود. یا قضیه حقیقیه منفصله. قضیه ایست که حکم بتنافی در آن صدقا و کذبا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیعیه
تصویر طبیعیه
مونث طبیعی پرهامیک مونث طبیعی، جمع طبیعیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبیقی
تصویر دبیقی
پرند مسری، از مردم دبیق شهری است در مسر
فرهنگ لغت هوشیار
دیناری بود ازمسکوکات دوره بنی امیه که درزمان خلافت یزیدبن عبدالملک بوسیله عمربن هبیره (ازاعمال بنی امیه درعراق) ضرب شد، پس ازعهد بنی امیه منصور خلیفه عباسی فقط سه سکه از نقوداموی راپذیرفت وآن سه عبارت بودند از: هبیریه خالدیه ویوسفیه که سالها رواج داشتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبیقی
تصویر دبیقی
((دَ))
پارچه ای است از نوع حریر نازک که در مصر می بافند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دبیره
تصویر دبیره
رسم الخط، فونت، خط
فرهنگ واژه فارسی سره